شیعه منتظر

مطالب جالب و خواندنی

شیعه منتظر

مطالب جالب و خواندنی

3

من



لبخند پیروزمندانه

در یکی از روزهای جنگ طولانی «صفین» امام علی علیه السلام رو به لشکر معاویه کرد و با صدای بلند چندین بار معاویه را صدا زد. معاویه به سربازانش گفت: «از او بپرسید چه کار دارد؟»‌ سربازان معاویه پیغام وی را به امیر مؤمنان رساندند. حضرت فرمود: دوست دارم خودش را ببینم و چیزی به او بگویم.» معاویه و مشاورش – عمر و عاص – از میان لشگر گذشتند و در برابر امام ظاهر شدند. نزدیکتر که آمدند، امام علیه السلام به معاویه فرمود:‌ «وای بر و تو!‌ برای چه مردم را به خاطر اختلافی که بین من و توست می کشی ( و باعث می شوی که) گروهی،‌ گروهی دیگر را به قتل رسانند. به مبارزه با من تن ده تا هر کدام که کشته شدیم، حکومت از آن دیگری باشد (و دیگر،‌ مردم بی گناه کشته نشوند.)»

معاویه رو به عمر و عاص کرد و گفت: «نظر تو در این باره چیست؟» عمر و عاص گفت: «این مرد حرف منصفانه ای می زند و بدان که اگر از او بترسی ( و درخواستش را نپذیری) تا روزی که عربی روی زمین زندگی می کند، ننگ و عار بر تو و نسل تو خواهد بود.» از سخن شیطنت آمیز عمر و عاص،‌ معاویه خیلی ناراحت شد؛‌ چون عمرو عاص آشکارا او را به هلاکت و نابودی تشویق می کرد. معاویه می دانست که اگر در برابر امام علیه السلام قرار گیرد سرانجامی جز مرگ نخواهد داشت. برای همین به عمر و عاص گفت:‌ «ای عمر و عاص!‌ کسی مانند من فریب نمی خورد. به خدا قسم هرگز دلاوری به جنگ پسر ابوطالب نرفته مگر آنکه علی،‌ زمین را از خون او سیراب کرده است.» معاویه این را گفت و همراه عمرو عاص به پناهگاه خود در میان لشگر رفت.

با بازگشت ذلیلانه معاویه، لبخندی پیروزمندانه بر لبهای امام علی علیه االسلام نقش بست.

میلاد علی علیه السلام

«فاطمه بنت اسد» نه ماه برای تولد فرزندش انتظار کشید و وقتی درد زایمانش گرفت،‌ به مسجد الحرام رفت و با خدا اینگونه مناجات کرد:‌«پروردگارا!‌ من به تو و پیامبران تو و کتابهایی که تو فرستاده ای ایمان دارم و سخن جدم ابراهیم علیه السلام – هم او که این خانه را بنا نهاد – (در یگانگی تو) تصدیق می کنم. پس به حق کسی که این خانه را ساخت و به حق فرزندی که در شکم دارم،‌ زایمان را بر من آسان پس از این مناجات،‌ دیوار کعبه شکافت و فاطمه بنت اسد،‌ وارد کعبه شد و دیوار،‌ دوباره به حالت اولش برگشت.

سه روز از این ماجرای حیرت انگیز گذشت و در روز چهارم،‌ فاطمه بنت اسد – در حالی که فرزندش علی را در آغوش داشت – از خانه خدا بیرون آمد و یکراست به سوی خانه خود رفت. ابوطالب از دیدن پسرش خیلی خوشحال شد. به اذن خدا، علی علیه السلام زبان باز کرد و به پدر سلام داد.

وقتی رسول خدا برای دیدن پسر عموی نو رسیده اش آمد،‌ علی علیه السلام از خوشحالی تکانی خورد و به پیامبر لبخندی زد و گفت: «سلام بر تو ای رسول خدا!»