شیعه منتظر

مطالب جالب و خواندنی

شیعه منتظر

مطالب جالب و خواندنی

زندگی نامه


بخش دوم : زندگینامه حضرت قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس علیه السلام


فصل اول : تولد، اسامى و القاب قمر بنى هاشم علیه السلام
مشخصات حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام
عباس علیه السلام به دنیا مى آید.
عباس علیه السلام به چه معناست ؟
خال رخ زیباى وى بر عالمى آذر زند
امیر المؤ منین علیه السلام دستهاى عباس علیه السلام را مى بوسد!
خدایا او را از شر حسودان نگهدار!
کنیه حضرت عباس علیه السلام
القاب حضرت عباس علیه السلام
1. قمر بنى هاشم :
2. باب الحوائج ؛
3. طیار.
4. اطلس .
5. الشهید.
6. العبدالصالح .
7. السقاء.
8. سپهسالار.
9. حامى الظعینه .
10. المستجار.
11. قهرمان علقمى .
12. پرچمدار.
فصل دوم : ابوالفضائل ! (جلوه هایى از دریاى فضیلت قمر بنى هاشم علیه السلام )
پدر جان ، یکتاپرستان ، هرگز شرک نمى ورزند!
عمل به وصیت پدر!
دو شب براى امام حسین علیه السلام ، یک شب براى من ...!
وفاى اباالفضل العباس علیه السلام
جان به قربان وفادارى آن باده پرست
نیست بر آب کوثوم هوسى !
عباس علیه السلام ، هارون کربلا!
قصیده در منقبت حضرت اباالفضل العباس علیه السلام
شحاعت حضرت قمر بنى هاشم علیه السلام
جوان نقابدار
نگاهى نیز به شجاعت و جنگاورى قمر بنى هاشم علیه السلام در روز عاشورا بیفکنیم
جهاد با نفس اباالفضل علیه السلام
جوانمردى اباالفضل علیه السلام در جنگ تن به تن
زاده شیر خدا
الغیرة العباسیة !
قسمت مورد نظر از متن صلوات خواجه نصیر، تمینا ذکر مى شود
فصل سوم : سقاى تشنه لبان (گفتارى از مرحوم آیة الله حاج شیخ جعفر شوشترى )
چرا عباس علیه السلام را سقا نامیدند؟
آب و سقایت
اما آب پاره اى احکام شرعیه دارد که شارع قرار داده است :
خدا چهار (سقا) براى این تشنگان قرار داده
بارى ، اول سقایت (مظلوم کربلا) را بگویم .
مجلس براى سقاى سوم بود، یعنى ابوالفضل العباس علیه السلام روحى له الفداء
فصل چهارم : پرچمدار حضرت امام حسین در روز عاشورا
پرچم و پرچمدارى در تاریخ
پرچمدارى ؛ میراث از پدر
یزید به حیرت مى افتد!
فصل پنجم : جانبازى برادران مادرى قمر بنى هاشم علیه السلام در عاشورا
ابوالفضل العباس علیه السلام سخن مى گوید
شهادت برادران حضرت عباس علیه السلام
1. عبدالله بن على بن ابى طاطب علیه السلام
2. جعفربن على بن ابى طالب علیه السلام
3. عثمان بن على بن ابى طالب علیه السلام
تحریف تاریخ !
فصل ششم : صعود به اوج قله شهامت
امان نامه
مصطفى و مرتضى گریان و زار
ساقى کوثر، پدرت مرتضى است
نگهبانى خیام حسینى علیه السلام
ملاقات زهیر بن قین با قمر بنى هاشم علیه السلام
احتجاج ابوالفضل علیه السلام با آن قوم ستمگر
اشغال فرات
نهر علقمه
قمر بنى هاشم حضرت عباس علیه السلام در میدان
به یاد وصیت پدر
شیر در میان روبهان !
امام حسین علیه السلام بر بالین برادر
فصل هفتم : مصیبت بزرگ
به سکینه سلام الله علیه وعده آب داده ام
بر سر نعشش رسید سرش به دامن گرفت
ملاقات ام البنین با زینب کبرى علیه السلام
طبیب دردمندان
عزادارى ام البنین علیه السلام در بقیع
گریه علامه بحرالعلوم
زبان حال قمر بنى هاشم علیه السلام با برادرش امام حسین علیه السلام
چرا شیخ کاظم ، روضه مرا نمى خواند؟!
آیا مى دانى روز عاشورا با من چه کردند؟!
زبان حال حضرت امام حسین علیه السلام خطاب به حضرت قمر بنى هاشم علیه السلام
فصل هشتم : دست انتقام حق !
آن ملعون گریه کرد
ماجراى دستگیرى قاتل حضرت قمر بنى هاشم علیه السلام
شفاعت عدى بن حاتم
(حکیم بن طفیل ) تیر باران مى شود!
سه ماجراى شگفت !
فصل نهم : اسامى شهداى کربلا، و مدفن رؤ وس آنان
فهرست اسامى شهداى کربلا
الف - شهداى کربلا از بنى هاشم
فرزندان امیر المؤ منین على بن ابى طالب علیه السلام .
فرزندان سیدالشهدا امام حسین علیه السلام .
فرزندان عبد الله بن جعفر و زینب سلام الله علیها:
فرزندان عقیل
ب - شهداى کربلا از غیر بنى هاشم
مقام رؤ وس الشهداء
مقام دستهاى ابوالفضل العباس علیه السلام
تو خورى آب ؟! حسین بن على علیه السلام تشنه لب است .
از خجالت رو نکرد اندر حرم !
فصل دهم : مرقد مطهر قمر بنى هاشم علیه السلام درطول تاریخ
آرامگاه مطهر قمر بنى هاشم علیه السلام درطول تاریخ
گنبد مطهر
کنار علقمه
زید مجنون پیاده از مصر به کربلا مى رود
عمارات آستانه ابوالفضل العباس علیه السلام
عمارت اول :
عمارت دوم :
عمارت سوم :
عمارت چهارم :
در عصر جلایریان :
در عصر صفویه :
در عصر نادر شاه افشار:
در عصر حاضر:
دست غیبى ، حافظ مجالس عزادارى سیدالشهداء علیه السلام است !
تجاوز وهابیان به بارگاه حسینى علیه السلام
صندوق خاتم را شکستند
حمله یک سوار فولاد پوش ناشناس
فصل یازدهم : زیارتنامه قمر بنى هاشم علیه السلام
زیارت ابوالفضل العباس علیه السلام منقول از امام صادق علیه السلام
ترجمه زیارتنامه حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام .
زیارت حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام در روز عرفه
ترجمه زیارتنامه حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام در روز عرفه :
زیارت حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام در عید فطر و عید قربان

ترجمه زیارت حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام در عید فطر و عید قربان





فصل اول : تولد، اسامى و القاب قمر بنى هاشم علیه السلام 
مشخصات حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام  
اسم : عباس بن على بن ابى طالب علیه السلام
کنیه : ابوالفضل
لقب : قمر بنى هاشم ، باب الحوائج ، طیار، اطلس ، سقا و غیره
تولد: 4 شعبان سال 26 هجرى در مدینه طیبه (اقوال دیگر نیز در تاریخ آمده است )
شهادت : محرم الحرام سال 61 هجرى ، در کربلاى معلى ، کنار نهر علقمه
پدر: امیرالمؤ منین على بن ابى طالب علیه السلام ، مولود کعبه ، شهید محراب و مظلوم تاریخ
مادر: فاطمه کلابیه ، معروف به ام البنین سلام الله علیه
عمر مبارک : 35 سال
سمت در کربلا: پرچمدار و فرمانده ارتش سیدالشهداء امام حسین علیه السلام و سقاى تشنه لبان
خلیفه غاصب زمان به هنگام شهادت : یزیدبن معاویه لعنة الله علیه
قاتل : حکیم بن طفیل سنبسى
از مجموع کتب انساب و تاریخ بر مى آید که حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام ، بر حسب زمان تولد، پنجمین پسر حضرت امیر المؤ منین على علیه السلام بوده است :
1. حضرت امام حسن مجتبى علیه السلام ، تولد سال 3 هجرى ، شهادت سال 50.
2. حضرت امام حسین علیه السلام ، تولد سال 4 هجرى ، شهادت سال 61.
3. حضرت محسن که در سال 11 سقط و شهید شد.
4. محمد حنفیه ، تولد سال 16، وفات سال 81.
5. عباس اکبر، تولد بین سالهاى 24 - 26، شهادت سال 61.
قول معتبر آن است که تولد آن حضرت در تاریخ چهارم شعبان سال 26 ه‍ رخ داده است .
عباس علیه السلام به دنیا مى آید.  
در بعضى از کتب معتبر نقل شده که ، در روز ولادت حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام ام البنین سلام الله علیه قنداقه او را به دست امیر المؤ منین علیه السلام داد تا بر وى نامى بگذارد. حضرت زبان مبارک را به دیده و گوش و دهان او گردانید تا حق بگوید و حق ببیند و حق بشنود.
ثم اءذن فى اذنه الیمنى و اءقام فى لیسرى . سپس رد گوش راست وى اذان و در گوش چپش اقامه گفت . یکى از سنتهاى رسول خدا صلى الله علیه و آله که براى مسلمین ارث گذارده این است که در حین تولد فرزند، در گوش راستش اذان و در گوش ‍ چپش اقامه بگویند تا از همان بدو تولد با اسامى خدا و رسول خدا و امام و ولى خدا آشنا گردد. حضرت امیر المؤ منین على علیه السلام به ام البنین علیه السلام فرمود: چه اسمى بر این طفل گذارده اید؟ عرض کرد: من در هیچ امرى بر شما سبقت نگرفته ام ، هر چه خودتان میل دارید اسم بگذارید. فرمود: من او را به اسم عمویم ، عباس ، عباس نامیدم . پس دستهاى او را بوسیده و اشک به صورت نازنینش جارى شد و فرمود: گویا مى بینم این دستها در یوم الطف در کنار شریعه فرات در راه یارى دین خدا قطع خواهد شد.
عباس علیه السلام به چه معناست ؟  
چنانکه دیدیم نام نامى آن جناب را، حضرت ولى الله امیرالمونین على بن ابى طالب علیه السلام عباس گذارد. عباس علیه السلام ، صیغه مبالغه از ماده عبس است که به معنى در هم شدن بشره و قبض و گرفتگى صورت مى باشد. به مضمون الاسماء تنزل من السماء (اسامى ، از آسمان نازل مى شود) خداوند در اسم گذارى فرزند الهام مى فرماید و اسامى اشخاص غالبا منطبق با احوال و اوصاف مسما مى باشد. آن جناب نیز چون به مفاد اشداء على الکفار (172) بر دشمنان حق عبوس و در جنگ عیور و مهیب بوده ، یا آنکه بر اثر صولت و شجاعت و غیرتى که آن حضرت در قبال دشمن به هنگام قتال با قوم داشت ، از خوف و بیم وى در وجود کریهه و خبیه آن قوم کافر لئیم کراهت و عبوست ظاهر مى شده است ، لذا مسما به اسم عباس شده است . (173).
منتخب طریحى و دیگر کتب ، در وصف آن حضرت آورده اند: که کالجبل العظیم و قلبه کالطود الجسیم لانه کان فارسا هماما و بطلا و ضرغاما و کان جسورا على الطعین و الضرب فى میدان الکافر و الحروب (174)
فرزند رشید امیر المؤ منین ، در جنگها و غزوات با شجاعان عرب پنجه در افکنده داد مردانگى و جراءت و قوت را از حیدر کرار میراث داشت .
خال رخ زیباى وى بر عالمى آذر زند  
مشب به کاخ مرتضى ماهى پدیدار آمده
ماهى که پیش نور وى خورشید و مه تار آمده
ماهى که بر حسن صدها خریدار آمده
اى طالب دیدار مه هنگام دیدار آمده
افلاکیانش سر به سر حیران رخسار آمده
کو نور بخش عالم و، هم نور الاءنوار آمده
لطف خداوندى به ما همواره و دائم باد
خاصه که روز مولد ماه بنى هاشم بود
بر یارى دین نبى حق خواست یاور پرورد
و ز بهر صفین و جمل فرخنده افسر پرورد
یا بهر جنگ نهروان یکتا غضنفر پرورد
یا آنکه بهر کربلا سردار لشگر پرورد
بهر حسین ام البنین نیکو برادر پرورد
باید چنان فرزند را این گونه مادر پرورد
زینرو فروغ طلعتش تابید بر خلق جهان
و زنوگل رخسار وى ، کشتى جهان رشگ جنان
چون آفتاب حیدرى تابید بر ام البنین
آن سان که از نیسان شدى اندر صدف در ثمین
ماه بنى هاشم عیان گردید از آن مه جبین
تا آنکه گردد حامى دین خداوندى مبین
بهر حسین بن على پرورد یار و معین
چونان که بودى مرتضى بر مصطفى یار و قرین
برگو به ماه آسمان بنما رخ خود را نهان
زیرا که گشته در جهان ماه بنى هاشم عیان
از دامن ام البنین ماهى سر آورد برون
نى نى ، که از خورشید و مه والاتر آورد برون
ایزد ز کان مکرمت خوش گوهر آورده برون
وز آستین مرتضى دستى بر آورده برون
گوئى ز صلب حیدرى حق حیدر آورده برون
بهر صفوف مشرکین او صفدر آورده برون
برگو به بوسفیانیان میر و علمدار آمده
بر یارى دین خدا یکتا مدد کار آمده
نورجبینش طعنه بر خورشید گردون فر زند
خال رخ زیباى وى بر عالمى آذر زند
هم نرگس شهلاى او آتش به خشک وتر زند
هم بر دل خصمان خود مژگان وى خنجر زند
قدش چو طوباى جنان ، لبخند بر کوثر زند
باب الحوائج درگهش ، خوش آن که بر آن زند
دست ید اللهى وى حلال مشکلهاستى
تحت لواى حضرتش دنیا مافیهاستى
چون مرتضى قنداقه عباس را بر گرفت
گفتا فلک : بر دست خود، مهرى مه انور گرفت !
یا از گلستان شرف وى لاله احمر گرفت
چونان که گفتى مصطفى بر دست خود حیدر گرفت
بوسه به دستانش زد و از دیدگان گوهى گرفت
زان ماجرا غم بر دل و بر جان آن مادر گرفت
گفتا مگر عیبى بود در این دو دست نازنین ؟!
شه گفت نى در کربلا گردد جدا از ظلم و کین
آرى که خود این دستها باید علمدارى کند
در راه سبط مصطفى از جان وفادارى کند
بهر رواج دین حق دفع ستمکارى کند
از قتل قوم مشرکین سیلاب خون جارى کند
بر حفظ ناموس خدا نیکو فداکارى کند
تا از حریم شاه دین آن سان نگهدارى کند
آن دم فداکارى وى مقبول و مستحسن شود
کو همچو جعفر، عم خود، دستش جدا از تن شود
آه از دمى کو شد جدا دستش کنار علقمه
و اندر میان مشرکین افتاد شور وهمهمه
بنهاد بر زانوى خود راءسش عزیز فاطمه
آن پور زهرا کو بدى عرش خدا را قائمه
با دیده گریان بیان مى کرد شه این زمزمه
کامشب بخوابد دشمنت ، بى ترس و بیم و واهمه
لیکن به چشم خواهرت ره نیست دیگر خواب را
واز ماتم خود سوختى دل (آهى ) بى تاب را
امیر المؤ منین علیه السلام دستهاى عباس علیه السلام را مى بوسد! 
مورخان نقل مى کنند: در دوران طفولیت حضرت عباس علیه السلام یک روز امیرالمؤ منین علیه السلام وى را در دامان خود گذاشت و آستینهایش را بالا زد و در حالیکه که بشدت مى گریست به بوسیدن بازوهاى عباس علیه السلام پرداخت .
ام البنین سلام الله علیه ، حیرت زده از این صحنه ، از امام علیه السلام پرسید: چرا گریه مى کنید؟!
حضرت با صداى آرام و اندوه زده پاسخ داد: به این دو دست نگریستم و آنچه را که بر سرشان خواهد آمد به یاد آوردم .
ام البنین سلام الله علیه ، شتابان و هراسان ، پرسید: چه بر سر آنها خواهد آمد؟!
امام علیه السلام با لحن مملو از غم و اندوه و تاءثر گفت : آنها از بازو قطع خواهد شد.
کلام حضرت چون صاعقه اى بر ام البنین سلام الله علیه فرود آمد و قلبش را ذوب کرد و با دهشت بسرعت پرسید: چرا دستهایش قطع مى شوند؟! و امام علیه السلام به او خبر داد که دستان فرزندش در راه یارى اسلام و دفاع از برادرش ، حافظ شریعت الهى و ریحانه رسول الله صلى الله علیه و آله قطع خواهد شد. ام البنین سلام الله علیه گریست و زنان همراه او نیز در غم و رنج و اندوهش شریک شدند.
سپس ام البنین سلام الله علیه به دامن صبر و بردبارى چنگ زد و خداى را سپاس گفت که فرزندش فداى سبط گرامى رسول خدا صلى الله علیه و آله و ریحانه او خواهد گردید. (175)
امیر المؤ منین على علیه السلام فرمود: ام البنین ، فرزندت عباس علیه السلام را نزد خداى تبارک و تعالى منزلتى عظیم دارد و خداى متعال در عوض دو دستش ، دو بال به او مرحمت خواهد کرد که با آنها با ملائکه در بهشت پرواز کند، همان گونه که قبلا این عنایت را به جعفربن ابى طالب علیه السلام نموده است . ام البنین سلام الله علیه با شنیدن این بشارت ابدى و سعادت جاودانه مسرور شد. (176)
خدایا او را از شر حسودان نگهدار!  
حضرت قمر بنى هاشم علیه السلام آیتى از جمال و زیبایى بود. رخساره اش زیبا چهره اش ‍ پر شکوه ، اندامش متناسب ، و در عین حال چنان نیرومند بود که آثار دلیرى و شجاعت را بخوبى نمایان مى ساخت . ام البنین سلام الله علیه مى گفت : پسرم ، به خدا مى سپارمت ! قلب مادر آکنده از محبت به عباس علیه السلام بود و براى وى از جانش عزیزتر و گرامیتر مى نمود. مادر از چشم حسودان بر او نگران بود و مى ترسید که مبادا به او سیبى برسانند و رنجورش کنند، لذا او را در پناه خداوند متعال قرار داد و ابیات زیر را در باره اش سرود:
اعیذه بالواحد
من عین کل حاسد
قائهم و القائد
مسلمهم و الجاحد
صادرهم و الوارد
مولدهم و الوالد
(177)یعنى : فرزندم را، از چشم حسودان نشسته و ایستاده ، آینده و رونده ، مسلمان و منکر، بزرگ و کوچک ، و زاده و پدر، در پناه خداوند یکتا قرار مى دهد. (178)
ضمنا از اینکه حضرت امیر المؤ منین على علیه السلام دست فرزند خود را، عباس ، را مى بوسید، میزان کثرت عطوفت آن حضرت به وى معلوم مى گردد (چنانکه ، پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله نیز دست حضرت زهرا سلام الله علیه را مى بوسید و وى را در جاى خود مى نشاند).
بعضى نقل کرده اند که وجه تسمیه آن حضرت به ابوالفضل از آن روى بود، که آن جناب فرزندى به نام فاضل داشته است . (179)
کنیه حضرت عباس علیه السلام  
مشهورترین کنیه آن حضرت ، ابوالفضل است ، چون فرزندى به نام فاضل داشته ، بلکه مى توان گفت پدر تمام فضایل انسانیت و کمال بوده است . در کتاب العباس دو کنیه دیگر براى آن حضرت نقل کرده است : یکى ابو القرایة که آن را از کتاب مزار سرائر ابن ادریس و مقاتل الطالبیین ابوالفرج و انوار النعمانیه سید جزایرى و تاریخ خمیس ‍ ابوالحسن دیاربکرى نقل فرموده ؛ و دیگرى ابوالقاسم است و مستند ایشان ، زیارت روز اربعین مى باشد که از جابر نقل شده و در آن آمده است که وى در روز اربعین متوجه قبر آن بزرگوار گردید و گفت : اسلام علیک یا اءباالقاسم ، اسلام علیک یا عباس بن على علیه السلام الخ و چون جابر از اکابر صحابه بوده و در این خانواده تربیت شده است ، البته سبب آن را مى داند، چه آنکه آن حضرت فرزندى به نام قاسم نداشت تا مکنى به آن شود. (180)
القاب حضرت عباس علیه السلام  
1. قمر بنى هاشم :  
نوشته اند: و کان العباس رجلا و سیما جمیلا یر کب الفرس و رجلاه یخطان فى الاءرض و کان یقال له قمر بنى هاشم و کان لواء الحسین علیه السلام معه
یعنى : حضرت عباس علیه السلام مردى خوش سیما، خوش صورت و خوش قیافه بود و چون سوار بر اسب مى شد پاهایش از کثرت بلند بودن به زمین مى رسید. به او قمر بنى هاشم مى گفتند و در روز عاشورا لواى امام حسین علیه السلام در دست او بود.
از آنجا که آن حضرت در میان بنى هاشم از نظر زیبایى ممتاز بد، وى ار ماه بنى هاشم مى نامیدند. صباحت وجه و خوش صورتى ، از نعیم الهى است ؛ چنانچه در ذیل آیه شریفه یزید فى الخلق ما یشاء ان الله على شى ء قدیر (181)(در آفرینش ، آنچه مى خواهد، مى افزاید که خدا بر بعث و ایجاد هر چیز قادر است ) وارد شده که خداوند جمیل است و دوست دارد جمال را. روشنایى صورت حضرت ابوالفضل العباس ‍ علیه السلام هر تاریکى یى را روشن مى کرد و جمال وم هیئت او به اندازه اى بود که هر گاه دست به دست على اکبر داده و در کوچه مدینه عبور مى کردند، زن و مرد کوچه براى زیارت جمال آن دو جوان از هم سبقت مى گرفتند.
بهترین خوبى آن است که در آن خوبى صورت با خوبى سیرت ، و حسن جمال با حسن اعمال و افعال جمع شوند. بنى امیه ، قبیح صورت و کریه منظر بودند و بنى هاشم صورت دلجو و سیرت نیکو داشتند. حضرت هاشم معروف به حسن جمال بود و خال هاشمى معروف است و حضرت عبد المطلب و عبدالله و عباس و موسى مبرقع و حضرت محمد صلى الله علیه و آله نیز در نکویى منظر شهره بودند؛ چنانچه در وصف صورت آن حضرت نقل شده است که جمال ایشان از ماه روشنتر و درخشنده تر بود (اءضواءمن القمر)
حضرت رسول صلى الله علیه و آله خود در باب حسن یوسف مى فرماید ان یوسف کان فى اللیل قمرا و فى النهار شمسا و فى السحر کوکبا یعنى یوسف پیامبر صلى الله علیه و آله در سب مثل ماه بود، و در روز مانند آفتاب ، و در سحرگاهان همچون ستاره مى درخشید.
از رسول خدا صلى الله علیه و آله پرسیدند: وجه اختصاص حسن به یوسف چه بود؟ فرمود: روز قرعه فضائل ، قرعه حسن جمال به نام یوسف برآمد. گویند: این خبر در بازارهاى مدینه و خانه ها حتى در میان زنها شهرت یافت و عایشه آن را شنید، چون حضرت رسول صلى الله علیه و آله به خانه آمد، او ار محزون دید و وقتى از سبب حزن وى پرسید، عرض نمود: حسن و جمال ، از آن شماست یا یوسف ؟ فرمود: او خوش ‍ صورت تر و من نمکینتر مى باشم . و لکن بر اهل دوق و معرفت مخفى نیست که از جمال یوسف پرده برداشتند تا همه کس او را آشکار بدید، ولى از جمال محمد صلى الله علیه و آله پرده برنداشتند زیرا هیچ کس دیده اى را طاقت دیدن مستقیم نبود! و آنگهى محبوب ار در پرده نگاه مى دارند: در شب معراج از مصدر جلال خطاب به جبرئیل رسید که : من محمد صلى الله علیه و آله را به زیر هفتاد هزار پرده غیرت متوارى گردانیده ام ، امشب یک پرده از جمال او بردار تا نظاره کنندگان عالم اعلا حسن و جمال وى را ببینند؛ و چون جبرئیل یک پرده برداشت نورى پدید آمد که از پرتو آن نه نور عرش را جلوه اى ماند و نه کرسى را ونه آفتاب و ماه و ستارگان را. بعد از آن ، خطاب آمد: یا محمد، چه غم امت دارى ؟! امشب یک پرده از هفتاد هزار پرده را برداریم عجب مدار که تمام معاصى امت در جنب آن ناچیز و نابود گردد.
حال که سخن بدینجا رسید مقتضى است اشاره به قول حکما کنیم که گفته اند بایستى بین ظل و ذى تناسب بوده باشد، و نظام موجود در ظل ، کاشف از نظام موجود در ذى ظل است . به مصداق آیه مبارکه اءلم تر الى ربک کیف مد الظل و لو شاء لجعله ساکنا ثم جعلنا علیه دلیلا (182)(ترجمه اجمالى آیه : یا پندارى که اکثر این کافران حرفى مى شنوند و یا تعقلى دارند؟ (حاشا) اینان در بى عقلى مانند چهار پایانند، بلکه داناتر و گمراهتر، آیا ندیدى که لطف خدا چگونه سایه را با آنکه اگر خواستى ساکن کردى بر سر عالمیان بگسترانید، آنگاه افتاب را بر آن دلیل قرار دادیم ) همه عالم ، ظل وجود حق مى باشند، و دیگر انکه جمال هر چیز جز همان تناسب اجزاى موجود در شى ء نیست ، بنابراین ، جمالى که در سلسله موجودات عالم ناسوت مشاهده مى شود ظل جمال تناسب عقول مى باشد تابرسد به نظام عقلانى (عقل اول ) و نظام در مرتبه فیض مقدس و اقدس الخ .
دیگر اینکه بدن ظل نفس است و هر قدر نفس داراى بها و روشنى باشد در بدن اثر مى کند و آثارش از بدن ظاهر مى گردد، و این است که در حدیث دارد: اطلب الحاجة من حسان الوجوه ، یعنى حاجات خود را از نیکو رویان و خوش طینیان بخواهید که صورت خوب ، نشانه سیرت خوب است .
حال اگر کسى گوید: دیده ایم بعضى مردمان خوش صورت داراى سیرتهاى سوء یابالعکس مى باشند، جوابش آن است که آن قاعده کلیه جارى است ؛ منتهاى مراتب ، اخلاق رذیله در بعضى کسبى مى باشد. مقصود آن است که چون انوار مقدسه محمد و آل محمد صلى الله علیه و آله مجارى و مجالى جمال و کمال حق - جل و علا - بوده واسطه فیض اقدس و نظام احسن مى باشند، در عالم ناسوت و جسمانیت نیز از تمام مردم خوش صورت تر و نمکینتر بوده و در ظاهر و باطن ، نیکو صورت و سیرتند.
از دیگر شواهد اعلاى حسن ، حضرت امام حسن علیه السلام است که آن قدر خوش ‍ صورت بود که زنها حریص بودند براى جناب و مى آمدند و خواهش ترویج داشتند براى خوش صورتى آن جناب ، و در اسلام مستحب است اگر زنى خواهش ترویج کند مرد اجابت او کند. حضرت امام حسین علیه السلام نیز نور از پیشانى و دهان و نحر مبارکش ‍ مى بارید. (و الفضل ما شهدت به الاءعداء یعنى : فضل و برترى آن است که دشمن هم بر آن فضیلت شهادت دهد و اعتراف نماید. دشمن و قاتل امام حسین علیه السلام ، یزید پلید، در مدح صورت و سر مقدس او گفت :
یا حبذا بر دک فى الیدین
و لو نک الاءحمر فى الخدین
و در اشعر دیگرش گفت :
لما بدت تلک الرؤ وس و اءشرقت
تلک الشموس على ربى جیرون (183)
شعر ظاهرا از مسلم جصاص است که مى گوید: این نور و تشعشع که از سرها تلاءلو مى کند، پیداست که آفتابى درخشان از منظومه شمسى ربوبى است و به دست بدترین مردم جنایتکار این فاجعه برپا شده است . همو مى گوید: سر مقدس امام حسین علیه السلام را در بازار کوفه دیدم و هو راءس قمرى زهرى اءشبه الخلق برسول الله صلى الله علیه و آله یعنى آن سر چون ماه درخشنده بود و از همه مردم بیشتر به رسول خدا صلى الله علیه و آله شباهت داشت .
نیز حضرت جواد الاءئمه علیه السلام در بین ائمه علیه السلام بسیار خوش صورت بود به حدى که وقتى که ام الفضل او را دید حالش دگرگون شد، چونانکه زنان مصر در وقت دیدن یوسف صلى الله علیه و آله از خود بى خود شدند و دست خویش را بریدند. در مورد حضرت قاسم بن الحسن علیه السلام گفته اند: کفلقة قمر. یعنى مثل پاره ماه بود و در مورد دو طفلان مسلم علیه السلام نیز نوشته اند که وقتى سرهاى آنها ار برابر ابن زیاد گذردند قام ثلاث مرات متعجبا من حسینهما یعنى سه مرتبه به علت تعجب از حسن آنها برخاست و نشست . از اینکه به حضرت ابوالفضضل علیه السلام قمر بنى هاشم مى گفتند، معلوم مى شود بعد از مقام امام ، خوش صورت تر از او در بنى هاشم نبوده است . (184)
2. باب الحوائج ؛  
که بر اثر بروز کرامات و قضاى حاجات متوسلین به او در السنه و افواه و خاصه به این لقب مشهور گردید. باب الحوائج ، لقب شهرت دو تن از خاندان بنى هاشم علیه السلام است :
الف : حضرت امام ابوالحسن موسى بن جعفر علیه السلام ، امام هفتم شیعیان جهان ، که آستانه ایشان از همان آغاز مورد توجه خاصه و عامه بوده است ، به گونه اى که کسى چون محمدبن ادریس شافعى - پیشواى شافعیان - مرقد مطهر آن حضرت ار تریاق القلوب یعنى داورى امراض روحى و قلبى خوانده است . شیعه و سنى از اقصى بلاد به زیارت قبر مطهر امام موسى کاظم علیه السلام مى شتافتند و از دیر باز تاکنون کرامات بسیارى از مرقد آن امام همام نسبت به شیعه و سنى ظاهر گردیده است . خطیب بغدادى (634 ق ) که از اهل سنت است در تاریخ بغداد (1/120) مى نویسد: شیخ حنابله حسن بن ابراهیم ابوعلى خلال مى گفت : هرگاه حاجتى داشتم ، به مقابر قریش در باغ شونیزیه رفته و به قبر مطهر باب الحوائج موسى بن جعفر علیه السلام متوسل مى گشتم و خدا حاجتم را بر آورده مى کرد. (185)
باب الحوائج ، در افواه عامه ، کنایه از امام هفتم موسى کاظم علیه السلام است .
ب - حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام یکى از مشهورترین القاب فرزند شهید امیرالمؤ منین على علیه السلام نیز باب الحوائج است . شیعه و سنى از نقاط گوناگون جهان به زیارت ان حضرت مى شتابند و استجابت دعا در تحت قبه آن بزرگوار، کرارا به تجربه خواهد آمد -شامل همه فرق (حتى مسیحیان و یهودیان و زردشتیان ) نیز بوده است .
3. طیار.  
دیگر از القاب حضرت ابوالفضل علیه السلام طیار است ، یعنىپرواز کننده در فضاى عالم قدس و درجات و مقامات بهشت . (186)
4. اطلس .  
ظاهرا یکى از معانى اطلس شجاعت است و چون آن حضرت شجاع بوده واز کثرت شجاعت ، صفوف دشمنان را شکافته ، به وى اطلس مى گفتند.
5. الشهید.  
لقب دیگر آن جناب شهید است که در کتب انساب ذکر شده است . ابوالحسن عمرى بعد از اینکه اولاد آن حضرت را ذکر یم کند مى گوید هذا آخر نسببنى العباس السقاء الشهید بن على بن ابى طالب علیه السلام
6. العبدالصالح .  
دیگر از القاب آن جناب ، عبدالصالح است ، چنانکه درزیارت او مى خوانیم ... السلام علیک اءیها العبدالصالح المطیع لله و لرسوله الخ .
7. السقاء.  
که در روزهایى که اهل کوفه آب را بر روىاهل بیت امام حسین علیه السلام بستند، قمر بنى هاشم علیه السلام براى آنها آب آورد.
لقب مزبور در کتاب انساب و مقاتل بسیار دیده شده است . بنگر به : عمدة المطالب و مزار سرائر ابن ادریس و تاریخ خمیس و نور الاءبصار شبلنجى و کبریت احمر.
در کتب تاریخ ، 17 منصب براى حضرت اباالفضل العباس علیه السلام نوشته اند که مهمتر از همه منصب سقایت است ، زیرا در طریق انجام این وظیفه ، حداکثر خدمت و بروز حسن نیت را به امام عصر خویش نشان داده است . آن حضرت ، از دوم محرم تا شب عاشورا چهار بار آب به خیام حرم برد. هر کسى حاجتى داشت یا آب مى خواست ، به قمر بنى هاشم علیه السلام مراجعه مى کرد و او را باب الحسین مى گفتند. تا عباس بن على علیه السلام زنده بود. لشگر بنى امیه جراءت تعرض به خیام حرم را نداشتند. و لذا امام حسین علیه السلام بالاى سر او فرمودند: الان انکسر ظهرى و قلت حیلتى و افزود: چشمهایى که دیشب از بیم تو به خواب نمى رفتند امشب به خواب مى روند و چشمهایى که دیشب از بیم تو به خواب نمى رفتند امشب به خواب مى روند و چشمهایى که به اتکاى وجود تو خوش مى خفتند امشب مضطرب و بى خواب خواهند شد. اگر کسى بخواهد به سیدنا و سید الکونین حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السلام توسل و تقرب جوید بابش مولانا باب الحوائج آقا ابوالفضل العباس علیه السلام است .
در تاءیید این مطلب مرحوم علامه طباطبایى صاحب تفسیرالمیزان فرموده اند که مرحوم سیدالسالکین و برهان العارفین آقاى آقا سیدعلى قاضى قدس السره الشریف فرموده است : در حین کشف بر من روشن و آشکار شد که مظهر رحمت کلیه الهیه در عالم هستى وجود مقدس حضرت سیدالشهدا ابى عبدالله الحسین علیه السلام است ، و باب آن حضرت و پیشکارش سقاى کربلا سر حلثه ارباب وفا و آقا باب الحوائج الى الله ابوالفضل العباس صلوات الله و سلامه علیه است . (187)
8. سپهسالار. (188)  
لقب سپهسالار به بزرگترین شخصیت فرماندهى و ستادنظایم داده مى شود و آن حضرت را نیز، به سبب انکه فرماندهى نیروهاى مسلح امام حسینعلیه السلام در روز عاشورا بود و رهبرى نظامى سپاه ایشان را بر عهده داشت ، سپهسالارنامیده اند.
9. حامى الظعینه .  
از القاب مشهور
حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام حامى الظعینه به معنى حامى بانوان است . مرحوم سیدجعفر حلى در قصیده استوار و زیباى خود که در سوگ آن حضرت سروده ، به این نکتهچنینن اشاره مى کند:
حامى الظعینه این منه ربیعة
ام ابن من علیا اءبیه مکرم
به دلیل نقش حساسى که حضرت عباس در حمایت بانوان حرم اهل بیت نبوت بر عهده داشت ، این لقب به ایشان داده شده است . آن حضرت تمام تلاش خود را مصرف رسیدگى و رعایت حال بانوان رسالت و مخدرات اهل بیت نمود و مسؤ ولیت فرود آوردن از هودجها یا سوار کردن به آنها را بر عهده داشت و در طول سفر کربلا این وظیفه دشوار را بخوبى انجام داد. (189)
10. المستجار.  
دیگر از القاب حضرت مستجار است . شیخ محمد رضا ازرى زمانى که در قصیده خود این مصرع را گفت : یومابوالفضل استجار به الهدى صحت آن را در نظر بعید شمرده و با خود گفت کهشاید مقبول حضور امام حسین علیه السلام نباشد؛ لذا بیت را تمام نکرد شب در عالم رؤ یادید که حضرت امام حسین علیه السلام به او مى فرماید: آنچه گفته اى صحیح است ، منبه برادرم ابوالفضل العباس علیه السلام ملتجى شدم و آنگاه مصرع باقى را خودحضرت فرمود:
و الشمس من کدر العجاج لثامها (190)
11. قهرمان علقمى .  
علقمى نام رودى است که حضرت در کنار آن بهشهادت رسید. آن رودخانه به وسیله صفوف به هم فشرده سپاه ابن زیاد محافظت مى شدتا کسى از یاران حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السلام را یاراى دستیابى به آبنباشد و همراهان امام و اهل بیت ایشان تشنه بمانند. حضرت عباس علیه السلام با عزمنیرومند و صلابت بى نظیر خود توانست بارها به نگهبانان پلید علقمى حمله کند، وآنان را در هم شکسته و متوارى سازد، و پس از برداشتن آب سر بلند به خیمه ها بازگردد. در آخرین دفعه نیز حضرت در کنار همین رود ناجوانمردانه به شهادت رسید، لذااو را قهرمان علقمى لقب دادند. (191)
12. پرچمدار.  
از القاب مشهور حضرت ، پرچمدار وحامل اللواء است ، زیرا ایشان ارزنده ترین پرچمها، پرچم سرور آزادگان امامحسین علیه السلام ، را در دست داشتند. حضرت بهدلیل دیدن تواناییهاى نظامى فوق العاده در برادر خود، از میان یاران شجاع خویشپرچم را تنها به ایشان سپردند. (192)

فصل دوم : ابوالفضائل ! (جلوه هایى از دریاى فضیلت قمر بنى هاشم علیه السلام )
پدر جان ، یکتاپرستان ، هرگز شرک نمى ورزند!  
محدث نورى در مستدرک الوسائل ، به نقل از کشکول شهید آورده است که : روزى امیر المؤ منین على علیه السلام حضرت عباس علیه السلام و زینب کبرى سلام الله علیه را در دو طرف خود نشانده بود، و حضرت عباس علیه السلام تازه زبان گشوده بود. على علیه السلام به فرزندش حضرت عباس علیه السلام فرمود: بگو یک (واحد) او گفت : یک (واحد)، بعد فرمود: بگو دو (ائنین ) حضرت عباس علیه السلام خوددارى کرد و گفت : شرم مى کنم به زبانى که خدا را به یگانگى خوانده ام ، دو بگویم (یعنى یکتاپرستان هرگز به شرک نمى گرایند، و دوئیت ، خلاف توحید است ). امیر المؤ منین علیه السلام پیشانى فرزندش را بوسید. حضرت زینب کبرى سلام الله علیه ، ناظر این جریان بود، عرض کرد: پدر جان شما ما را دوست مى دارى ؟ حضرت فرمود: آرى ، فرزندان ما پاره جگرهاى ما مى باشند. زینب کبرى علیه السلام عرض مرد: یا اءبتاه ، حب خدا و حب اولاد چگونه در یک دل جمع مى شود؟ محبت شما نسبت به ما همانا شفقت مى باشد و محبت خالص ‍ براى خداست . با شنیدن این سخنان حکیمانه ، محبت امیر المؤ منین على علیه السلام نسبت به ایشان افزایش یافت . (193)
قمر بنى هاشم علیه السلام در صلابت ایمان و فضل علم و ایقان و شرایف آداب و اخلاق ، بعد از دو برادر خود - حسن و حسین علیه السلام - اول شخص بود، و پس از معصومین علیه السلام ، در جمیع صفات کمالیه کسى با او همتراز نبود. عبارات زیارتهاى مرویه در حق وى و نیز اخبار صادره از امام زین العابدین و امام صادق علیه السلام در باب آن بزرگوار شاهد شخصیت یگانه وى پس از معصومین است . چنانچه فى المثل امام سجاد علیه السلام مى فرماید: رحمت حق بر روان عمویم عباس علیه السلام باد که ایمان او همانند صخره صما و از حیث بینایى در دین بیهمتا بود. چه او، نصیحت و زهد و جهاد و صبر و ثبات خود را به درجه اعلا رسانید و در شداید و سختى جان خود را در راه یارى به برادرش نثار کرد.(194)
عمل به وصیت پدر!  
علامه شیخ عبدالحسین حلى در النقدالنزیه (جلد 1، صفحه 100) از فخر الذاکرین ، عالم بزرگوار، شیخ میرزا هادى خراسانى نجفى ، نقل مى کند که گوید: امیر المؤ منین علیه السلام حضرت عباس علیه السلام را فراخواند و به سینه چسبانید و چشمانش را بوسید و از او عهد گرفت که چون در کربلا بر آب دست یافت ، تا برادرش تشنه است قطره از آن ننوشد، و اینکه ارباب مقاتل گویند حضرت عباس علیه السلام در شریعه فرات آب از دست بریخت به سبب اطاعت از سفارش پدرش على مرتضى علیه السلام بوده است .(195)
از این ماجرا شگفت ، در آینده سخن خواهیم گفت . فى الحال مى افزاییم که ادب و وفاى کم نظیر فرزند ام البنین نسبت به عزیز فاطمه سلام الله علیه ، پس از شهادت وى نیز همواره ادامه داشت است ، که در این باب به نمونه عجیب از آن اشاره مى کنیم :
دو شب براى امام حسین علیه السلام ، یک شب براى من ...!  
جناب حجة الاسلام حاج شیخ عبدالصمد مینا از قول پدرش ، مرحوم حاج میرزا حسین مینا، نقل کرد که مرحوم حاج سید تقى کمالى قمى معروف فرمودند:
وقتى که من براى زیارت به کربلا مشرف مى شدم در بالاى مناره حرم امام حسین علیه السلام اذان مى گفتم و یک شب دربالاى مناره حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام . شبى ، آقا ابوالفضل العباس علیه السلام را در خواب دیدم که فرمودند: شما در اذان گفتن به من جفا مى کنى ! چرا اذان را مساوى مى گویى ؟! دو شب براى امام حسین علیه السلام بگو، یک شب براى من !
وفاى اباالفضل العباس علیه السلام  
مرحوم آیة الله آقا نجفى قوچانى در سیاحت شرق چنین مى نویسد:
به قدر هزار قدمى که رفتم ، آفتاب از جلو روى و گرم ، رملها نیز داغ که کف پاها مى سوزد، تشنگى بر من غلبه نمود. خود را به جوقه زوارى رساندم ، که آب دارید؟ گفتند: نه . از آنها گذشته و دویده و دسته دیگر، خود را رساندم . آنها هم آب نداشتند. به قدر نیم فرسخ دویدم و به چند دسته زوار خود را رسانیدم ، آب نداشتند. چون به منزل نزدیک ، و سواره هم مى رفتند، آب لازم نداشتند. بعد از ان ماءیوس (شده ) و از یک طرف را دویدن گرفتم و هر چه رطوبت در بدن بود تمام به عرق و حرکت عنیف و گرمى آفتاب خشکید، و به شدت تشنه بودم .
حالا برق گنبد و سیاهى باغات کربلا در منظره من پیداست . من به فکر صحراى کربلا افتاده ، حالا تنهایى سیدالشهداء علیه السلام را و آن لشگر عظیم که دور او را گرفته بودند، نظیر این گنبد براق میان سیاهى باغات ، با تشنگى زیادى که داشت نهایت مثل من در عالم خیال نزدیک به حس صورت گرفت مرا گریه شدید رخ داد. محض آنکه صداى گریه مرا زوار نشنود دویست قدمى از راه زوار دور شدم و مثل آهویى در این بیابان دویدن گرفتم و صدا به گریه بلند و اشک مثل باران به صورت و ریش و زمین ریزان بود.
گاهى صداى هل من ناصر آن حضرت را به گوش خیال مى شنیدم و من هم صدا به لبیک با گریه بلند مى داشتم و بر دویدن به شدت مى افزودم ، به حدى که از خود بالکلیه فراموش نمودم و دیدم لشگر هجوم به خیمه هاى حسینى (کرده ) شعله آتش و دود از خیمه ها بلند گردید. چشمها به سیاهى کربلا دوختم و حالات رنگارنگ آن صحراى غم انگیز بر من عبور مى داد. به خدا قسم که نمى فهمیدم پاها در این دویدن بى اختیار به گودال مى افتد و یا بروى خار مى گیرد؟ یکدفعه از میان خیمه ها مثل زنها و اطفال بیرون دویده به صحراى جنوبى خیمه ها که رو به طرف نجف است پراکنده شدند.
بعضى ها چادر به پا پیچیده به زمین مى خوردند. من هم سر از پا نشناخته تا مگر برسم و خود را فدا کنم ، که ریشه علفى به پنجه پا بند شده به آن تندى که مى دویدم محکم خوردم به زمین . برخاستم با آنکه پنجه پا مجروح شده بود، ملتفت نشده شش دانگ حواس متوجه آن صحراى هولناک بود و از گریه و ناله و دویدن نایستادم و در این دو فرسخ و نیم مسافت تا آنکه در کوچه کربلا واقع شدم و چشمم به در و دیوار و عمارات کربلا افتاد. آن وقت به خود آمده از خجالت و حیاى از مردم اشکهاى خود را پاک نمودم و از دویدن ایستادم و کفشهاى بى پاشنه را به پا کردم و خاچیه را به دوش انداختم .
از حوضخانه صحن سیدالشهداء امام حسین علیه السلام وضو گرفته داخل حرم شدم و یک ساعتى زیارت نمودم . بیرون شدم و رفتم به زیارت ابوالفضل العباس علیه السلام و از آنجا بیرون شدم ، ثانیا آمدم به صحن سیدالشهداء علیه السلام . همان طور به گوشه اى سرپا ایستاده بودم که بعضى از رفقا را ملاقات نمایم و ساعت دو به غروب بود و در آن بین صداى ساعتى که در سر صحن سیدالشهداء امام حسین علیه السلام بود - و از نمره ساعت کوچک صحن نو مشهد مقدس بود - بلند شد. وقتى که خوب گوش به صداى زیر او نمودم تا ده مرتبه اش تمام شد، دیدم به طور فصیح مى گوید: هل من ناصر... هل من ناصر... هل من ناصر... تا ده مرتبه تمام شد. لرز و لرزه در بدن ما حادث شده گوش را تیز نموده از کجا جوابى مى رسد...؟ و چشمها پر اشک شد که جوابدهى پیدا نشد، که یکمرتبه از صحن حضرت اباالفضل العباس علیه السلام صداى ساعت بزرگ او به صورت بم و کلفت بلند گردید لبیک ... لبیک ... لبیک ... تا ده مرتبه ؛ او هم تمام شد. اشکهاى خود را پاک کرده گفتم :هاى بگردم وفاداریت را، باز تویى که جواب دادى ! خوشحال شدم که هنوز ناصر هست و از خوشحالى باز اشکهایم بیرون شد بیکمرتبه به فکر تشنگى بین راه افتادم و همان طور در عالم خیال با خود آمدم ، آمدم ، آمدم ، تا وضو گرفتم و به حرمین زیارت نموده برگشته تا به همین نقطه که ایستاده ام ، دیدم در هیچ نقطه آب نخورده ام ، تشنه هم نیستم ؛ حالا این از راه طبیعى به چه (نحو) ممکن است و من از کدام سیر شده ام (معلوم نیست ). (196)
قربان وفایت بروم اى فرزند رشید با وفاى على بن ابى طالب علیه السلام که خدا مقامت را به علت خضوع در برابر امام زمان خویش ، آنچنان بلند قرار داده است که از آن بلندتر دیگر تصور نمى شود.
جان به قربان وفادارى آن باده پرست  
دل شوریده نه از شور شراب آمده است
دین و دل ساقى شیرین سخنم بره زدست
ساغر ابروى پیوسته او محوم کرد
هر که زا نیستى افزود به هستى پیوست
سرو بالاى بلندش چه خرامان مى رفت
نه صنوبر؟ در عالم به نظر آمده پست
قامت معتدلش را نتوان طوبى خواند
چمن فاستقم از سور قدش رونق بست
لاله روى وى از گلشن توحید دمید
سنبل روى وى از روضه تجرید برست
شاه اخوان صفا ماه بن هاشم اوست
شد در او صورت و معنى به حقیقت پیوست
ساقى باده توحید و معارف عباس
شاهد بزم ازل شمع شبستان اءلست
در ره شاه شهیدان ز سر و دست گذشت
نیست شد از خود و زد پا به سر هر چه که هست
رفت در آب روان ساقى و لب تر ننمود
جان به قربان وفادارى ان باده پرست
صدف گوهر مکنون هدف پیکان شد
آه از آن سینه و فریاد از آن ناوک و شست
سرش از پاى بیفتاد و دو دستش ز بدن
کمر پشت و پناه همه عالم بشکست
شد نگون بیرق و، شیرازه لشگر بدرید
شاه دین را پس از او رشته امید گسست
نه تنش خسته شد از تیغ جفا در ره عشق
که دل عقل نخست از غم او نیز بخست
حیف از آن لعل درخشان که ز گفتار بماند
آه زا آن سرو خرامان که ز رفتار نشست
یوسف مصر وفا غرقه بخون ؟! واسقا!
دل ز زندان غم او ابد الدهر نرست (197)
از دیوان کمپانى
نیست بر آب کوثوم هوسى !  
از شهیدان کربلا گویند
با لب تشنه ، جان نداده کسى
هر شهیدى به وقت دادن جان
داشت با جام عشق دسترسى
لیک سقاى تشنگان حسین
آن که بى عشق شه نزد نفسى
جام پس زد، که پیشتر از شاه
نیست بر آب کوثرم هوسى !
اى بنازم که جز خیال لبش
به دلش ره نیافت ملتمسى
از سید مصطفى آرنگ
عباس علیه السلام ، هارون کربلا!  
فرزند رشید ام البنین علیه السلام ، هارون ابا عبدالله علیه السلام بود، الا انه لیس بامام !
حجة الاسلام والمسلمین مرحوم سید مصطفى سرابى خراسانى قدس السره صاحب کتاب هفتاد گفتار سرابى ، گفتار جالبى در مقام مرتبت والاى عباس بن على علیه السلام دارد که اقتباسى از آن را ذیلا مى خوانید:
بدانید که حضرت ابى الفضل علیه السلام نه فقط برادر جسمانى حضرت حسین علیه السلام ، بلکه برادر ایمانى و روحانى آن حضرت نیز بوده است ، روى همان قاعده اى که پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و حضرت على علیه السلام از نور واحد بودند و مکرر پیغمبر صلى الله علیه و آله به آن وجود مقدس انت اءخى فى الدنیا و الاخرة مى فرمود. و این اءخوت و برادرى لازمه اش تساوى و برابرى آن دو در جمیع جهات و درجات نیست . مقام امامت بالاتر بوده و ابى الفضل علیه السلام تابع امام بوده است .
حضرت عباس را بایستى از اقطاب و اوتاد دانست ، در زیارتش مى گوییم : ایها العبد الصالح . این تعبیر، حاکى از مقام بسیار والاى عباس علیه السلام است . زیرا وقتى انسان به اعلا درجه ، مطیع مولى شد، عبد و بنده مى شود، و بندگى هم مراتبى دارد، تا آنجاکه فرموده اند: العبودیه جوهرة کنهها الربوبیه بلا تشبیه ، مانند حدیده محماة (یعنى آهن گداخته ) مى شود که آهن است ولى به واسطه شدت اتصال به آتش ، حنبه کثرت و ثقالت و تیرگى و آهنیت خویش را دور انداخته و تمام صفات آتش از سوزندگى و درخشندگى را به خود گرفته است . اباالفضل علیه السلام نیز به واسطه شدت عبادت از خدا و رسول و پدرش امیر مؤ منان و امام وقت خودش ، و حمایت از دین و اعراض از دنیا، و بى اعتنایى به هوا و هوس و جاه و جلال و فرزند و عیال و اموال ، مظهر خداوند قاضى الحاجات و ملقب به باب الحوائج گریده است .
او عبدى صالح بوده ، و هر چیزى در عالم خود اگر صالح شد اثر خوب دارد، مانند میوه یا دوا، تا برسد به انسان ؛ و بر عکس گر فاسد شد گذشته از آن که نفع ندارد ضرر هم دارد،، و هر چه فسادش بیشتر ضررش نیز زیادتر. چنانچه در باره عالم فاسد گفته اند: اذا فسد العالم فسد العالم عبد صالح یعنى ان کسى که هر چه مى کند براى خدا مى کند؛ قوه عاقله او قوى و وجودش خالى از صفات رذیله و داراى صفات حسنه است و مراتب تقوى را از انزجار و انصراف و تمکن و استقامت - همه را طى کرده و فانى فى الله شده است .
آن بزرگوار نیز حقا چنین بوده که وقتى شمر به لحاظ خویشاوندى که از سوى مادر با او داشت امان نامه اى از سوى ابن زیاد برایش آورد و با این کار حضرت عباس را بر سر دو راهى قرار داد که یک طرف آن به کشته شدن و طرف دیگرش به سلامتى جان و مال و ریاست ختم مى شد، وى استقامت در ایمان را از دست نداد و تکان نخورد و آگاهانه و آزادانه تن به مرگ داد و دست از یارى برادر، که حقیقت دین بود، بر نداشت . پس او براستى عبد صالح بوده ، و چه خوب است نماز گزاران توجه داشته باشند که وقتى در اسلام آخر نماز مى گویند (السلام علینا و على عبادالله الصالحین ) سلام به آن حضرت هم داده و مى دهند، از هر کجا که باشند.
نیز اینکه امام زین العابدین فرموده است ان لعمى العباس درجة فى الجنة یغبطها جمیع الشهداء
یعنى براى عموى من عباس درجه اى در بهشت است که جمیع شهدا به آن غبطه مى خورند؛ البته آن درجه ناشى از مراتب و درجات تقوا و ایمان اشخاص است و کلمه شهداء را هم جمع با الف و لام آورده که شامل تمام شهداء عالم باشد.
همچنین اینکه فرموده اند: خدا در عوض دو دستى که عباس در راه خدا داده ، دو بال به او مرحمت فرموده است که سیر در عالم ملکوت مى کند مانند جعفر طیار، بلکه بالاتر؛ این دو بال علم است و عمل که براى روح انسان به منزله دو بال است ، همانطور که پرندگان به واسطه دو بال پرواز مى کنند، مناظر خوب مى بینند و در هواى تنفس مى نمایند و آزادانه سیر مى نمایند و اگر دو بال را نداشته باشند یا فاقد یکى از آنها باشند از تمامى آنها محروم خواهند بود بلکه روى خاک افتاده و پایمال مى شوند، انسان هم باید بداند و عمل کند. چه اگر ندانسته عملى کند، یا بداند و نکند یعنى عالم بلا عمل باشد،
یا مثل اکثر مردم نداند و نکند، وقتى روح وى از قفس تنش بیرون مکى شود نمى تواند پرواز کند و در نتیجه در همان عالم حیوانیت و زندان دنیا و ملکوت سفلى ، که عالم اجنه و شیاطین است ، یا بنا به اخبار در برهوت میان چاه مبتلا خواهد بود، ولى اگر هر دو بال علم و عمل را قوت داد، وقت
خروج از بدن پر باز کرده خواهد کرد.
جناب ابى الفضل علیه السلام چنین بود: علم را به اعلا درجه داشت و عمل را هم خوب نشان داد؛ دو دست ظاهر را در راه حق داد و دو دست باطنى و قدرت معنوى گرفت و مشمول رحمت خداوند شد. مخصوصا وقتى که دست چپ وى افتاد گفت و اءبشرى برحمة الجبار اینکه میان همه اسماء الله اسم جبار را ذکر کرد، که از ماده جبیره و جبران است ، مى خواست بگوید که حبران کننده قطع این دست رحمت خداى جبار است .
پیشوایان ما گفته اند و در علوم هم ثابت شده بلکه به تجربه رسیده است که ، مغز و فکر پدر و رحم و شیر مادر در تکوین شخصیت و صفات اولاد مدخلیت دارد و همان طور که امراض جسمانى ممکن است به ارث برسد، روحیات و ملکات نفسانى و اخلاق هم موروثى است . از همان روز که على علیه السلام خواست همسر تازه اى برگزیند و ام البنین علیه السلام را اختیار کرد، همین فکر را داشت که مردى با ایمان کامل و تقواى استوار و داراى شخصیتى ثابت قدم و حامى حقیقى دین و حامل لواى اسلام به وجود آورد.
نطفه ابى الفضل علیه السلام با آن فکر پاک خداپرستى و حقیقت ایمان بسته شده و در رحم یک مادر پارسا، مانند ام البنین سلام الله علیه ، قرار گرفته است . پس از حضرت ابى الفضل علیه السلام نیز به نوبه خود، جلوه اى از جلوات و رشحه اى از رشحات ولایت است به مصداق الولد سر اءبیه ، على علیه السلام که سر الله است ، ابى الفضل علیه السلام هم داراى مقام سر بوده بلکه به مقام سر السر رسیده است .
و همچنین همان طور که حضرت على علیه السلام علمدار پیغمبر صلى الله علیه و آله در دنیا و آخرت بود که فرمود: اءنت صاحب لوائى فى الدنیا و الآخرة (که حق پرستى و رحمت واسعه الهى تعبیر به علم شده است که علامت است ) ابى الفضل علیه السلام نیز در عاشورا علمدار امام حسین علیه السلام شد، زیرا گذشته از آنکه او واجد شرایطى که در علمداران ظاهر مى باشد (از حسب و نسب شجاعت و وجاهت و طول قامت و قدرت بازو دیگر چیزها) بود، معنا هم مظهر و نماینده على علیه السلام بوده است ، و علم کربلا هم ، در حقیقت همان علم پیغمبر صلى الله علیه و آله بوده و در قیامت هم بروز خواهد کرد.
نیز چنانکه على علیه السلام ساقى حوض کوثر است (که خیر کثیر و علم و ایمان و مایه حیات طیبه است ) ابى الفضل علیه السلام هم مقلب به سقا شد، آن هم نه فقط براى آنکه - بنا به نقلى که شده است - چند مشک آب به خیمه ها آورد (گرچه آن هم مهم بود)، بلکه سقایت منصب اجدادى وى بود که از زمان عبدالمطلب در خاندان بنى هاشم قرار داشت و امام علیه السلام خواست برادرش این افتخار داشته افزون بر اینهمه ، کربلا مدرسه اخلاق ، و آنها نیز معلم بشر بوده اند و آن بزرگوار به تمام بشر دستور داده که در مواقع سختى به داد بیچارگان برسند و مخصوصا تشنگان را سیراب نمایند.
نکته آنکه : باید دانست همان طور که خداى متعال در این عالم ، خورشید و ماه را خلق کرده ، و مرکز نور خورشید حقیقت محمدیه است و ماه هم که خلیفه او باشد على علیه السلام است که به مفاد اءنا عبد من عبید محمد صلى الله علیه و آله از او کسب فیوضات کرده است .
حال به کربلا بیایید: در کربلا هم ، خورشید ولایت یعنى جمال حسینى علیه السلام در خیمه ها جلوه گر بود و قمر بنى هاشم یعنى ابى الفضل علیه السلام از آن حضرت کسب نور علم و معرفت و فیوضات (حتى همان شحاعت و قوت بازو در میدان جنگ ) مى کرد و در تمام اوقات از ولى خدا مدد مى خواست ، حتى آن وقت که خواست جان بسپارد و گفت : برارد، برادرت را دریاب ؛ نه این است که مقصودش کمک براى این عالم بود، بلکه چون وقت انتقال از این نشاءه دیگر، و وقتى بسیار صعب و مشکل بوده است ، از ولى عصر خویش مدد خواست که باز هم استقامت کامل از دست نرود و نیز از بس که عاشق جمال حسینى بود، مى خواست در آن دم آخر هم یک بار دیگر چشمش بدان جمال بیفتد که در حقیقت ، جمال الهى را دیده باشد. گویا زبان حالش این بیت بوده است :
بر سر بالین بیا که عمر است
رخ بنما کاین نگاه باز پسین است
و حضرت ابى الفضل علیه السلام بس خوش صورت و نیک منظر بود، او را ماه بنى هاشم مى گفتند و هر وقت در کوچه ها عبور مى کرد، مردم به تماشاى جمالش جمع مى شدند.
و چون یکى از معجزات پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله شق القمر بوده است ، امام حسین علیه السلام هم خواست در کربلا شق القمر کرده باشد؛ این بود که اجازه داد قمر بنى هاشم علیه السلام به میدان برود. و او اگر چه براى آب رفت ، اما کارش با دشمن به جنگ کشید و فرق همایونش منشق گشت .
و اینکه نقل کرده اند که آن جناب نزد امام علیه السلام آمد و گفت : لقد ضاق صدرى و سئمت عن الحیاة (یعنى سینه ام تنگ شده و از این زندگى دنیا خسته شده ام )
به گمانم ، مقصودش شکایت از تنگى سینه ظاهرى و جسمانى نباشد، زیرا شاءن او و امام هر دو اجل از این بوده است ، بلکه مقصود دیگرى داشته که براى توضیح ان بایستى مقدمتا بگویم : بزرگان گفته اند هر ظاهرى باطنى دارد لکل ملک ملکوت . ریه (یعنى جگر سفید) براى تنفس است و در درون آن سینه باطنى که صدر باشد قرار دارد. و او یکى از بواطن سبعه قلب است که محل اسلام است و از براى او هم انشراح و باز شدن است که پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله فرمود: علامتش سه چیز است : النجافى عن دار الغرور والانابه الى دار الخلود والاستعداد للموت قبل حلول الفوت یعنى دورى جستن از دنیا که دار غرور است و توجه و رجوع به عالم آخرت و مهیا شدن براى مرگ پیش از آنکه اجل حتمى برسد.
البته انشراح صدر هم مراتب دارد: حضرت موسى صلى الله علیه و آله در طور، شرح صدر خواست به پیغمبر صلى الله علیه و آله درجه اعلاى آن رسید که خدا در قرآن بر او منت گذارده و گفته است اءلم نشرح لک صدرک به نظر مى رسد در کربلا هم ، حضرت ابى الفضل علیه السلام نزد طبیب عشق و روح آمده و همان شرح صدر را خواسته است . شاید هم مى خواسته بگوید تو امام على الاطلاق و ولى خدایى و استعداد تحمل این همه مصائب را دارى و کربلا براى تو معراج است ، همان طور که جبرئیل نتوانست در سفر معراج دوش به دوش جدت برود من هم نمى توانم ، اذن بده زودتر بروم جان بسپارم و قالب تهى کنم .
وقتى از این بنده نگارنده سؤ ال شد که کدام یک از کارهاى ابوالفضل علیه السلام مهمتر است ، گفتم : آنچه وى از جانبازى و فداکارى و شجاعت و امثال آنها کرده ، همه مهم است ؛ ولى به نظر من دو عمل وى به جهات عدیده از سایر اعمال اهمیت بیشترى داشته است :
یکى ، چنانچه گفته شد، برایش امان نامه آمد و او رد کرد؛
دیگر آنکه ، وارد شریعه شد و آب را برابر دهان آورد تا بیاشامد و با آن شدت عطش ‍ نیاشامد.
حتى این قسمت دوم مهمتر است ، زیرا در قسمت اولى بعض احتمالات به واسطه قوه واهمه ممکن است داده شود. مثل اینکه نزد برادرش بود و حیا مانع شده ، یا آنکه زنها و جوانها یا اصحاب مانع رفتن وى مى شدند یا احتمال کذب و خدعه در گفتار شمر و امثال آنها بوده است ، ولى در میان شریعه هیچ یک از این امور نبود و اگر آب مى خورد کسى نمى فهمید یا اهمیت نمى داد و ملامت نمى کرد، غیر از آنکه بگوییم مرد حق و حقیقت و راستى و جوانمردى ، و معلم مساوات و مواسات و سایر محاسن اخلاق و برادرى و دوستى بود و راه دیگرى نداشت .
یک مطلب دیگر: علماى اصول بحثى دارند و مى گویند: امر به شى ء مقتضى نهى از ضد آن است ؛ ابى الفضل علیه السلام آن قدر به امر مولاى خود اهمیت مى داده که در برابر فرموده امام که برو آب بیاور گویى حتى آب خوردن خودش را مانع مى دید و منهى عنه مى دانست .
مى گویند: در آن وقت ، ذکر عطش الحسین علیه السلام و اغلب معنى مى کنند که یادش آمد از لب خشک برادرش ؛ این نیز به نظرم درست نمى آید، زیرا او تشنگى امام را فراموش نکرده بود تا آن وقت یادش بیاید، بلکه چون اساسا ذکر عطش ‍ الحسین علیه السلام خود یک عبارتى است و لذا متعلق امر واقع شده ، شاید ابى الفضل علیه السلام هم خواسته است این عبادت را به جا آورد. (198)
قصیده در منقبت حضرت اباالفضل العباس علیه السلام  
ز سرم گیرم اگر مدح اباالفضل معظم را
زبانى بایدم کز سر بپیچد چرخ اعظم را
مرا روح القدس بادى که خوانم بر همه عالم
به هفتاد دو اسم اعظم آن نام معظم را
صبا ز آن طره بگشاید اگر یک موى ، بنماید
معطر عرش اعظم را وارکان دو عالم را
چو مى جویند دیگر قدسیان با روى دلجویش
که در اثبات صانع کرد ثابت صنع محکم را
اباالفضل ، آن شهنشه زاده ، روز چارم شعبان
به سال بیست و شش فر داد شعبان المعظم را
زهى روز چهارم از مه شعبان و خورشیدش
سوم هم ، سال سه ، بعد از حسین آن شاه افخم را
زهى بابى که هفت اقلیم و نه طارم در انگشتش
زهى بابى که حق گفت آفرین آن عنبرین دم را
زهى مردانه کو فرزانه خو مرد آفرین نیرو
که داد شیر زن ضرغام دین آنکه سه ضعیم را
قدش شمشاد و کف فولاد و رخ گل ، گیسویش سنبل
به تن پوشد ز تقوى جامه ، نى دیبا و قاقم را
به رشگ اندر فکند ام البنین حوا و هم مریم
جهان کى چون ابوالفضلش گرفت این کیف و آن کم را؟
ز دامان آفتابى از دل حیدر برون دادى
که عبدالمطلب افراشت ز او تا عرش پرچم را
براهیما جین ، طالوتیا تن موسیا بازو
سنکدر تاج و الیاس باءس و خضر مطعم را
به سد تکبیر و صد تهلیل و صد تسبیح و صد تقدیس
برم از جان و دل پیویسته آن نام مکرم را
منظم مى نماید خاطرم جمع پریشان را
پریشان مى کند از شوق خود جمع منظم را
شها کز فضل و علم وجود و قوت داده صد رونق
ید و بیضاى موسى را و هم دیهیم آدم را
سیلمان را اگر آصف خبر مى داد از نامش
زدى بر خاتمش نقش و همى بوسید خاتم را
هزار آصف ، غلام آسا، به درگاهش کمر بندند
هزار اسکندر و الیاس و خضرش تشنه آن یم را
ز وصف تربت پاکش که فضلش حق به موسى گفت
ز پا افکند نعلین و ز دست انداخت ارقم را
ز رویش گل ز مو سنبل گر افشاند بپوشاند
دمن روى صنمبر را، چمن بوى سپر غم را
اگر لعل لبش روحى دمد در انفس و آفاق
ز چرخ چارمین حاضر کند عیسى بن مریم را
رخش جنت ، قدش طوبى ، لبش کوثر، دمش عنبر
به روى شیعیان بندد به یک فرمان جهنم را
گلى از جامه اش جبریل زد بر آتش نمرود
کز آن پوشید ابراهیم دیبا مقلم را
ولایش کشتى نوح و لوایش لنگر جودى
هوایش از تنور افکندن مهر مختم را
اگر یونس به تسبیح ثنایش ذکر حق مى گفت
نمودى جنت الماءواى نور آن بحر مظلم را
اگر یک بار مى خواندش به جاى جامه یقطین
به بر از عبفرى مى کرد صد دیباج معلم را
و گر یوشع به رد الشمس یک شق القمر بنمود
کفش شمس و قمر بخشد چو شه دینار و درهم را
زحکمتهاى ذاتش حکمتى تقدیر لقمان شد
که گر مى دیدش از نعلش گرفتى خاک مقدم را
بصیرت اینچنین باید که رسطالیس افلاطون
گرش بینند، بندند از ادب عین و ید و فم را
حجاز و نجد و صنعا و یمن ، مصر و عراق و شام
همه دل مى دهند ار واکند لعل ملشم را
مقامش جعفر طیار اگر مى دید مى بالید
که صد فخر است او را مام و اخ و جد و اءب و عم را
مسلم عبد صالح وقت تسلیمش لقب آمد
صلاح او را مسلم باید ار جویى مسلم را
علوم انبیا و مرسلین در ذات وى مدغم
مضاعف ظل ممدودش کند هر علم مدغم را
چنان انبیا را اقتدا کرده به هر سنت
که گر خواهى تو آدم ار، در او بین یا که خاتم را
حکم در این بود محکم امام واجب التعظیم
بخوان بر مدعى آن شاهد عدل محکم را
زمردوش ، خط وحدت زده بر حقه یاقوت
گرفته خال موروثى ز هاشم بر خطش چم را
نهد کوثر، به ذوق لعل او، صد جام یاقوتین
دهد طوبى به شوق خط وى ، هر برگ خرم را
گر انگیزد به میدان مصطفى آسا و حیدر وش
محجل پاى آهو پوى اشهب موى ادهم را
زمین یم ، یم زمین گردد زتیغ آتش افشانش
ز بس ریزد چو برگ آدم روان سازد چو یم دم را
ز هم سوزد به یک برق حسامش درع و مغفر را
به هم دوزد ز یک خرق سهامش هام و معصم را
به خیبر، یا به خندق ، همچو حیدر گر قدم مى زد
فکندى عمرو و مرحب را و کندى حصى اقوم را
و گر در جنگ بدرش یا حنینش یا احد مى شد
عیان بر مشرکین ، مى کرد اسلام مجسم را
ولى حق کنز مخفى کردش اندر لوح محفوظش
که تا دستش کند حل از قضا تقدیر مبرم را
قضاى مبرمى گر یاد آن پشت فلک خم شد
که یک دم راست یا ساکن ندارد منکب خم را
بلایى کا نبیا جز لا نگفتندى به تسلیمش
وگر گروبیان ارند هم خیل مسوم را؛
بلاى کربلا، کز آدم و موسى و ابراهیم
ربوده حله و تاج و عصا و لوح و میسم را
سیلمان را بساط انجا سه نوبت سرنگون گردید
خلیل الله جبین بشکست و هم ظفر مقلم را
خدایى کز لو و لیت و لعل تنزیه او واجب
تمنا کرد کادم ببند آن روز پر از غم را
که تا بیند شهنشاهى سرا تا پا صفات الله
ببیند از عطش بر استخوانش جلد درهم را
چنان حق ، الظلیمه ! گفت اندر طور
که گویى دید موسى ذوالجناح آدمى دم را
علم بگرفت عباس و چو در غلطان به دریا گشت
کلیم آسا ولى تنها سواران اسب و ادهم را
دلى دریا، رخى غرا، سرى شیدا، یدى بیضا
زره بترا سپر خضرا، سنان زرقا، علم حمرا
به کوثر چون على گیرد لواء الحمد اخضر را
لوایش بسته ز اینجا با لواء الحمد پرچم را
به دوشش مشک ، اما جمع چون زلف پریشانش
به دستش جام نور، اما ندیده چون لبش نم را
به دست خضر اگر مشکش رسیدى لعل احمر شد
و گر جامش به اسکندر رسیدى زد نه سر جم را
جبین حامى به عکس قدسیان باید مرصع شد
به مشکش بسته با گیسو روا حوا و مریم را
براق انداخت چون طه ، زمین را بیخت چون حیدر
چه یم ، خون ریخت موسى که او را ایت دم را
فرات اندر نگین بگرفت و کف بر آب زد یعنى
که خاکم بر دهان گر من چشم آب محرم را
سکینه از عطش گریان ، على چون ماهى یى بریان
شوم خود آب گر ببینم دو باره آن مجسم را
دما دم گر دهندم زیر تیغ آتشین ، کوثر
نخواهم - بى حسین - آن آب و آن جام دمادم را
فغان ز آن دم حکیم بن طفلیش در کمین آمد
که با دست دگر بگرفت صمصام مصمم را
یدالله را کمین ، قطع یسار و هم یمین بنمود
عجب دارم که روبه چون ز دست انداخت ضمیم ار؟!
دو دست حضرت عباس آخر جدا کردند
خدا خاکم به سر، چون دارم اندر دل چنین هم را
زمین و آسمان و عرش و کرسى از قرار افتاد
چه تیر کین نشان زد قلب و عین الله اکرم را
بر اورد تنش از تیرها، جبرئیل آسا
به جاى آب ، نیش تیر دادش شربت سم را
بلى پشت حسین از مرگ عباس على خم شد
شهنشه دید آخر همچو شب آن روز ماتم را
ابا الفضل اى شه خوبان بود (صالح )(199) غلام تو
شه خوبان کجا فاسد کند قلب متیم را
مرا در عالم افتاده بسى در کار مشکلها
بجز تو چون کنم حل مشکلى با شرح مبهم را؟
به مدحت گر کنم گر صرف معربها و معجمها
تو داده زیب معرب را، تو زیبا کرده معجم را
به نام او مرا حسن الختام از ابتدا آید
زسر گیرم اگر مدح اباالفضل معظم را
شحاعت حضرت قمر بنى هاشم علیه السلام  
از شهامت و شجاعت حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام داستانها گفته اند و با همه آمادگى دشمن ، و با وجود و قشون فراوانى که جناح خصم در میدان کربلا گرد آورده بود، باز هم شجاعت او پشت آنان را مى لرزانید و لذا براى دفع این خطر، در نظر گرفته بودند که به هر نحو شده اباالفضل العباس علیه السلام را از امام حسین جدا کنند و به مناسبت نسبتى که شمر از سوى مادر با وى داشت این ماءموریت را بر عهده او گذاشتند ولى او نیز از این ماءموریت ناکام و نومید برگشت . (200)
صاحب کتاب کبریت احمر پس از نقل داستانى شگفت از شجاعت و جنگاورى حضرت عباس علیه السلام مى گوید: صحت این داستان استبعادى ندارد، زیرا عمر آن جوان به طور تقریب هفده سال بوده ، خوارزمى در کتاب مناقب مى گوید: وى جوانى کامل بوده است .
داستان مذبور، به روایت خوارزمى (در کتاب ، مناقب ، صفحه 147) چنین است : در جنگ صفین ، مردى از لشگر معاویه خارج شد که او را کریب مى گفتند. وى به قدرى شجاع و قوى بود که هرگاه درهمى را به انگشت ابهام خود مى فشرد، نقش سکه آن محو مى گردید!
کریب به میدان آمد و فریاد کشید و بر ان شد که حضرت على بن ابى طالب علیه السلام را به قتل برساند. مرتفع بن وضاح زبیدى گام پیش نهاد و براى مبارزه با کریب به میدان رفت ولى شهید شد. بعد از او، شرجبیل بن بکر براى مبارزه با کریب شتافت و او نیز به شهادت رسید. پس از وى ، حرث بن حلاج شیبانى براى قتال کریب قیام کرد، ولى او هم کشته شد. مشاهده این صحنه براى على بن ابى طالب علیه السلام موجب نگرانى و ناراحتى گردید، لذا فرزند بزرگوارش ، حضرت اباالفضل العباس علیه السلام ، را که مردى کامل بود خواست و به وى دستور داد از اسب خود پیاده شود و لباسهاى خویش را از تن بیرون آورد.
حضرت امیر المؤ منین على بن ابى طالب علیه السلام لباسهاى فرزندش ، قمر بنى هاشم علیه السلام را پوشید و بر اسب وى سوار شد. آنگاه لباسهاى خود را به تن عباس پوشانید و اسب خویش را نیز به او داد.
امیرالمؤ منین على بن ابى طالب علیه السلام این عمل را بدین لحاظ انجام داد که وقتى به میدان کریب برود، کریب آن حضرت را نشناسد، مبادا بترسد و فرار کند. هنگامى که حضرت امیرالمؤ منین على بن ابى طالب على علیه السلام در مقابل کریب قرار گرفت ، وى را به یاد عالم آخرت آورد و او را از غضب و سخط خداوند بر حذر داشت .
ولى کریب در جواب اسد الله الغالب گفت : من با این شمشیر افراد زیادى را از قبیل تو کشته ام ! این را گفت و به حضرت امیر المؤ منین على بن ابى طالب علیه السلام حمله کرد. آن شیر بیشه شجاعت نیز با فرصتى که بر برق کریب زد او را دو شقه نمود.
موقعى که على بن ابى طالب را به خود رسانید، به مکان خویشتن بازگشت و به فرزند برومندش ، محمد بن حنفیه ، فرمود: تو در کنار کشته کریب توقف کن ، زیرا خونخواه وى پیش خواهد آمد.
محمد امر پدر را اجرا کرد و نزدیک پیکر کریب ایستاد. یکى از عموزادگان کریب به میدان آمد راجع به قاتل وى از او سؤ ال کرد. محمد گفت : من به جاى قاتل کریب مى باشم . وى با محمد به جنگ پرداخت محمد او را کشت . پس از وى دیگرى آمد و محمد او را نیز به اولى ملحق کرد. بدینگونه ، خونخواهان کریب یکى پس از دیگرى به جنگ محمد آمدند تا تعداد کشتگان به هفت نفر رسید. (201)
جوان نقابدار  
علامه محمد باقر بیرجندى (متوفى 1352ق ) در کبریت احمر (جلد 3، صفحه 24) مى گوید: در بعضى کتب معتبر دیدم که در جنگ صفین هنگامى که قشون معاویه آب را بر روى اصحاب امیر المؤ منین علیه السلام بسته بودند، قمر بنى هاشم علیه السلام در حمله به لشگر معاویه و بیرون آوردن آب از تصرف ایشان با برادرش امام حسین علیه السلام همراه بود. نیز مى گوید: روایت شده که در یکى از روزهاى جنگ صفین ، مردم دیدند از لشگر امیرالمؤ منین علیه السلام جوانى نقاب به صورت انداخته ، هیبت و صلابت و شجاعت از او ظاهر و هویداست و تقریبا به سن شانزده ساله مى باشد، بیرون آمد و اسب خود را در میدان جولانى داد و مبارز طلبید. معاویه ابوالشعثاء را به حرب او فرمان داد. ابوالشعثاء گفت : مردم شام مرا با هزار سوار مقابل مى دانند و تو مى خواهى مرا به جنگ کودکى بفرستى ؟! من هفت پسر دارم ، یکى از آنان را به جنگ او مى فرستم تا حساب او را برسد! ابوالشعثاء پسر اولش را به میدان فرستاد ولى او کشته شد و پس از وى بترتیب یکایک پسران وى گام در میدان نهادند و جوان نقابدار آنان را نیز به جهنم فرستاد.
ابوالشعثاء، که اوضاع را اینچنین دید، دنیا در نظرش تاریک شده و خود به میدان آمد اما او نیز کشته شد و دیگر کسى جراءت میدان رفتن را نکرد. آنگاه جوان نقابدار عنان به جانب لشگر امیرالمؤ منین علیه السلام برگردانید. اصحاب امیر المؤ منین علیه السلام از شجاعت وى سخت در حیرت بودند و از خود مى پرسیدند که این جوان نقابدار کیست ؟ تا آنکه امیرالمؤ منین على علیه السلام آن جوان را طلبید و نقاب از صورت مبارک وى برداشت ، آنگاه بود که دید وى قمر بنى هاشم اباالفضل العباس است . (202)
نگاهى نیز به شجاعت و جنگاورى قمر بنى هاشم علیه السلام در روز عاشورا بیفکنیم
در جنگ تن به تن روز عاشورا حضرت عباس علیه السلام 250 دلاور را به هلاکت رسانید به گونه اى که دشمن انگشت حیرت به دهان گرفت و گفت :
که یا رب چه زور و چه بازوست این
مگر با قدر هم ترازوست این
براى دفعه بعد که همگى اصحاب و بنى هاشم شهید گشتند و کسى باقى نماند و صداى العطش کودکان در حرمسرا بلند بود، غیرت و حمیت آن شهسوار به جوش آمد و براى آب اجازه میدان خواست .
مارد بن صدیق ، از جمله شجاعان لشگر عمر بن سعد بود، مردى قوى هیکل نظیر مرحب خیبرى و عمرو بن عبدود، و بسیار رشید و داراى قامتى بلند و بدنى قوى و هیبتى موحش و تنومند از شجاعان نامى عرب ، در حالى که زره محکمى به تن داشت و نیزه بلند بر دست خود مخروطى بر سر و بر اسبى قوى هیکل سوار بود، به میدان آمد و فریاد زد اى جوان شمشیرت را بینداز و بدان کسى که به سوى تو آمده قلبى پر عطوفت دارد و با مهربانى دلش به حال جوانى تو مى سوزد که با این سیما و منظر به دست وى کشته شود و به علاوه ننگ دارم که با این عظمت جثه و شجاعت ، جوانى را بکشم ؟ بهتر است موعظه مرا بپذیرى و ترک مخاصمه کنى ، و او را با ابیاتى چند موعظه کرد.
حضرت اباالفضل علیه السلام در جوابش فرمود: اى دشمن خدا بیانات شیواى ترا شنیدم ، لکن آنها مانند بذریست که در زمین شوره زار یا زمین سخت بپاشند، خیلى دور است که عباس خود را به تو تسلیم نماید تا از طوفان بلا نجاتش بخشى ، و اما از حذاقت من سخن راندى ، این نسبت میراثى است که از خاندان نبوت به ما رسیده و ما فدائى دین هستیم و به شهادت افتخار مى کنیم و در مصائب صابر و بر سختى ها شاکریم و در تمام امور بر خدا توکل داریم ؛ و اما تو اى مارد از فضایل محرومى و خصال اسلامى در تو نیست ، نسبت من به رسول خداصلى الله علیه و آله مى رسد، من شاخه اى از شجره طیبه نبوت هستم و ان که از این شجره باشد مؤ ید من عند الله بوده و هیچ وقت تحت قیود و بندگى ابناء زمان واقع نخواهد شد. در بین این گفت و شنودها اباالفضل علیه السلام خود را مهیا کرد و از جا جست و سر نیزه مارد را گرفت و از دست او در آورد و با نیزه خودش بر سینه او زد و از اسب به زمین انداخت ، لشگریان مبهوت شدند و چون دیگر طاقت جنگ نداشت . شمر فریاد زد مارد را دریابید که حضرت مهلتش نداد و سر او را جدا کرد.
جهاد با نفس اباالفضل علیه السلام  
حضرت عباس علیه السلام در ستیز با دشمن ، براستى سنگ تمام گذاشت : بدنش مجروح گشت ، دستهایش جدا شد، بر فرق سرش عمود آهنى زدند و تیر به چشم و به مشک آب او رسید، کشت و... کشته شد...؛ لکن با نفس او ذى قیمت تر است که با لب تشنه کف آب را تا نزدیک دهان آورد ولى از لب تشنه برادر و کودکان و اطفال تشنه او یاد کرد و آب را بر روى آب ریخت .
جوانمردى اباالفضل علیه السلام در جنگ تن به تن  
مردى به نام عبد الله بن عقبه غنوى پاى به میدان گذارد و مبارز طلبید، حضرت اباالفضل به میدان رفت و با او روبرو شد و پس از خواندن رجز و معرفى خود، به وى فرمود: این مرد جنگى از مبارزه با من صرفه نظر کن ، زیرا تو که به میدان آمدى نمى دانستى با من روبرو خواهى شد... حال به جهت احسانى که پدرم بر پدرت نموده میدان را ترک نما برگرد! عبدالله بن عقبه قبول نکرد و خواستار جنگ شد. حضرت اسب را به حرکت درآورد و شمشیر کشید و عمدا به شمشیر او اصابت داد و طورى وانمود کرد که ضربه اى هم به شست وى رسیده است ، به حدى که که صداى هلهله دشمن بلند شد، مجددا فرمود: میدان را ترک کن ، به سبب آنکه پدرانمان با هم نمکى خورده اند.
آن مرد مى خواست میدان را ترک کند، لکن چون در نزد سلحشوران خجل مى شد از این کار دست باز داشت . لذا دفعه دوم باز اسبها به حرکت در آوردند و اباالفضل علیه السلام شمشیرى به رکاب او زد و صدایش را همه شنیدند ولى عبدالله مجروح نشد. اخر الاءمر عبدالله ، که خود را مقابل حضرت عباس علیه السلام ناتوان دید، با آنکه از شجاعان عرب بود از میدان گریخت و به لشگر بازگشت و حضرت عباس علیه السلام نیز در عین حال مى توانست او را تعقیب کند و از پشت او را بکشد، لکن نقشه را طورى چید که او جان سالم بدر برد.
مبارز دیگرى که نامش صفوان بن ابطح بود سوار بر اسب از لشگر عمر سعد خارج شد و به جنگ ابوالفضل علیه السلام آمد. او که در سنگ اندازى و نیزه زنى مهارت بسیار داشت ، رجز خواند و همین که بنا به حمله شد او دست به خرجین خود برد و سنگ بزرگى را بر آورده حواله به صورت حضرت اباالفضل علیه السلام کرد، حضرت خم شد و سنگ از بالاى سرش بر زمین افتاد. سپس شمشیر را حواله دست صفوان نمود و در نتیجه دست او بریده و آویزان گردید و از آن خون مى ریخت . دوباره اسبها را به حرکت در آوردند. این بار او با نیزه محکمى که در دست داشت حمله کرد، و حضرت عباس ‍ علیه السلام با شمشیر نیزه او را از کمر به نیم نمود. صفوان دیگر قدرت جنگیدن نداشت . از طرفى دست راست از کار افتاده و با دست چپ چاپکى را نداشت و از طرفى خون از بدنش مى رفت و ضعف او را گرفته بود. با این حال مجددا آماده مبارزه شد.
اباالفضل علیه السلام فرمود: اى مرد شجاع به منزلت برگرد و جراح را خبر کن تا دستت را معالجه نماید اما روى برگشت نداشت و اصرار مى ورزید مرا به قتل برسان ! جوانمردى عباس اجازه نمى داد کسى را که دیگر نمى توانست بجنگد بکشد، لذا او را رها کرد و به انبوه لشگر حمله ور شد که در این حمله به قولى 520 نفر را کشت (203)
زاده شیر خدا  
اى که خورشید زند بوسه به خاکت ز ادب
ز فروغ تو کند جلوه گرى ماه به شب
تویى آن گل که ز پیدایش گلزار وجود
بلبلان یکسده خوانند به نام تو خطب
نیست در آئینه ذات تو جز نور خدا
نیست در چهره تابان تو جز جلوه رب
آیت صولت و مردانگى و شرم و وقار
مظهر عزت و آزادگى و فضل و ادب
نور حق ، ماه بنى هاشم و شمع شهدا
میوه باغ على ، میر شجاعان عرب
منبع جود و عطا، مظهر اخلاص و صفا
زاده شیر خدا، خسرو فرخنده نسب
نظر لطف و عنایت ز من اى شاه مپوش
که مرا جان به هواى تو رسیده است به لب
نکند عاشق کوى تو تمناى بهشت
کز حرمیت دل افسرده ما یافت طرب
در ره عشق (رسا) (204) هر که به مطلوب رسید
دگر از دامن جانان نکشد دست طلب
الغیرة العباسیة !  
حجة الاسلام والمسلمین آقاى سید محمد باقر موسوى گلپایگانى ، فرزند مرحوم آیت الله العظمى آقاى سید محمد رضا گلپایگانى قدس السره در تاریخ 7 ذى قعده الحرام 1414 ق برابر 29 فروردین 1373 ش ، از حجة الاسلام رضوانى نماینده شیراز نقل کردند که گفت : من به خواندن صلوات خواجه نصیر الدین طوسى قدس السره (205) مداومت داشتم ، شبى حضرت خاتم الاءنبیا محمد بن عبدالله صلى الله علیه و آله را در خواب دیدم ، فرمود: صلوات را بخوان ! خواندم ، حضرت فرمودند: درست نیست ! چند مرتبه دیگر خواندم ، ولى پس از اتمام هر یک بار مى فرمود: درست نیست ! عرض کردم : چرا درست نیست ؟! فرمود: بعد از کلمه و الشجاعة و الحسینیة ، بگویید: و الغیرة العباسیة .
قسمت مورد نظر از متن صلوات خواجه نصیر، تمینا ذکر مى شود  
اللهم صل و سلم و زد و بارک على صاحب الدعوة النبویة و الصولة الحیدریة و العصمة و الحلم الحسینة و الشجاعة الحسینیة و العبادة السجادیة و الماثر الباقریة و الآثار الجعفریة و العلوم الکاظمیة و الحجج الرضویة و الجود التقیة و النقارة النقویة و الهیبة العسگریة و القائم بالحق و الداعى الى المطلق کلمة الله و اءمان الله و حجة الله القائم بالحق باءمر الله المقسط لدین الله و الذاب عن حمر الله قاطع البرهان و خلیفة الرحمن و مظهر الایمان و سید الانس و الجان امام السر و العلن الامام بالحق اءبى القاسم محمد بن الحسن صاحب العصر و الزمان صلوات الله و سلامه علیه و علیهم اءجمعین .
الصلاة و السلام علیک یا وصى الحسن و الخلف الصالح یا امام زماننا اءیها القائم المنتظر المهدى یابن رسول الله یا بن اءمیرالمؤ منین یا حجة الله على خلقه یا سیدنا و مولانا انا توجهنا و استشفعنا و توسلنا بک الى الله و قدمناک بین یدى حاجاتنا فى الدنیا و الآخرة یا وجیها عند الله اشفع لنا عند الله بحقک و بحق اءجدادک من الاءئمة المعصومین .
فصل سوم : سقاى تشنه لبان (گفتارى از مرحوم آیة الله حاج شیخ جعفر شوشترى )
چنانکه در فصلهاى گذشته دیدیم ، یکى از القاب مشهور قمر بنى هاشم علیه السلام ، سقا و یکى از مهمترین مناصب آن حضرت در قیام عاشورا، سقایت و آبرسانى به تشنگان بوده که در انجام این وظیفه نیز حداکثر ایثار و فداکارى را از خود نشان داده است ، از اینرو شایسته مى نماید که در این باب ، تاءمل و توضیح بیشترى داشته باشیم :
چرا عباس علیه السلام را سقا نامیدند؟  
زمانى که ابن زیاد به عمر سعد نامه نوشت که به من خبر رسیده است امام حسین علیه السلام حفر چاه مى کند اینک امام حسین علیه السلام را از آب منع کن ، و از طرف دیگر نیز ذخیره آب در خیمه هاى امام حسین علیه السلام رو به پایان مى رفت ، امام حسین علیه السلام حضرت عباس علیه السلام سپهسالار کربلا را طلبید و بیست سوار و سى تن پیاده ملازم رکاب آن حضرت کرد تا از شریعه آب آورند.
حضرت عباس علیه السلام صبر کرد تا شب تاریک شد، سپس چون شیر غران به سوى شریعه روان شد. زمان حرکت ، هلال بن نافع بجلى از پیش روى عباس علیه السلام روان بود و نخستین کسى بود که وارد شریعه شد. عمر بن حجاج گفت : کیستى و اینجا چه مى کنى ؟ گفت : یک تن ؛ پسر عم تو، آمدم تا آب بنوشم . عمر و گفت بنوش ، بر تو گوارا باد! هلال گفت : اى عمرو مرا آب مى دهى ، ولى پسر پیغمبر و اهل بیت او را تشنه مى گذارى تا از عطش هلاک شوند؟!
عمرو گفت : راست گفتى ، لکن چه توان کرد؟ ماءموریت دارم باید آن را به نهایت برسانم . هلال چون این سخن بشنید، ندا در داد که اى اصحاب حسین در آیید! عباس سلام الله علیه چون شیر شرزه با جماعت خود به شریعه در آمد، و از آن سوى عمرو نیز به افراد خود فرمان جنگ داد و تنور رزم افروخته گشت . اصحاب امام حسین علیه السلام نیمى از مقاتلت پرداختند، و نیمى مشکهاى خود را از آب پر کردند. در این جنگ از لشگر عمرو بن حجاج ، جمعى مقتول و مطروح افتادند و گروهى خسته و مجروح گشتند، ولى از اصحاب امام حسین علیه السلام کسى را آسیبى نرسید. پس حضرت عباس علیه السلام بسلامت باز گشت و اصحاب امام و اهل بیت علیه السلام سیراب شدند، و از اینجاست که عباس را سقا نامیدند. (206)
آب و سقایت  
در باب آب و سقایت ، گفتارى از مرحوم آیة الله العظمى حاج شیخ جعفر شوشترى را برگزیده ایم که ذیلا مى خوانید:
امروز روز هشتم محرم است . امر محاصره امروز سخت شده .
بسیار کار بر امام حسین علیه السلام تنگ شده . لشگر از رزم دوم تا امروز، صبح و عصر آمدند. ابن زیاد نامه نوشت ، مثل دیشب امروز، به عمر سعد که :
انى لم اءجعل لک عذرا فى کثیرة الخیل و الرجال بدرستى که من براى تو عذرى در بسیارى سواره و پیاده نگذاشتم . همه کار این لشگر احاطه بود. اطراف آن مظلوم را گرفته بودند. به همان طریق که حر گفت : این بنده خدا را آورید، و او را محاصره کردید به قسمى که راه نفس بر او بسته شده است ! چقدر شدت داشته است که به این کلام تعبیر کرده است : و اءخذتم بنفسه . یعنى راه نفس نداشت
همه احاطه براى این بود که کسى نیاید به امداد ان حضرت از اطراف . عمده مطلب این بود، علاوه خود آن حضرت هم به جایى نرود.
مثل دیشبى ، حضرت فرستاد حبیب بن مظاهر را میان طایفه خودش . حبیب رفت میان آنها که نزدیکى کربلا بودند، و قدرى ایشان را موعظه کرد. بزرگى از ایشان هدایت یافت . با او نود نفر عازم یارى آن حضرت شدند، و روانه گردیدند.
ابن سعد مطلع شد، و زارق ملعون را با چند هزار نفر فرستاد آنها را شکست دادند و برگشتند. آنها هم مراجعت کردند، و قبیله خود را کوچ دادند، و از کربلا دور شدند. در این چند روز چهار نفر، یا پنج نفر، از کوفه به یارى امام حسین علیه السلام امدند. جاى دیگر که آبادى نبود.
حالا که امام در محاصره مانده است ، در چنین وقتى کسى هم از کوفه نرفت . ببینم شما مى توانید در عالم معنى بروید، یا آن که کسى هم از شما نمى رود؟!
ان شاء الله تعالى ، در عالم حقیقت ماها رفته ایم به یارى آن امام محاصره شده .
امروز که به یارى امام رفته ایم و - ان شاء الله - در کربلا حاضر شده ایم ، نگاه مى کنیم به اطراف فرات ، مى بینیم : از دیشب یا دیروز، یا امروز، شریعه فرات را، به قدر نیم فرسخ طول شریعه را، همه سوران نیزه دار احاطه کردند.
از چه باب چنین شد؟ چون که آن ملعون که نامه نوشت به ابن سعد که عذرى برایت نگذاشتم در خصوص لشکر فرستادن ، نوشت : حکمى که بر تو دارم این است که این قدر کار را بر حسین تنگ بگیر، وحل بین الماء و الحسین و اصحابه ...: بین آن جناب و اصحابش و آب فرات حایل بشو. شنیده ام مى خواهند چاه حفر کنند، فرصت به آنها نده !
حکم دیگر کرده بود...
سبحان الله ! خدا حکم مى کند، و مطیعهاى از بندگانش مسامحه مى کنند، ولى در حکم ابن زیاد - لعنه الله - آن اشقیا نهایت سعى مى کردند که عمل بیاید! نوشته بود: فلا یذوقوا منه قطره .
پس از این حکم ، ابن سعد ملعون لشکر را مامور کرده به سر کردگى عمر و بن حجاج ، به قدر نیم فرسخ ، همه مشرعها را گرفتند و ضبط کردند.
این است که روز ورود صداى اضطراب بود. امروز حکایت خیمه گاه ، و فریادهاى خیمه گاه ، و جمیعا نقل الماء! الماء! بود.
پناه مى برم به خدا - و نعوذ بلک من عین لا تدمع - امروز، از چشمى که در این چند روز اشکش جارى نشده است ...
بعضى قساوت دارند. از این حرفها اشکشان نمى آید.!
هر کس که مى بیند امروز هم گریه اش نمى آید، معلوم است و بداند که : ابن زیاد گناهانش نوشته است به ابن سعد شقاوتش و او موکل کرده است عمر بن حجاج قساوتش را که : مبادا یک قطره اشک چشم به نور چشم پیغمبر صلى الله علیه و آله بدهد!
این است که چون مثل امروز در خیمه گاه غیر از آب حکایتى نبود، امروز هم مجلس ‍ مجلس آب است . جز این حکایتى نیست .
بدانید که خداوند عالم آبى خلق کرده ، که نه آسمانى بود، نه زمینى . آب خلق کرده است . در فضایى ... غیر از آب نبود، وکان عرشه على الماء . آن آبى است که مایه خلقت آسمانها و زمینهاست .
بدانید که همان آب خلقتش هم از براى امام حسین علیه السلام بود. از برکت امام حسین علیه السلام بود، به واسطه امام حسین علیه السلام بود.
چون خلق همه موجودات به جهت پیغمبر صلى الله علیه و آله است ، به حکم فقره لو لاک لما خلقت الاءفلاک : و پیغمبر صلى الله علیه و آله درباره امام حسین علیه السلام فرمود: حسین منى و اءنا من حسین ، گویا همه از جهت حسین خلق شده اند.
بعد از آنکه خلقت آسمانها و زمینها شد، آن آب که قدرش محیط است بر زمین ، که آن نه این است براى خوردن داشته باشد، حکمت بالغه اش قرار گرفت آبى به آسمان برود، بعد بر زمین داخل شود فاءسکناه فى الاءرض تااین آب براى غذاى مخلوقات نافع باشد و به این تدبیرى که خدا قرار داده است که باید یک مثلث زمین و دو ثلث آن آب باشد، نه این آب است ، نه آن آب . این آب هم از برکت امام حسین علیه السلام است ، این اصل تکوین آب .
اما آب پاره اى احکام شرعیه دارد که شارع قرار داده است :  
اولا: در قیامت ، اول اجرى که در اعمال به شخص مى دهند، اجر آب دادن است که مى دهند، واز این مطلب معلوم است که (آب دادن ) خصوصیتى دارد.
بعد از این ، در آب حقى قرار داده است براى همه . در بعضى از آنها مثل نهرها که در آنها - اگر چه مالک داشته باشد، صغیر هم باشد، چه بدانى راضى هست مالک او یا نه ، یا بدانى که راضى نیست - مالک حقیقى قرار داده است که ، تشنگان از این آب بخورند.
و از احکام خاصه آب دادن این است که جگر تشنه را سیراب کردن اجر دارد.
این اجر، براى جگر تشنه را سیراب کردن هست ، هر کس باشد، حتى کافر. اگر کسى طعامى به کافر بدهد، ثواب ندارد؛ امام به کافر کسى آب بدهد ثواب دارد.
راوى مى گوید که : من هم محمل حضرت امام صادق علیه السلام بودم . در راه مکه شخصى افتاده در زیر سایه درخت مغیلان . حضرت فرمود: برو، مبادا از تشنگى افتاده باشد.
مى گوید: پیاده شدم و رفتم . عرض کردم : یابن رسول الله ، نصرانى است ، تشنه شده است و افتاده است . فرمود: آبش بده ! حضرت فرمود: لکل کبد حراء اءجر (207)اجر دارد این آب دادن به نصرانى . پس مسلمان به مسلمان آب بدهد، اجر دارد؛ مسلم به کافر، اجر دارد؛ کافر به مسلم ، ولو تخفیف گناه و عذاب ؛ کافر به کافر، ولو تخفیف عذاب باشد.
حضرت پیغمبر صلى الله علیه و آله مشغول وضو بود. گربه اى از راه گذشت . نگاه به آب کرد. فرمود: معلوم است گربه تشنه است . وضو را گذاشت . آب را نزد گربه گذاشت . گربه آب خورد. از پس مانده (آب ) گربه وضو را تمام کرد.
از جمله مسائل متعلقه به آب (این است که ) اگر کسى در راه سفر باشد، و حیوانى همراه داشته باشد و بترسد که اگر وضو بگیرد یا غسل کند آن حیوان تشنه بماند، آب را باید به حیوان بدهد و تیمم کند. بعضى مى گویند که حیوان کس دیگر، که در قافله تو باشد، نیز همین حکم را دارد. بعضى دیگر مى گویند که اگر اهل قافله ذمى باشند چطور است ؟ بعضى مى گویند: بلى ، چون اهل ذمه اند، باید آب داد به ایشان .
حالا که معلوم شد فضیلت آب دادن (به ) تشنگان ، مى گویم :
در این صحرایى که رفته اید - ان شاء الله - الان نگاه کنید. در این خیمه ها تشنگانى چند جمع شده اند، فریاد مى زنند: الماء!
چه تشنه هایى که سه امام (همراه خود) دارند: یکى حضرت امام حسین ، دیگر امام سجاد، و یکى امام محمد باقر علیه السلام ، باقى دیگر امامزاده ، اصحاب ایشان از علماء و فضلا، اصحاب اسرار، زهاد و عباد، اطفال و زنها...
حالا بناى آب دادن به تشنگان است . چه تشنگان ، که در اشعار محتشم است که مى گوید هنوز فریادشان به عیوق مى رسد.
خدا چهار (سقا) براى این تشنگان قرار داده  
سقاى اول : حضرت خاتم الانبیا محمد بن عبدالله صلى الله علیه و آله که جام در دست دارد، در میدان کربلا ایستاده ، وقت مخصوصى دارد.
سقاى دوم : خود امام حسین علیه السلام است که خودش سقاى این تشنگان است . حالا باید کیفیتش گفته شود.
سقاى سوم این تشنگان : العظیم المراس ، المکین الاءساس ، اءبوالفضل العباس ‍ علیه السلام
سقاى چهارم این تشنگان : چشمهاى دوستان است .
کیفیت سقایت : سقاى اول بعد از واقعه میدان است ، یعنى بعد از کشته شدن ، مگر در على اکبر علیه السلام این احتمال است که پیغمبر صلى الله علیه و آله در این عالم به او آب داده باشد .
و شاهد بر بودن (سقاى اول )، قول على اکبر علیه السلام که عرض کرد: یا اءبتاه ! این جدم پیغمبر صلى الله علیه و آله است که مرا سیراب کرده است .
اما (سقاى دوم ) امروز مختصرى از کیفیت سقایت آن حضرت مى خواهم بگویم . ببینید چه کرد از بابت سقایت . ببینید چه بر او گذشت و چه بر او وارد آمد از چیزى که مردم غافلند از آن . بعد از آن از سقاى سوم که مجلس براى آن است بیان مى شود.
بارى ، اول سقایت (مظلوم کربلا) را بگویم .  
وقتى که آب بسته شد در روز هفتم تا شب هشتم ، حضرت آمد عقب خیمه ، رو به قبله ، نوزده گام برداشت . خاک از آن زمین برداشت . چشمه آبى نمودار شد. از آن جشمه آب خوردند، و بعد از آن ناپدید شد. این شقایى اول سیدالشهداء بود.
سقایت دیگر، مطلبى است که به او ملتفت شده ام . اگر چه بعضى عبارات گفته مى شود، هنوز مشخص نیست . حضرت همه همتش در طلب آب براى تشنگان بود.
هنوز دستگیر نشده است که براى خودش آب طلبیده باشد، و حال آنکه طبیعت سیدالشهداء علیه السلام این بود که خواهش کردن این قدر بر او صعب بود.
نه همین خواهش کردن خودش بود، بلکه کسى هم از آن جناب خواهش مى کرد، خیلى بر آن حضرت صعب بود. پیش از رقعه خواندن ، مى فرمود: حاجتک مقضیة . عرض کردند: رقعه آن را نخوانده اى ! مى فرمود: اگر رقعه اش را بگشایم و بخوانم ، به همین قدر آبرویش ‍ مى ریزد، ذلیل مى شود.
حالا ببین کسى اینقدر بر او صعب باشد که کسى از او سؤ ال کند، بر او چه مى گذرد وقت سؤ ال خودش !
آن جناب بر سر بالین اسامه حاضر شد. او گفت : و اغماه ! فرمود: چرا اظهار غصه مى کنى ؟ گفت : شصت هزار درهم قرض دارم . فرمود: بیاورید بدهید. و حال آنکه خواهش هم نکرد از آن حضرت ، مگر همین قدر عرض کرد غصه دارم .
کسى که اینقدر بر او صعب است که کسى از او خواهش بکند، چه بر او مى گذرد که خودش لاعلاج بشود که خواهش بکند به جهت اتمام حجت خدایى که بایست خواهش ‍ آب بکند؟!
خدا قرار داده که سیدالشهداء علیه السلام سه مرتبه آب به اهل کوفه داد: یکى استسقا جهت ایشان در کوفه ؛ یکى هم در صفین که معاویه آب را گرفته بود؛ یکى دیگر، وقتى که در این صحرا لشگر حر آمدند و تشنه بودند. باید این سه حق آب دادن را بر ایشان اثبات کند که حجت تمام باشد. کسى که اینقدر خواهش بر او صعب است . اول آدم فرستاد: بریر رفت گفت : درست نشد، حر رفت درست نشد، حضرت عباس علیه السلام را فرستاد نشد.
خودش براى خواهش آمد. اول فرمود: خواهش دارم آب بدهید به همه ماها. قبول نکردند. بعد فرمود: نمى دهید به خودم و اصحابم . اقلا به این زنها آب بدهید. فرمود: این جماعت زنها اگر آب بخورند ضررى به حال شما ندارد. ما آب بخوریم قوت مى گیریم ، زنها که قاتل نیستند! قبول نکردند.
فرمود: خوب نه به اصحاب مى دهید نه به زنها... تنزل کرد، فرمود: اطفال کوچک را آب دهید، قبول نکردند...
از این هم پایین (تر) آمد، خواهش دیگر کرد: اول فرمود: آب دست ما بدهید، قبول نکردند. دیگر تنزل کرد، رفت آن طفل شیر خواره را آورد. و در آن حال نفرمود: (آب بدهید به من تا به او بدهم ) بلکه او را آورد...
شماها خیال مى کنید مصیبت ، تیر به حلقوم على اکبر علیه السلام خوردن است ؟!
اصل مصیبت ، همین طفل را به میدان آوردن است . ظاهرا وقتى هم بوده است که طفل محتضر هم بوده است . فرمود:
اى جماعت ، ولیکم ! اسقوا هذا الرضیع . یعنى خودتان آب بیاروید به این طفل بدهید. اءما ترونة یتلظى عطشا : نمى بینید چه قسم به خود مى پیچد...!
دو چیز از بابت این طفل ، دل را مى سوزاند: یکى فرمود خودتان آبش بدهید، یکى دیگر آن را بلند کرد و فرمود: ببینید چطور رنگش زرد شده است . و دست و پا مى زند از بى آبى ...؟!
مجلس براى سقاى سوم بود، یعنى ابوالفضل العباس علیه السلام روحى له الفداء
صفاتش را بگویم ؟! مرتبه اش را بگویم ؟! جلالت قدرش را بگویم ...؟!
سه لقب براى حضرت عباس علیه السلام است : یکى (قمر بنى هاشم علیه السلام ) از بس که مقبول بود، یکى (عباس طیار). حضرت فرمود: مثل جعفر طیار، خداوند دو بال براى او عطا فرموده که با ملائکه پرواز مى کند، به هر جاى بهشت که بخواهد پرواز کند، لقب سوم ، (عباس سقا)...
بارى ، از جانفشانیش براى برادر بگویم ؟! عمده حمایت در این روزها به حضرت عباس ‍ علیه السلام بود. در حدیث است ، وقتى حضرت عباس علیه السلام کشته شد، جراءت لشگر رفتن به خیمه ها زیادتر شد، یا اینکه جرى شدند.
جمالش را بگویم ؟! بلندى قامتش را بگویم ؟! کسى که سوار شود بر اسبهاى بسیار بلند، اگر رکاب مانع نشود، پاهایش بر زمین کشیده مى شود!
اینقدر حضرت امام حسین علیه السلام او را دوست مى داشت که مى فرمود: (بنفسى اءنت ).
برادرهاى مادرى را پیش انداخت در کشته شدن ، بعد بناى خودش شد، و قرار شد به میدان برود.
وقتى که دید اطفال مرده اند، و بعضى مرده اند، میدان رفتن را متوقف کرد، راه مشرعه را در پیش گرفت . وقتى که سوار شد، حضرت هم سوار شد، پشت سرش . چون این دو برادر سوار شدند، لشگر هم هجوم آوردند و این دو را از هم جدا کردند.
سیدالشهداء علیه السلام مراجعت فرمود. حضرت عباس علیه السلام اسب را دوانید و وارد شریعه شد.
دیگر کیفیت مبارزات آن جناب که هزار سوار را متفرق کردند، خود را به آب رسانیدند. آب نخوردند... ببینید چه هنگامه است . حضرت عباس علیه السلام آب را برداشت و نخورد، چنانچه در اخبار رسیده است که که یاد تشنگى برادر کرد و اما معلوم نشده و نمى دانم در آن عالم وقتى که از این عالم رفت ، آب که برایش آوردند، خورد یا نخورد. دیگر بعد از این حکایت مشک پرکردن و به دوش گرفتن ،بالا آمدن ... فریاد کرد عمر سعد که : مگذارید! هجوم آوردن لشگر در طرف مشرعه و سایر کیفیاتش - مکرر مى شنوید - از دست جدا شدن تیر خوردن ...
لکن یک خبر است که هنوز معلوم نشده است که دو دست که جدا شد وقت مشروعه دور بود از خیمه گاه ، نهر حسینى هم که نبوده است . و آن جناب به اسب دوانیدن خود را به آنجا رسانید، این است که مى گویند حضرت امام حسین علیه السلام وقت رفتن سر نعش ‍ عباس علیه السلام ، دست بریده عباس علیه السلام ، را دید، نباید اصلى داشته باشد، چرا که از محل قبر ابوالفضل علیه السلام راهى دارد به مشرعه غیر از خیمه گاه ، به طرف مسرع عباس علیه السلام راه دیگر دارد، و دستها میان محل افتادنش بر زمین و مشرعه جدا شد،
پس نباید حضرت امام حسین وقت رفتنش بر سر نعش عباس علیه السلام دستها را دیده باشد. پس نمى دانم سیدالشهداء دستهاى بریده را آورد و ملحق به بدن کرد، یا ملائکه ها آوردند نزد بدن گذاشتند؟
مصیبت این سقاى تشنه را از وقتى بگویم که مشک پاره شد. بعد از جنگها وسیعها، وقتى رسید اینجا قبر مطهر است ،
فعند ذلک وقف العباس علیه السلام . یعنى دیگر جاى خود ایستاد و حرکت نکرد...
البته باید بایستد، چه بکند و به کجا برود، و فرار هم نمى خواهد بکند، دست هم ندارد که دعوى بکند... گمانم این است که رو به خیمه گاه هم نیامد. در همان حال ، صداى ناله اهل حرم را مى شنید.... بارى ، در همان حالتى که ایستاده بود، یک تیر بارانب هم شد. چنانچه در اخبار است : فصار جلده کالقنفذ.
این ظاهر پوست و زره ، از وفور تیر، مثل خارپشت شده بود.
اسب هم در ایتژن حالت از جولان نمى ایستاد. ناگاه تیرى آمد، بر سینه مبارکش نشست ، و آن حضرت بر زمین افتاد.
تصور کن ... آن جناب ، با آن بلندى قامت ، اسب در جولان ، بر زمین بیفتد، چه خواهد شد.... تمام این تیرها کانه بر جگر و بواطن آن حضرت نشست . انا لله و انا الیه راجعون .
فصل چهارم : پرچمدار حضرت امام حسین در روز عاشورا 
گرچه براى حضرت عباس علیه السلام هفده منصب نوشته اند که یکى از آنها پرچمدارى است ، ولى این منصب به قدرى بر آن حضرت اطلاق شده که گویى تنها لقب آن حضرت ، همین لقب پرچمدارى بوده است .
همچنان که مقام سقایت و سقایى را در صفحات پیش توضیح دادیم ، ناگزیر در اینجا نیز درباره پرچم و پرچمدارى مقدارى توضیح مى دهیم ، تا خواننده اهمیت مقام پرچمدارى را بداند، بویژه آنکه فرزند امیرالمؤ منین على بن ابى طالب علیه السلام علمدار و پرچمدار نهضت عاشوراى حضرت امام حسین علیه السلام بوده است .
پرچم و پرچمدارى در تاریخ  
به پارچه اى که بر سر چوب کنند و علامت یک کشور، یا بخشى از ارتش یک دسته اى باشد، پرچم و بیرق از قدیم الاءیام بین ملل و جوامع گوناگون نشان و افتخار بوده است . درفش کاویاین همان چرم پارچه اى بود که کاوه آهنگر در وقت خروج بر ضحاک بر سر چوبى نصب کرده بود و پس از آن فریدون آن چرم را به جوهر و یاقوت و زمرد گرانبها مرصع نموده و به درفش کاویانى موسوم ساخت و هر یک از سلاطین کیانى که بر سر سلطنت مى نشست چیزى بر آن مى افزود. (208)در وقت غلبه لشگر اسلام بر ارتش ‍ ساسانى ، از جمله غنائم یکى همان علم بود که عرض آن ذراع آن 8 ذراع بوده است و جوهراتش در میان رزمندگان مسلمان تقسیم شد. بعضى نوشته اند اولین پرچم ، رایت حضرت ابراهیم صلى الله علیه و آله بوده است . (209)
در دوران جاهلیت پرچمهایى رایج بوده است که از آن میان ، مى توان پرچم سیاهى به نام ریة العقاب نام برد. برخى از آنها نیز به رنگ سفید بوده است . اما در دوره اسلامى رایات مربوط به پیامبر و اصحاب وى در جنگها و غزوات به رنگهاى مختلف به اهتراز در مى آمده ، مثلا حمزه سیدالشهدا سرخ پرچم امیرالمؤ منین علیه السلام زرد و جنگ خیبر سفید و در عین الورد، ابلق (مایل به سیاه و سفید) و بعد از حمزه پرچمى را که على بن ابى طالب علیه السلام به دوش مى کشید سبز بوده است .
پرچمهاى بنى امیه سرخ ؛ و پرچم داعیان و شورشگران علوى سفید رنگ بود و پیرامون بنى عباس نیز سیاه را انتخاب کرده بودن (مگر در زمان ماءمون عباسى ، که به رنگ سبز مبدل گشت ) العزیز بالله ، خلیفه فاطمى مصر، در هنگام تسخیر شاه پانصد پرچم همراه داشت ، بالاءخره امر و ارتشبدان و رؤ سا اهتمام زیادى به پرچم مى دادند و مسلمانان به جاى عقاب که نقش پرچم بت پرستان بود کلمه لا اله الا الله ، محمد رسول الله
را روى پرچم زر دوزى نموده بودند. لواى توابین و منتقمین از قتله سیدالشهدا علیه السلام نیز، که قدرت آنان در دوران حکومت مختار و پیرامون او به اوج خود رسید، سه رنگ بود.
همچنانکه دنیاى امروز هم این شعار را محترم شمرده و مایه تشخیص و تمایز ملل و اقوام از یکدیگر مى شناسد.
پرچمدارى ؛ میراث از پدر  
چون مرکز فرماندهى سپاه به عهده شخص پرچمدار است و تا زمانى که پرچم در اهتراز قرار دارد، انبوه لشگر دلگرم و بدون هراس و ترس به سر مى برند؛ لذا پرچمدار باید فردى رشید، دلاور، فداکار، جسور و قدرتمند باشد و از شوکت و حمله دشمن نهراسد. چه اینکه سقوط و سر نگون شدن پرچمدار مایه شکست لشگر است ، لذا
پیامبر صلى الله علیه و آله در جنگ بدر پرچم را به دست شجاعترین فرزندان اسلام ، حمزه سیدالشهداء سلام الله علیه ، داد و بعد از شهادت آن بزرگوار نیز به دست تواناى امیرالمؤ منین على بن ابى طالب علیه السلام ، که واجد شرایط بود، سپرد. در جنگ خیبر ابتدا پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله پرچم را به دست دو نفر که صلاحیت نداشتند سپرد تا ماهیتشان در کوره آزمون سخت نبرد بر مسلمین معلوم گردد؛ و چون مغلوب و کله خورده از میدان برگشتند، آنگاه پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله فرمود: فردا پرچم را به دست کسى مى دهم که خدا و رسول خدا را دوست مى دارد و خدا ورسول خدا نیز او را دوست مى دارند، و چون بر دشمن حمله برد فرار نکند و بدون فتح و پیروزى باز نگردد و خداوند فتح خیبر را به دست تواناى او قرار داده است .
مهاجرین و انصار در آن شب آرزو مى کردند که آن پرچم فردا در دست آنان قرار گیرد. اما چون بامداد فردا رسید پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله فرمود: پسر عمم ، على علیه السلام ، کجاست ؟! گفتند: درد چشم چنان او را از پا درآورده است که قدرت حرکت ندارد! فرمان داد آن حضرت را حاضر کنند، و چون مولا آمد، پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله آب دهان مبارک بر چشمهاى آن بزرگوار مالید و بلافاصله شفا یافت . آنگاه پرچم را بدو عنایت کرد و او چونان شیرى غضبناک خود را به قلب سپاه دشمن زد. در میان ، چون در برابر مرحب ، که باهزار دلاور مقابل بود، قرار گرفت این رجز را خواند:
اءنا الذى سمتنى امى حیدرة
ضرغام آجام و لیث قسورة
و سپس چنان ضربتى بر سر او زد که تا دندانهایش را شکافت و در نتیجه مرحب نقش بر زمین شد و بعد شجاعان دیگر را به خاک هلاکت کشاند و ربیع و عنتر خیبرى و صواب را چنان ضربتى حیدرى از پا در آورد که بینندگان را متحیر ساخت . گاهى با یک ضربت چنان دشمن را به دو نیم تقسیم مى کرد که نیم پایین بدن وى لحظاتى چند مى ایستاد و سپس بر زمین مى افتاد. هنگامى هم که لشگر کفر را هزیمت داد و آنان به قلعه خیبر پناهنده شده و در قلعه قموص را بستند، آنها را تعقیب نموده و با دست یداللهى در قلعه خیبر را از جاى کند و آن را تا چهل ذراع به عقب سر پرتاب نمود، با اینکه چهل نفر نمى توانستند آن در را حرکت دهند. آنگاه در را بر روى دست گرفته و لشگر اسلام با تمام احشام و چهار پایان از روى آن در عبور کردند تا فتح کامل نصیب مسلمین گردید.
فرزند برومند و دلاور رشید امیرالمؤ منین على بن ابى طالب علیه السلام ، حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام ، این سمت را از پدر بزرگوارش به ارث برده و در قیام عاشورا مقام پرچمدارى از طرف سپهسالار امام حسین علیه السلام ، به او محول بود. از معصومین علیه السلام که بگدریم ، در تاریخ پرچمدارى فداکارتر و شجاعتر و دلیرتر از او سراغ نداریم .
پرچمدار کربلا، چنان ضرب دستى به دشمن نشان داد که تا دامنه قیامت نامش زنده و پابرجاست . وى ، همچنانکه از این پس روشن خواهد شد، پرچم حسینى را تا آخرین لحظه حیات حفظ کرد و در این مدت آن را چنان پا برجا و استوار نگه داشت که دشمن را نیز حیرت و تحسین افکند؛ و این پرچمها و نشانه ها که در اول محرم هر سال ، برافراشته مى شود و زینت بخش تکایا و حسینیه ها و خیابانها و رهگذرها و بالاءخره اجتماعات جهان اسلام است ، همه و همه ، یادآور همان عملى است که قریب 1400 سال پیش در روز عاشورا حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام در اردوى حسینى علیه السلام برافراشت و در راه حفظ آن ، دو دست خویش را فدا کرد. براستى تنها او بود که در نهضت مقدس عاشورا و انقلاب خونین کربلا به سمت فرماندهى لشگر و پرچمدارى انتخاب شد و چه خوب هم از عهده این امر برامده و نام خویش را تا دنیاست زنده و پاینده نمود.(210)
یزید به حیرت مى افتد!  
در نقلهاى تاریخى آمده است که : پرچم حضرت عباس علیه السلام ، پرچمدار کربلا، جزو اموال غارت شده لى بود که به شام بردند. در میان غنائم ، وقتى که یزید چشمش به آن پرچم افتاد، عمیقا آن را نگاه کرد و در فکر فرو رفت و سه بار از روى تعجب برخاست و نشست . سؤ ال کردند: اى امیر، چه شده که این گونه شگفت زده و مبهوت شده اى ؟
یزید در جواب گفت : این پرچم در کربلا به دست چه کسى بوده است ؟
گفتند به دست برادر حسین علیه السلام ، که نامش عباس بود و پرچمدارى سپاه امام حسین علیه السلام را از جانب وى بر عهده داشت .
یزید گفت : تعجبم از شجاعت عجیب این پرچمدار است !
پرسیدند: چطور؟!
گفت : خوب به این بنگرید، مى بینید که تمام قسمتهاى آن - از پارچه گرفته یا چوب ان - بر اثر اصابت تیرها و سلاحهاى دیگر که به آن رسیده ، آسیب دیده است ، جز دستگیره آن ، و این موضع - که کاملا سالم مانده - حاکى از آن است که تیرها به دست پرچمدار اصابت مى کرده ، ولى او پرچم را رها نکرده است ، و تا آخرین توان خود، پرچم را نگهداشته است ، و تنها وقتى که آخرین رمق خویش را از دست داده پرچم از دستش ‍ افتاده یا با دست او با هم افتاده است ، و لذا دستگیره پرچم اینگونه سالم مانده است ! (211)
چو بیرق از کف عباس نوجوان افتاد
آتش به خرمن سلطان انس و جان افتاد
به خون دیده انجم طپید رایت مهر
که نعش صاحب رایت ، به خون طپان افتاد
ز پیش چشم برادر براى آب حیات
جدا ز خضر، چو اسکندر زمان افتاد
فصل پنجم : جانبازى برادران مادرى قمر بنى هاشم علیه السلام در عاشورا
ابوالفضل العباس علیه السلام سخن مى گوید  
در بعضى از کتب مقاتل آمده است که ، حضرت عباس علیه السلام در روز عاشورا به برادران گرامى خود، مى فرمود: امروز روزى است که باید بهشت را بگیریم و جان خود را فداى سید و امام خود بنماییم . نیز مى فرمود: اى برادران من ، امروز در جان نثارى تقصیر نکنید و کوتاهى ننمایید و چنین خیال نکنید که حسین علیه السلام برادر ماست و ما پسران یک پدر هستیم ؛ نه چنان است ؛ آن بزرگوار امام و سید و بزرگ و پیشواى ما بوده و حجت خداوند عالمیان در روى زمین و فرزند حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیه و نور دیده حضرت رسول خدا صلى الله علیه و آله است . چون امام حسین علیه السلام جان نثارى آن بزرگواران را مشاهده نمود، گریه بر وى مستولى گردید و فرمود: اى برادر، خداوند عالمیان به تو جزاى خیر دهد. (212)
شهادت برادران حضرت عباس علیه السلام  
روز عاشورا پس از حملات طرفین و پیشقدمى اصحاب و شهادت یکایک آنان ، نوبت به جانبازى اقوام و خویشان امام علیه السلام رسید. اول کسى که از بنى هاشم به شهادت رسید حضرت على اکبر علیه السلام بود و چنانکه در زیارت ناحیه مى خوانیم : السلام على اول قتیل من خیر نسل سلیل من سلالة ابراهیم الخلیل .
سپس متناوبا و متوالیا، یکى بعد از دیگرى با اجازه امام ، به میدان رفتند و شهید شدند، تا آنکه صداى غریب حضرت امام حسین علیه السلام بلند شد. حضرت عباس علیه السلام برادران خود را خواست و فرمود: اینک من به جاى پدر شما هستم و میل دارم ببینم شما در برابر چشم من در راه اسلام و یاورى حضرت امام حسین علیه السلام فداکارى نمایید.
برادران مادرى حضرت عباس علیه السلام که در عاشورا به شهادت رسیدند از قرار زیرند:
1. عبدالله بن على بن ابى طاطب علیه السلام  
السلام على عبدالله بن اءمیرالمؤ منین مبلى البلاء و المنادى بالولاء فى عرصة کربلاء المضروب مقبلا و مدبرا لعن الله هانى بن ثبت الحضرمى (از زیارت ناحیه مقدسه )
مادرش ام البنین دختر حزام بن خالد است .
احمد بن محمد به سندش از عبدالله بن حسن عبیدالله بن عباس روایت کرده است : روزى که عبدالله بن على بن ابى طالب علیه السلام در کربلا به شهادت رسید بیست و پنج سال از عمرش گذشته بود و فرزندى از او به جاى نماند. احمد بن عیسى نیز از ضحاک مشرقى نقل مى کند که گفت : عباس بن على علیه السلام به برادرش عبدالله فرمود: پیش ‍ روى من به میدان جنگ برو تا جانبازى تو را ببینم و در شهادتت ماءجور شوم ، زیرا تو را فرزندى نیست . عبدالله به میدان رفت و از لشگر دشمن هانى بن ثبیت حضرمى به مبارزه او درآمد و او را شهید نمودند.
2. جعفربن على بن ابى طالب علیه السلام  
السلام على جعفر بن اءمیرالمؤ منین الصابر بنفسه محتسبا و النائى عن الاءوطان مغتر بالمستسلم المنزال المشکور بالرجال لعن الله قاتله هانى بن ثبیت الحضرمى (زیارت ناحیه )
مارد او نیز ام البنین سلام الله علیه بود، و همچون برادرش فرزندى از خود بر جاى نگذاشت . در النظیم مى نویسد: امیر المؤ منین علیه السلام این پسر را به پاس دوستى و علاقه اى که به برادرش جعفر طیار داشت جعفر نامید. ضحاک مشرقى ، در حدیثى که فوتا گذشت ، روایت کرده که عباس بن على علیه السلام او را براى کشتن مقدم داشت .
جعفر بن على بن ابى طالب علیه السلام پس از عبدالله ااجازه نبرد گرفت و به میدان رفت . با اینکه 19 سال بیش نداشت ابراز شجاعت کرد و پس از تلفات بسیارى که به دشمن وارد ساخت شهید شد. به گفته ضحاک : جعفر نیز به دست هانى بن ثبیت کشته شده است ، ولى بر اساس حدیثى که نصر بن مزاحم از امام باقر علیه السلام نقل کرده ، قتل وى به دست خولى اصبحى - لعنة الله علیه - صورت گرفته است . (213)
انى اءنا جعفر ذو المعالى
ابن على الخیر ذى النوال
حسبى بعمى شرفا و خالى (214)
3. عثمان بن على بن ابى طالب علیه السلام  
السلام على عثمان بن اءمیرالمؤ منین سمى عثمان بن مظعون ، لعن الله رامیه بالسهم خولى بن یزید بن الاءصبحى الایادى و لابانى الدرامى (زیارت ناحیه )
مادر او نیز ام البنین سلام الله علیه بود و چنانچه از عبید الله بن حسن و عبدالله بن عباس ‍ روایت شده ، عثمان بن على هنگام شهادت 21 سال داشت . نیز از على علیه السلام روایت شده که فرمود: من او را به نام برادرم ، عثمان بن مظعون ، عثمان نام نهادم .
عثمان بن على علیه السلام ، آنگاه که دو برادرش شهید شدند، به میدان رفت و این شعر را خواند:
انى اءنا العثمان ذو المفاخر
شیخى على دو الفعال الظاهر
آمده عثمان به جنگ ، تیغ یمان در یمین
بهر قتال شما فرقه بى شرم و دین
صبح سعادت رسید وقت صبوح من است
شربت کوثر چشم از قدح حور عین
کوفى و شامى چرا تیغ کشند بر حسین ؟!
در دلشان هیچ نیست بهره ز ایمان ، یقین ؛ (215)
در حدیث ضحاک مشرقى آمده است که خولى اصبحى او را هدف تیر قرار داد و آن تیر وى را بر زمین افکند و در این موقع ، مردى از قبیله ابان بن دارم با شتاب آمده و او را به قتل رسانید و سر آن حضرت را بریده و همراه خود برد.
شهادت این سه برادر، جراحت بزرگى بود که بر قلب داغدار حضرت عباس علیه السلام وارد شد.(216)
پس از آن سه تن نیز، عباس ابن على علیه السلام ، بزرگترین و آخرین فرزند ام لبنین علیه السلام بود که به شرحى خواهد آمد، به میدان رفت و به شهادت رسید.
تحریف تاریخ !  
از بصیرت نافد و اندیشه بزرگ عباس علیه السلام آنکه تنها به جانبازى و ایثارگرى خود اکتفا نورزید و در آن عرصه خون و شهادت ، برادرانش را نیز به سوى سعادت جاودانه آرمیدن در رضوان بزرگ الهى فرا خواند، تا اینکه فداى مکتب توحید گردند و ابوالفضل علیه السلام در فقدان آنها به صبر و شکیب بنشیند و به اجر صابران نائل آید.
بدین لحاظ قمر بنى هاشم علیه السلام عبدالله ، جعفر و عثمان - برادران تنى خود - را فرا خواند و بدانان گفت : به پیش تازید تا ببینم که براى خدا و رسولش خیر خواهى نموده اید، زیرا شما را فرزندانى نیست . (217)
مقصود قمر بنى هاشم علیه السلام از این سخن آن بود که برادرانش را به موقعیت خطیر آشنا سازد، و آنان را بیاگاهاند که تجمعشان در آنجا تنها باید براى یک هدف باشد و آن فداکارى و جانبازى در راه دین است ، و بدان خاطر که ایشان هیچ مانع و رادعى که از مقصد بزرگشان باز دارد، مانند فرزند و افراد تحت تکلف ، نداشتند، لذا لازم بود که در راه حیات شرع مقدس جان خود را فدا سازند و آنان نیز همان گونه که برادرانشان در نظر داشت به استقبال مرگ رفتند و به مقام منیع شهادت نایل آمدند.
اما شگفتا از ابن جریر طبرى که در تاریخ خود (جلد 6، صفحه 257) مى گوید: پنداشتند که عباس به برادران مادریش ، عبدالله و جعفر و عثمان ، گفت : اى فرزندان مادرم ، براى نبرد پیش افتید تا از شما ارث برم ، زیرا شما فرزندانى ندارید (که وارث شما باشند) آنان هم پذیرفتند و رفتند و کشته شدند!!
همچنانکه ابوالفرج اصفهانى نیز در مقاتل الطالبیین مدعى شده است که ، عباس ‍ علیه السلام برادرش جعفر را که فرزندى نداشت به صحنه مبارزه فرستاد تا میراثش به او رسد.
پس هانى بن ثبیت بر او حمله برد و او را به قتل رساند!
نیز در کتاب مقتل العباس آمده است : ابوالفضل علیه السلام برادران تنى خود را به میدان جنگ فرستاد. پس همگى آنان را کشته شدند و عباس علیه السلام میراث آنان را در اختیار گرفت ! سپس خود به میدان رفت و کشته شد و ارث همگى به عبیدالله (فرزند عباس علیه السلام ) رسید و عمویش : عمر بن على با او در این زمینه به منازعه برخاست ، سپس میان آن دو با پرداخت مقدارى ، مصالحه برقرار شد!
این سخنى است که ، از میان مورخین و ارباب مقاتل ، تنها این دو تاریخ نویس مدعى آن شده اند. اما شخص بصیر و آگاه خود مى داند که این اتهام تا چه حد از واقع بدور است ، و من نمى دانم چگونه آنان ادعاى ارث و میراث ابوالفضل علیه السلام از برادرانش را نموده اند، در حالیکه بر فرض صحت آن مادرشان ام البنین - که در طبقه بالاترى از نظر ارث قرار داشت - در آن هنگام زنده بود و با وجود مادر، ارث به برادر نمى رسید، و مسلما عباس علیه السلام که در خانه صاحب دین بزرگ شده ، به این احکام ناآگاه نبوده است .
علاوه این گونه نیت و کردار، در اوضاع و احوالى چون روز عاشورا، حتى پست ترین مردم نیز کمتر سر مى زند، تا چه رسد به شخصیتى چون ابوالفضل که اسوه صفا و وفا و عشق و پاکى است . براستى ، در آن هنگامه خون و شمشیر، که هر کس جان و مال خود را فراموش ‍ مى کند، چه کسى است که در آن موقعیت خطیر، برادرانش را به کام مرگ فرستد تا خود وارثشان شود! به ویژه آنکه این عمل از سلحشورى سر زند که مى داند خود هم بعد از آنان باقى نخواهد ماند و از مالشان بهره اى نخواهد برد و تنها براى آنکه چیزى نصیب اولادش ‍ شود دست به چنین کارى برد!
آرى ، چه سخن زشت و اتهام دروغینى به آن سید بزرگوار بستند تا بر راستاى قامتش خط انحراف بربندند!
آیا شما - اى خواننده - میل دارى دیگران در باره ات بگویند برادران خود را در تیررس ‍ دشمن قرار دادى تابه میراث آنان دست یابى ؟! یا اینکه این امر از دنائت و پستى است و هرگز چنین اتهامى را بر خود نمى پسندى ؟ کما اینکه هیچ انسانى - هر مقدار هم که خوار و فرومایه باشد - به انى عمل قبیح تن در نمى دهد.
پس تو اى تاریخ نگار باانصاف ! چگونه راضى شدى که این اتهام را به کسى بربندى که معلم شهامت و اخلاق و کریمانه بود و جان مطهر خود را فداى حجت زمانش نمود؟! و چگونه آن کردار، زیبنده دانش پژوه دانشگاه نبوت و پرورش یافته مکتب امامت ، که از محضر امیر مؤ منان على علیه السلام و دو امام همام علیه السلام کسب و علم و فیض ‍ نموده است ، تواند بود؟
در صورتیکه ما اگر در مقدم داشتن برادرانش براى جنگاورى بخوبى دقت نماییم ، متوجه مى شویم که عباس علیه السلام چگونه در برابر سیدالشهدا علیه السلام - که جگر گوشه رسول الله صلى الله علیه و آله و پاره دل زهراى بتول بود - بزرگمنشى و نهایت فداکارى خود را آشکار ساخت . زیرا واضح است که هدف او از پیش فرستادگان برادران این بوده است که :
1. به درجه رفیع شهادت رسند و قمر بنى هاشم علیه السلام در مصیبت آنان بسیار محزون شده و صبر بسیار پیشه سازد و به اجر جزیل الهى نایل شود، و نیز خواهان انتقام و عذاب خداوند براى خون به ناحق ریخته آنان گردد.
و شاهد این امر، سخن خود ابوالفرج اصفهانى در مقاتل الطالبیین است که از عباس ‍ علیه السلام نقل مى کند که به برادرش عبدالله گفت : به پیش تا اینکه کشته ببینم و صبر در این مصیبت را به حساب خداوند بگذارم و نزد او ماءجور باشم ؛ پس او اولین کسى بود که از میان برادرانش کشته شد.
ابو حنفیه دینورى نیز در الاءخبار الطوال آورده است که عباس به برادرانش گفت : جانم به فدایتان ! به پیش تازید و از سرورتان حمایت کنید، تا اینکه در پیشگاه وى به کام مرگ در ایید. پس آنان همگى به صحنه نبرد رفتند و کشته شدند.
و اگر ابوالفضل علیه السلام براى بهره ورى از میراث آنان ، ایشان را به میدان جنگ فرستاده بود، دیگر معنایى براى صبر بر مصیبت برادرش و انتظار پاداش الهى ، و نیز دلیلى بر سخن جانم به فدایتان - آن هم جان شریف حضرتش - وجود نداشت .
2. نیز بدان علت برادرانش را براى جنگ بسیج نمود و پیش از خود به میدان فرستاد، که از فداکارى و ایثار آنان در راه دین و تحت لواى سیدالشهدا علیه السلام اطمینان حاصل نماید. شاهد بر این امر، سخن شیخ مفید در ارشاد و ابن نما در مثیرالاءخوان است که نقل مى کنند، عباس علیه السلام خطاب به برادرش گفت :
- به صحنه برو نبرد روید تا اینکه نسبت به خدا و پیامبرش صلى الله علیه و آله خیر خواهى نموده اید، زیرا شما را فرزندانى نیست .
و قمر بنى هاشم علیه السلام با این کلام ، بهیچوجه قصد فریب آنان را نداشت و تنها مى خواست مقدار ولایت و علاقه آنان به سرور مظلومان را به دست آورد و این فرمان ، در حقیقت ، مهر و لطف بدانان و ارشادشان به امر خیر و صلاح ، در برابر حق و برادرى آنان بر حضرتش مى باشد.
در اینجا مانع دیگرى از ارث برى ابوالفضل علیه السلام - حتى اگر معتقد به وفات ام البنین سلام الله علیه در آن هنگام شویم - وجود دارد، و آن این است که : در صورتیکه عباس علیه السلام هم شهید مى شد، فرزندانش نمى توانستند از آن میراث بهره اى ببرند؛ زیرا برادران و خواهران پدرى ابوالفضل علیه السلام (همچون عمر اطرف ، عبیدالله نهشیله ، حضرت سیدالشهدا، زینب کبرى ، ام کلثوم و رقیه و...) در قید حیات بودند و با وجود آنان ارث تنها مختص عباس علیه السلام نمى شد، بگذریم که تاریخ شهادت مى دهد ام البنین در آن هنگام زنده بود و بعد از ورود موکب خاندان عصمت به مدینه ، در مصیبت چهار پسر گرانقدرش به سوگ نشست و با ایشان مرثیه سرود.
البته به نظر مى رسد که سخنان بى اساس طبرى و همقطاران وى ناشى از این امر است که آنان در کلام حضرت عباس علیه السلام که فرمود: زیرا شما فرزندانى ندارید، هیچ تفکر و دقت نکرده و مقصود از آن را استفاده وى از میراث برادران ! تصور نموده ، و با این عدم تعمق و خود راءیى روى تاریخ را سیاه کرده اند؛ در حالیکه مقصود قمر بنى هاشم علیه السلام آن بود که شما فرزندانى ندارید که نگران آنها باشید و شما را از شهادت در راه خدا و رسیدن به سعادت جاودانه باز دارند.
ضمنا جناب شیخ عبد الحسین حلى در النقد النزیه (جلد 1، صفحه 99) احتمال داده که اءرئکم یعنى از شما ارث برم ، با ارزء بکم یعنى به مصیبت شما دچار شوم ، در کتابت اشتباه شده باشد، و این سخن بعید نیست .
احتمال نزدیکتر، سخن شیخ آقا بزرگ تهرانى ، مؤ لف مجموعه ارزشمند الذریعة الى تصانیف الشیعة است که حدس مى زند اءرثکم با ارثیکم یعنى به سوگ و مرثیه شما بنشینم ، اشتباه شده باشد. که در این صورت ، مقصود ابوالفضل علیه السلام اولا ارشاد انان به راه حق ؛ ثانیا بسیج آن مجاهدان به جبهه نبرد با دشمنان ولایت ؛ و ثالثا به سوگ نشستن خویش در باره آنان - که عملى محبوب خداوند است - مى تواند باشد.
چنانکه عباس بن ابى شبیب شاکرى نیز در روز عاشورا به شوذب ، هم پیمان خویش ، گفت : اى شوذب چه در دل دارى ؟
گفت : اینکه با تو در رکاب فرزند رسول خدا صلى الله علیه و آله بجنگم تا کشته شوم .
عباس گفت : من هم درباره تو همین گونه فکر مى کردم ، پس در مقابل ابا عبدالله به پیکار پرداز تا در مصیبت تو از خداوند اجر طلبم ، چنانکه در مصیبت سایر اصحاب حضرتش ‍ براى خودم اجر مى طلبم ، و اگر کسى نزدیکتر از تو به من بود دوست داشتم در برابرم به خون خود در غلتد تا در مصیبتش به پاداش الهى نایل آیم ، زیرا امروز روزى است که هر مقدار مى توانیم باید اجر و پاداش به دست آوریم ، که بعد از این دنیا دیگر عملى در کار نبوده و صرفا باید حساب پس دهیم . (218)
ز خون تشنگان طف (219) چو دامان افق تر شد
لب خشک از خیام آمد برون عباس نام آور
به آئین یداللهى ، به فر قدرت اللهى
محمد صدر، سرمد قدر، حیدر کر (220) جعفر فر (221)
خدا جو، مصطفى جو، والضحى (222) رو، لافتى بازو
حسن گیسو، حسین مو، حمزه نیرو، مرتضى مظهر
نبى خد (223) مرتضى ید (224) مجتبى قد، نینوا مرقد
فلک درگاه ، کیوان (225) دستگاه و کربلا منظر
حسین طینت ، سجاد فطرت ، فاطمى خصلت
على عالى اعلا پدر، ام البنین مادر
بگفتا اى گروه ناکسان بى خبر از حق
مگر ما را نمى دانید از اولاد حیدر آل پیغمبر؟!
از این آب روان سیراب یکسر وحش و طیر اما
مگر از وحش و طیر، اى ناکسان ، هستیم ما کمتر؟!
کفى ز آب روان پر کرد تا لب تر کند کآمد
به یادش از لب خشکیده فرزند پیغمبر
ز کف او ریخت آب و مشک را پر کرد از دریا
برون آمد لب خشک و دل غمگین و چشم تر

فصل ششم : صعود به اوج قله شهامت 
امان نامه  
ابو حنیف و دیگران گویند: چون ابن زیاد به پسر سعد نوشت که در قتل حسین علیه السلام تعجیل کن مگر با یزید بیعت کند و نامه را به شمر داد تا به کربلا ببرد، عبدالله بن ابى محل بن حزام بن خالد بن ربیعة بن عامر وحیدى از جاى برخاست و گفت : ایها الاءمیر، على بن ابى طالب عمه مرا که ام البنین است ترویج نمود واز او چهار پسر آورد و این چهار پسر اکنون با حسین بن على علیه السلام هستند. از تو خواستارم که نامه امانى براى ایشان بنویسى . ابن زیاد قبول کرد و شمر هم ، که از قبیله ام البنین سلام الله علیه بود، به پا خاست و مطلب را تاءکید کرد. ابن زیاد امان نامه اى نوشت و به عبدالله بن ابى محل داد و او نیز این نامه را به آزاد کرده خود داد که به کربلا برساند. چون نامه را تسلیم قمر بنى هاشم علیه السلام کرد، آن حضرت فرمود: به خالوى ما بگو ما را نیازى به امان نامه نیست ، امان نامه خدا بهتر از امان نامه فرزند سمیه است !
سید نیز در لهوف مى فرماید: شمر عقب خیمه ها آمد و فریاد کرد اءبن بنو اختنا عباس و عبدالله و جعفر و عثمان
؟ کسى او را جواب نگفت . حضرت قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس علیه السلام بیرون آمد و فرمود: چه مى گویى ؟ شمر گفت : (226)
خواهر زادگان من ، شما در امانید، بیهوده خود را به جهت یارى کردن برادرتان حسین علیه السلام به کشتن ندهید و طاعت یزید را از دست ندهید. این وقت حضرت قمر بنى هاشم علیه السلام با آواز بلند فرمود: لعنت خدا بر تو باد و بر امانى که از براى ما آورده اى .
اى دشمن خدا آیا امر مى کنى ما را که دست از برادر از جان عزیزتر و سید و مولاى خود امام حسین علیه السلام فرزند فاطمه سلام الله علیه برداریم و داخل در اطاعت اولاد زنا و فرزندان لعینان باشیم یا بشویم ؟ و او غضب آلود به لشگر خود مراجعت کرد.
ز ماست دست بیعت سپهر بلند
نخواهد گرفتن ، دهان را بند
برادر که از نزد رب جلیل
پرستار مهد آمدش جبرئیل
غبار درش فر سیماى ماست
برادر مخوانش ، که مولاى ماست
شیخ مفید در ارشاد مى فرماید: در عصر پنجشنبه نهم عمر سعد ندا کرد: اى لشگر خدا، سوار شوید؛ بشارت باد شما را به بهشت . آن دریاى لشگر سوار شدند و به سوى خیمه هاى امام حسین علیه السلام هجوم آوردند. حضرت امام حسین علیه السلام در خیمه نشسته بود. حضرت قمر بنى هاشم علیه السلام پیش آمد و عرض کرد: یا اءخى اءتاک القوم ، حضرت از جاى برخاست و فرمود: برادرم عباس ، سوار شو برو ببین چه مى خواهند.
حضرت قمر بنى هاشم علیه السلام به فرموده امام حسسین علیه السلام عمل کرد و نزد برادر برگشت و پیغام لشگر را رسانید که مى گویند: یا بیعت ، یا جنگ ! حضرت امام حسین علیه السلام فرمود: برو از ایشان یک شب مهلت بگیر و بگو که ما مشغول نماز و مناجات و استغفار و تلاوت قرآن مى شویم . قمر بنى هاشم علیه السلام رفت و در خواست امام علیه السلام را اعلام کرد. به روایت سید در لهوف ، دشمنان امام علیه السلام در قبول درخواست مزبور اختلاف پیدا کردند. عمرو بن حجاج بر آنها بانگ زد و گفت : به خدا قسم ، اگر مرد ترک دیلم چنین درخواستى مى کردند ما آن را در نمى کردیم ، و اینان آل محمد صلى الله علیه و آله هستند؛ سپس فریاد برداشتند که ما شما را تا فردا مهلت مى دهیم ، اگر به بیعت با یزید راضى شدید شما را به کوفه مى بریم ، و گر نه با شما جنگ کنیم . (227)
مصطفى و مرتضى گریان و زار  
آمد عباس میر صادقان
و آن علمدار سپاه عاشقان
از تف عشق عطش بریان شده
شاه دین بر حال او گریان شده
تف خورشید و تف عشق و عطش
هر سه طاقت برده از آن ماه وش
چشم از جان جهانى دوخته
از برادر عاشقى آموخته
هر که را باشد حسین استاد عشق
لاجرم داده بکلى داد عشق
مى زد، از عشق برادر، یک تنه
خویشتن از میسره بر میمنه
دشمنان از یمین و از یسار
مرتضى وار، او همى زد ذوالفقار
کافرى ناگه در آمد از قفا
دست راست او بکرد از تن جدا
گفت اى دست فتادى خوش بیفب
تیغ را بر دست دیگر داد و گفت
آمدم تا سر ببازم ، دست چیست ؟!
مست کز سیلى گریزد مست نیست !
خاصه مست باده عشق حسین علیه السلام
پاکباز کربلا، میر حنین
خود مکافات دو دست فرشیم
حق برویاند دم پر عرشیم
تا بدان پر، جعفر طیار وار
خوش بپرم در بهشتسان یار
این بگفت و بى فسوس و بى دریغ
آمد آن دست دگر بگرفت تیغ
برکشیدى ذوالفقار تیز را
آشکارا کرد رستاخیز را
مصطفى با مرتضى مى گفت هین
بازوى عباس را اینک ببین
گفت حیدر با دو چشم تر به او
که کدامین بازویش بینم بگو
بینم ان بازو که تیغ انداخته ؟
یا خود آن بازو که تیغ افراخته ؟
بازوى افتاده اش بینم نخست
الله الله ، یا که بازوى درست ؟
مصطفى مرتضى گریان و زار
همچنان عباس گرم کار زار
کافر دیگر در آمد از قفا
کرد دست دیگرش از تن جدا
چون جدا کردند از نا مقبلى
هر دو دست دست پرورد على
گفت گر شد منقطع دست از تنم
دست جان بر دامن وصلش زنم
مى کنم ، بى دست ، من در خون شنا
در شنا نیست چون من آشنا
منت ایزد را که اندر راه شاه
دست را دادم ، گرفتم دستگاه (228)
مؤ لف تذکرة الشهداء آورده است :
در شرافت نسب این شاهزاده آزاده همین بس که شیر خدا را پسر، و دو گوشواره عرش ‍ خدا را برادر است . در کمال فضل و معرفتش همین بس که ابوالفضلش کنیت است ، و این ، نه تنها به جهت آن است که نام یکى از فرزندانش فضل بوده است ، بلکه همچنین براى آن بوده که داراى مراتب علم و فضل بوده است ...
و در سخاوتش همین برهان بس که چشم از زن و فرزند پوشید و اینقدر کوشید تا شربت شهادت نوشید. یعنى در راه و ارادت برادرش جان خود را که از هر چیز عزیزتر است بذل نمود که : کمال الجود بذل الموجود .
سر جانان ندارد هر که او را خوف جان باشد
که جان گر صحبت جانان بر آید رایگان باشد.
مغیلان چیست تا حاجى عنان از کعبه برپیچد؟!
خسک ، در راه مشتاقان ، بساط پرنیان باشد!
نخواهم رفتن از دنیا مگر در پاى دیوارت
که تا در وقت جان دادن سرم در آستان باشد
گر از راءى تو برگردم بخیل و ناجوانمردم
روان از من تمنا کن که فرمانت روان باشد.
و بالاءخره ، در حیا و ادبش همین دلیل کافیست که هرگز برادر را برادر خطاب نکرد بلکه او را مولا و سید مى خواند. (229)
ساقى کوثر، پدرت مرتضى است  
اى حرمت قبله حاجات ما
یاد تو تسبیح و مناجات ما
تاج شهیدان همه عالمى
دست على ماه بنى هاشمى
ماه کجا روى دل آراى تو
سرو کجا قامت رعناى تو
ماه و درخشنده تر از آفتاب
مشرق تو جان و تن بوتراب
همقدم قافله سالار عشق
ساقى عشاق و علمدار عشق
سرور و سالار سپاه حسین
داده سر و دست به راه حسین
عم امام و اخ و ابن امام
حضرت عباس علیه السلام
اى علم کفر نگون ساخته
پرچم اسلام بر افراخته
مکتب تو مکتب عشق و وفاست
درس الفباى تو صدق و صفاست
مکتب جانبازى و سر بازى است
بى سرى آنگاه سر افرازى است
شمع شده آب شده سوخته
روح ادب را ادب آموخته
آب فرات از ادب توست مات !
موج زند اشک به چشم فرات !
یاد حسین و لب عطشان او
و آن لب خشکیده طفلان او
تشنه برون آمدى از موج آب
اى جگر آب برایت کباب !
ساقى کوثر، پدرت مرتضى است
کار تو سقایى کرب و بلاست
مشک پر از آب حیات به دوش
طفل حقیقت ز کف آبنوش
درگه والاى تو در نشاتین
هست در رحمت و باب حسین
هر که به دردى ، به غمى شد دچار
گوید اگر یکصد و سى و سه بار
اى علم افراخته در عالمین
اکشف یا کاشف کرب الحسین
از کرم و لطف جوابش دهى
تشنه اگر آمده آبش دهى
چون نهم ماه محرم رسید
کار بدانجا که نباید کشید
از عقب خیمه صدر جهان
شاه فلک جاه ملک پاسبان
شمر به آواز ترا زد صدا
گفت کجایید بنو اختنا
تا برهانند ز هنگامه ات
داد نشان خط امان نامه ات
رنگ پرید از رخ زیباى تو
لرزه بیفتاد بر اعضاى تو
من به امان باشم و، جان جهان
از دم شمشیر و سنان بى امان ؟!
دست تو نگرفت امان نامه را
تا که شد از پیکر پاکت جدا
مزد تو شد دست شه لافتى
خط تو شد خط امان خدا
چهار امامى که ترا دیده اند
دست علم گیر تو بوسیده اند
طفل بدى ، مادر والا گهر
بردت تا ساحت قدس پدر
چشم خداوند چو دست تو دید
بوسه زد و اشک ز چشمش چکید
با لب آغشته به زهر جفا
بوسه به دست تو زده مجتبى
دید چو در کرب و بلا شاه دین
دست تو افتاده به روى زمین
خم شد و بگذاشت سر دیده اش
بوسه بزد با لب خشکیده اش
حضرت سجاد هم آن دست پاک
بوسه زد و کرد نهان زیر خاک
مطلع شعبان همایون اثر
بر ادب توست دلیلى دگر
سوم این ماه ، چون نور امید
شعشعه صبح حسینى دمید
چارم این مه که پر از عطر بوست
نوبت میلاد علمدار اوست
شد به هم امیخته از مشرقین
نور ابوالفضل و شعاع حسین
اى به فداى سر و جان و تنت
و ین ادب آمدن و رفتنت
وقت ولادت قدمى پشت سر
وقت شهادت قدمى پیشتر!
مدح تو این بس که شه ملک جان
شاه شهیدان و امام زمان
گفت به تو گوهر والا نژاد
جان برادر به فداى تو باد!
شه چو به قربان برادر رود
کیست (ریاضى ) که فدایت شود؟!
نگهبانى خیام حسینى علیه السلام  
معالى السبطین از دختر على بن ابى طالب علیه السلام ، حضرت زینب کبرى سلام الله علیه نقل مى کند که گوید: شب عاشورا از خیمه خارج شدم تا به خیمه برادرم ، امام حسین علیه السلام بروم . او در خیمه تنها بود. دیدم مشغول مناجات با خداوندگار است و قرآن تلاوت مى کند. با خود فکر کردم در مثل چنین شبى سزاوار نیست برادرم در خیمه تنها بماند.
به دنبال این فکر، به سوى خیمه هاى برادران و پسر عموهایم روان شدم تا انان را بابت این عمل سرزنش کنم . نزدیک خیمه برادرم ، حضرت عباس علیه السلام ، که رسیدم ، صداى همهمه و فریادى به گوشم رسید. پشت خیمه گوش فرا دادم ، دیدم پسر عموها و برادران و برادرزاده هایم گرد هم حلقه زده اند و حضرت عباس علیه السلام نیز در وسط آنان قرار دارد.
وى مانند شیر نیم خیز بر روى دو پا نشسته و شروع به سخن نموده است . نخست خطبه اى ایراد فرمود که مانندش را جز برادرم امام حسین علیه السلام نشنیده بودم . پس از حمد و ثناى خداوند و درود بر پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله برادر زاده ها و عموزاده ها و برادران خویش را مخاطب قرار داده و فرمود: فردا چه خواهید کرد؟ آنها گفتند: اختیار ما با توست و ما گوش به فرمان توییم . فرمود: بدانید که اصحاب برادرم نسبت به ما بیگانه و غریبه بوده و بار سنگین مرد همیشه بر دوش اهل خود وى قرار دارد.
فردا شما باید در شهادت پیشقدم شوید و نگذارید آنان بر شما در نبرد سبقت بگیرند؛ مبادا مردم بگویند: بنى هاشم یاران خود را پیش افکنده و مرگ را با ضرب شمشیر دیگران ، از خود دفع مى کردند. زینب سلام الله علیه مى گوید: چون سخن برادرم عباس ‍ علیه السلام به اینجا رسید، بنى هاشم شمشیرهاى خود را از نیام کشیده و فریاد زدند: البته که چنین خواهیم کرد، و ما در فرمان تو خواهیم بود.
حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام با جلال و شهامت خاصى ، آن شب به پاسدارى و نگهبانى خیام حسینى علیه السلام مشغول بود و تا صبح لحظه اى به خواب نرفت و دشمن از ترس برق شمشیر حضرت ابوالفضل علیه السلام نه تنها قدرت شبیخون و حمله به آنان را نیافت بلکه به خواب نیز نرفت . آرى ، هر چند دریایى از لشگر در اردوى خصم گرد آمده بود، ولى عباس بن على علیه السلام هم شیر بیشه شجاعت و دست پرورده على مرتضى علیه السلام بود و در ان شب که یاران امام حسین علیه السلام و بنى هاشم به مناجات با قاضى الحاجات پرداخته و مشغول تلاوت قرآن و رکوع و سجود بودند، عباس ‍ بن على علیه السلام سوار بر اسب با شمشیر آخته به حفاظت از آنان مشغول بود، در نتیجه کودکان و زنان حرم پیغمبر صلى الله علیه و آله با خاطرى آسوده به خواب رفتند. (230)
ملاقات زهیر بن قین با قمر بنى هاشم علیه السلام  
حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام روز عاشورا سوار بر اسب اطراف خیام مى گشت و نگهبانى مى کرد و مراقب بود تا دشمن جلو نیاید.
در این هنگام زهیرر بن قین ، یکى از یاران با وفاى امام حسین علیه السلام ، نزد ابوالفضل العباس علیه السلام آمد و عرض کرد: در این وقت آمده ام تا تو را به یاد سخن پدرت ، على علیه السلام ، بیندازم . حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام که مى دید خیام اهل بیت علیه السلام در خطر تهدید دشمن است از اسب پیاده نشد و فرمود: مجال سخن نیست ، ولى چون نام پدرم را بردى ، نمى توانم از گفتارش بگذرم ، بگو که من سواره مى شنوم .
زهیر گفت : پدرت هنگامى که مى خواست با مادرت ام البنین سلام الله علیه ازدواج کند، به برادرش عقیل فرمود: زن شجاعى از خاندان شجاع برایم پیدا کن ، زیرا مى خواهم فرزند شجاعى از او دنیا بیاید و حامى ایثارگرى فداکار براى برادرش امام حسین علیه السلام باشد.
بنابراین ، اى عباس ، پدرت ترا براى چنین روزى (عاشورا) خواسته است ، مبادا کوتاهى کنى ! غیرت حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام با شنیدن این سخن به جوش آمد و چنان پا در رکاب زد که تسمه رکاب قطع گردید و فرمود: اى زهیر! آیا با این گفتار مى خواهى به من جراءت بدهى ؟! سوگند به خدا، هرگز دست از برادرم برنداشته و در حمایت از حریم کوتاهى نخواهم نمود: والله لاءریتک شیئا ما راءیته قط
به خدا قسم فداکارى خود را به گونه اى ابراز کنم وبه نشان دهم که هرگز نظیرش را ندیده باشى .
آنگاه حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام به طرف دشمن حمله کرد، چندانکه گویى شمشیرش ، آتشى است که در نیزار افتاده است ، تا اینکه صد نفر از قهرمانان دشمن را کشت . از جمله ، بامارد بن صدیف تغلبى ، قهرمان بى بدیل دشمن ، جنگى تن به تن کرده و نیزه بلند مارد را از دست او دراورد و نیزه را تکان سختى داد و فریاد زد: اى مارد، از درگاه خدا امید دارم که با نیزه خودت ، تو را به جهنم واصل کنم .
آنگاه ان نیزه را در کمر اسب مارد فرو برد، اسب مضطرب شد و مارد خود را به زمین انداخت . سپس با اینکه جمعى از دشمن به کمک مارد آمدند، عباس علیه السلام همان دم نیزه را بر گلوى مارد فرو آورد و در نتیجه ، گوش تا گوش او بریده شد و به هلاکت رسید، و در این درگیرى شدید جمعى دیگر نیز به دست حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام کشته شدند. (داستان رزم آن حضرت با مارد را، قبلا در بخش قبل ، فصل (جلوه هایى از دریاى فضیلت قمر بنى هاشم علیه السلام ، به تفصیل آوردیم ). حضرت ابوالفضل العباس ‍ علیه السلام به سوى دشمن شتافت ، انها را موعظه کرد و از عاقبت بد ترسانید، ولى نصایح آن حضرت در آن کوردلان اثر نکرد.
احتجاج ابوالفضل علیه السلام با آن قوم ستمگر
کوفیان را پس به آواز جلى
بس نصیحت کرد عباس على
کاین حسین - اى قوم - مرات خداست
در حقیقت جنگ با حق کى رواست ؟!
یک زمانم گوش بر حجت کنید
ز انبیا و قومشان عبرت کنید
گر شما را رهنما قرآن بود
فرض حق ، اکرام بر مهمان بود
خاصه مهمانى که دوالقربى است او
بر تمام ما سوا مولاست او
جنگ با مولاى عالم از چه رو؟!
مى نشاید با خدا شد جنگجو
توبه سوى وى کنید از کار خویش
معذرت خواهید از رفتار خویش
مظهر حق ، عفو حق را آیت است
خاصه این مظهر که بهر رحمت است
گرچه بستید آب را بر روى او
تاختید از چهار سو بر سوى او
غرق خون کردید از پیر و جوان
یاورانش را ز کین اى دشمنان
با همه این کفر و جهل و خیرگى
وین همه طغیان و ظلم و تیرگى
من به عفو او شما را ضامنم
زانکه باب رحمت و عفوش منم
من همى گفتم به آواز بلند
بر شما از راه لطف این وعظ و پند
ور نه من از جنگ رو گردان نیم
بهر حق در بذل جان محکم پیم
جمله دانیدم که حیدر زاده ام
راه صحراى فنا پیموده ام
گر مرا افتد ز دوش امروز دست
داده اید از کین به دست حق شکست
چون بر اعدا، صاحب پست و بلند
کرد حجت را تمام از وعظ و پند
شد نفس ها بند اندر سینه ها
مشتعل شد بر گروهى کینه ها
چون که حرفش را جوابى کس نداد
غیر این منطق زبانى برگشاد.
فرمود: این کار را هم نمى کنید، پس قدرى از این آب که مهریه مام عزیزش زهراست سلام الله علیه بدهید کودکان خردسال او در میان آفتاب سوزان هلاک نشوند. از این سخن بعضى از آنان گریان ، و پاره اى ساکت ، و برخى به کنارى رفته ، از اسب پیاده شده ، خاک بر سر ریخته و بى تابانه اشک از دیده مى باریدند. در این موقع شمر و یک نفر از سران لشگر آمده آهسته گفتند: در صورتى از این گفتار نتیجه خواهى گرفت که برادرت حسین علیه السلام با یزید بیعت نماید والا اگر تمام جهان را آب فرا گیرد و در تصرف ما باشد، آب به شما نخواهیم داد. آن بزرگوار از استماع این سخنان سخت برآشفت و به سوى خیمه برگشت و کیفیت حال آن مردم از خدا بى خبر و اظهارات آن دو شقى را به پیشگاه برادر معروض داشت . حضرت امام حسین علیه السلام از شنیدن کلمات آن مزدوران ، آن شاگردان مکتب خیانت ، و آن سگان رو سیاه ، محزون و افسرده گردید.
عباس علیه السلام دست به سینه ایستاده بود و بشدت از دیدگان حق بین او اشک مى بارید. لشگر هیاهو کرده ناسزا مى گفتند و فریاد مى زدند که چار به میدان نمى ایید در آفتاب سوختیم . از میان خیمه گاه ، صداى شیون و ناله هاى دلخراش زنان و کودکان به گوش مى رسید. (231)و اینجا بود که عرض کرد: یا مولا، یاحسین ، سینه ام به تنگ آمده ، اجازه بده به میدان روم و با این نابکاران بستیزم .
در روایتى آمده است : خیمه اى مخصوص مشکهاى آب بود. حضرت ابوالفضل العباس ‍ داخل آن خیمه شد و دید که اطفال ، آن مشکهاى خالى و نمدار را برداشته و شکمهاى خود را بر آنها مى گذارند تا عطش آنها کاسته شود! به آنها فرمود: اى نور دیدگانم ، صبر کنید، اکنون مى روم و براى شما آب مى آورم . در همین هنگام سوار بر اسب شد و نیزه و مشک خود را برداشت و به سوى فرات و نهر علقمه رهسپار گردید.
میرزا محمدتقى حجة الاسلام تبریزى ، متخلص به نیر مى گوید:
چونکه نوبت بر بنى هاشم رسید
ساخت ساز جنگ عباس رشید
محرم سر و علمدار حسین
در وفادارى علم در نشاتین
در صباحت ، ثالث خورشید و ماه
روز خصم از بیم ان چون شب سیاه
در شجاعت یادگار مرتضى
داده بر حکم قضا دست رضا
خواست در جنگ عدو رخصت ز شاه
گفت شاهش کاى علمدار سپاه
چون علم گردد نگون در کار زار
کار لشگر باید از وى انفطار
گفت تنگ است اى شه خوبان دلم
زندگى باشد از این پس مشکلم
زین قفس برهان من دلگیر را
تابه کى زنجیر باید شیر را؟!
گفت شه چون نیست زین کارت گزیر
این ز پا افتادگان را دست گیر!
جنگ و کین بگذار و آبى کن طلب
بهر این افسردگان خشک لب
گفت : سمعا اى امیر انس و جان
گر چه باشد قطره آبى به جان
شد به سوى آب تازان با شتاب
زد سمند باد پیما را در آب
بى محابا جرعه اى در کف گرفت
چون به خویش آمد دمى گرفت اى شگفت
تشنه لب در خیمه سبط مصطفى
آب نوشم ؟! من زهى شرط وفا
زاده شیر خدا با مشک آب
خشک لب از آب زد بیرون رکاب
اشغال فرات  
آن گروه جنایتکار که گویى پلیدیهاى روى زمین را یکجا با خود داشتند، فرات را اشغال کردند و بر تمام آبراههاى آن نگهبان گذاشتند. آنان دستور داشتند که ساحل رودخانه را در کنترل کامل خویش گیرند تا قطره اى از آب آن به خاندان رسول اکرم صلى الله علیه و آله ، که بهترین خلق خدا هستند، نرسد.
مورخان مى گویند: سه روز قبل از شهادت امام ، آب را بر روى ایشان بستند. (232)
یکى از بزرگان مصیبتهاى حضرت ، همین بود که صداى سوزناک کودکان خود را مى شنید که بانگ العطش سر داده بودند. از شنیدن ناله آنان قلب امام حسین علیه السلام در هم فشرده مى شد و از دیدن صحنه هولناک لبهاى خشکیده اطفال و رنگ پریده آنان و خشک شدن شیرهاى مادرانشان دل آن حضرت مى لرزید.
انورالجندى این صحنه فاجعه آمیز را چنین تصویر مى کند: گرگان درنده از آب بهره مندند، لیکن خاندان نبوت تشنه لب هستند. چه قدر ظلم است که شیر تشنه بماند، در حالیکه سالم است و اعضایش استوار؟ اطفال امام حسین علیه السلام در صحرا مى گریند. پروردگارا، پس فریادرسى کجاست ؟! خداوند رحم و مروت را از آنان گرفته بود، پس ‍ انسانیت خود را منکر شدند و تمامى ارزشها و عرفها را زیر پا گذاشتند.
هیچ یک زا شرایع و ادیان اجازه نمى دهند آب بر زنان و کودکان منع گردد و همه مردم را نیز در این امر در آن شریک و برابر مى دانند. شریعت اسلامى هم این مطلب را تاءکید کرده و آن را حق طبیعى هر انسانى دانسته است ؛ ولى سپاه اموى به دستورات اسلام اهمیتى نداد و آب را بر خاندان وحى و نبوت بست .
یکى از مسخ شدگان ، به نام مهاجربن اوس ، سر خوش از این پلیدى و نامردى ! روى به حضرت امام حسین علیه السلام کرده و با صداى بلند گفت : اى حسین ، آیا آب را مى بینى که چون سر چشمه زندگى مى درخشد؟ به خدا قسم قطره اى از آن را نخواهى چشید تا اینکه در کنارش جان دهى ...!
عمرو بن حجاج نیز، آن سان که گویى به غنیمتى یا مکنتى دست یافته باشد! با خوشحالى دوید و فریاد زد: اى حسین ، این فرات است که سگان و چهار پایان و گرازها از آن مى نوشند، به خدا سوگند، از آن جرعه اى نخواهى نوشید! و شگفت آنکه این ناجوانمرد، از جمله کسانى بود که به امام حسین علیه السلام نامه نوشته و خواستار آمدن ایشان به کوفه شده بودند!
یکى دیگر از اوباش کوفه ، به نام عبدالله بن الحصن ازدى با صدایى که جاسوسان ابن زیاد بشنوند و بدین ترتیب به جوایز طاغوت کوفه دست پیدا کند، گفت : اى حسین ، ایا به این نکته که به شفافیت آسمان است مى نگرى ؟ به خدا قسم از آن قطره اى از نخواهى نوشید، تا آنکه از تشنگى بمیرى ! امام حسین علیه السلام دست به سوى آسمان برد و او را نفرین کرد: پروردگارا، او را با تشنگى بمیران و هرگز وى را نیامرز
این نسخ شدگان همچنان در تباهى پیش رفتند تا در ذره هولناک جنایات و گناهان که راه گریزى از آن نیست سقوط کردند. (233)
نهر علقمه  
نهر علقمه ، نهرى است که از شط فرات سرچشمه مى گیرد و جدا مى شود. این نهر پس از جدایى از فرات ، از کنار مشهد و مدفن مبارک حضرت اباالفضل علیه السلام عبور مى کند و از آنجا به طرف حرم مقدس امام حسین علیه السلام و سپس به سمت جاده اى که به جانب قبر حر شهید علیه السلام مى رود جریان مى یابد.
در کتاب معجم اللغة - که انصافا - در موضوع علم لغت بى نظیر است - ذیل ماده علقم مى نگارد: یکى از معانى کلمه علقمه ، نبقه است . سپس در ذیل لغت نبق مى نویسد: یکى از معانى کلمه نبق ، درخت سدر و میوه آن است . از تعریف فوق به دست مى آید که واژه علقمه به معنى درخت سدر و میوه آن است .
با توجه به نکات فوق ، و نیز روایتى که در ذیل خواهیم نگاشت ، معلوم مى شود که در کنار نهر علقمه ، درخت سدرى وجود داشته است .
چون عرب به درخت سدر علقمه مى گوید و در کنار این نهر هم ، چنانکه در ذیل خواهیم خواند، درخت سدر بوده ، لذا این نهر را علقمه گفته اند، یعنى آن نهرى که درخت سدر در کنار (یا در نزدیکى ) آن غرس شده بوده است .
روایتى که مى گوید در نزدیکى قبر امام حسین علیه اسلام (که تا قبر حضرت عباس علیه اسلام چندان فاصله اى ندارد) درخت سدى وجود داشته است بدین شرح است : (234) شیخ طوسى در کتاب امالى با ذکر داویان حدیث از یحیى بن مغیره رازى نق مى کند که گفت : نزد جریر بن عبدالحمید بودم که شخصى از اهل عراق بر او وارد گشت . جریر بن عبدالله از آن شخص راجع به اوضاع عراق جویا شد، وى در جوابش گفت : من از عراق خارج نشدم مگر اینکه هارون الرشید دستور داد تا قبر مقدس امام حسین علیه اسلام را شخم و شیار کردند و امر کرد تا آن درخت سدرى که در آنجا بود قطع نمودند.
جریر بن عبدالله پس از شنیدن این موضوع دستهاى خود را بلند کرد و گفت : الله اکبر! و افزود:
در این باره ، یعنى در باب قطع کردن درخت سدر، حدیثى از پیامبر اعظم اسلام صل الله علیه و اله وسلم به ما رسیده که سه مرتبه فرموده : لعن الله قاطع السدره !. یعنى خدا لعنت کند کسى را که این درخت سدر را قطع کرده است تا مرقد مقدس حضرت امام حسین علیه السلام را تغییر دهد و مردم اثرى از آثار این قبر شریف را به دست نیاورند و در نتیجه به زیارت آن بزرگوار نروند.
قمر بنى هاشم حضرت عباس علیه السلام در میدان  
در ریاض المصائب و مهیج الاءحزان و غیر آن روایت کرده اند: فلما اءجاز الحین علیه السلام اءخاه العباس للبراز برز کالجبل العظیم و قلبه کالطود الجسیم لاءنه کان فارسا هماما و بطلا و ضرغاما و کان جسورا على الطعن و الضرب فى میدان الکفاح و الحرب
به روایت اکسیر العبادات : حضرت ابوالفضل علیه السلام ، هنگام وداع با برادر، رو به آسمان نمود و عرض کرد: خدایا، مى خواهم به وعده ام (آبرسانى به خیام حرم ) وفا کنم و این مشک را براى این کودکان تشنه کام ، پر از آب نمایم .
سپس پیشانى امام حسین علیه السلام را بوسید و به سوى فرات حرکت کرد. چهار هزار یا ده هزار نفر نگهبان آب فرات بودند، به آنها حمله کرد و پس از کشتن هشتاد نفر از آنها خود را به آب رسانید.
دشمنان شش بار به او حمله کردند تا نگذارند او خود را به آب برساند، ولى آن حضرت ضرباتى سنگین بر آنها وارد ساخت و خود را به آب رسانید. وارد آب که شد، کفى از آب برداشت و کنار دهان اسبش برد تا بیاشامد که به یاد لب تشنه برادرش امام حسین علیه السلام ، افتاد. آب را از کف ریخت و مشک را پر آب ساخت .
به یاد وصیت پدر  
بعضى نقل کرده اند: حضرت على بن ابى طالب علیه السلام در شب 21 رمضان سال چهلم هجرى (شب شهادت خویش ) ابوالفضل العباس علیه السلام را در اغوش گرفت و به سینه چسبانید و فرمود: پسرم بزودى در روز قیامت به وسیله تو چشمم روشن مى گردد. آنگاه افزود:
ولدى ، اذا کان یوم عاشوراء و دخلت المشرعة ، ایاک تشرب الماء و اءخوک الحسین عطشان ، پسرم هنگامى که روز عاشورا فرا رسید وبر شریعه آب وارد شدى ، مبادا آب بیاشامى در حالیکه برادرت تشنه است . (235)
آرى ، عباس مشک را پر از آب کرد، ولى خود آب نیاشامید و خطاب به نفس خود گفت :
یا نفس ، من بعد الحسین هونى !
و بعده لا کنت اءن تکونى !
هذا الحسین وارد المنون
و تشربین بارد المعین ؟!
هیهات ! ما هذا فعال دینى
و لا فعال صادق الیقین
یعنى اى نفس ، بعد از حسین زندگى تو ارزشى ندارد و تو نباید بعد از او باقى بمانى . حسین لب تشنه است و در خطر مرگ قرار دارد و انگاه تو مى خواهى آب گوارا و خنک بیاشامى ؟! سوگند به خدا که دین من اجازه چنین کارى را نمى دهد
و به نقل بعضى ، فرمود: سوگند به خدا لب به آب نمى زنم ، در حالیکه آقایم حسین علیه السلام تشنه باشد: والله لا اءذوق الماء و سیدى الحسین عطشانا عقل سوداگر مى گوید: آب بیاشام تا نیرو بگیرى و بتوانى خوب بجنگى ، ولى عشق و وفا و صفا مى گوید: برادرت و نور دیدگان برادرت تشنه اند، چگونه تو آب بنوشى و آنها تشنه باشند. (236)
آمد به یادش از لب خشک برادرش
شد غیرت فرات دو چشم ز خون ترش
گفتا نخورده آب گلستان حیدرى
دارى تو میل آب ؟ کجا شد برادرى ؟!
تشنه است آن نو گل باغ فتوت است
لب تر مکن ز آب که دور از مروت است
پر کرد مشک و پس کفى از آب بر گرفت
مى خواست تا که نوشد از آن آب خوشگوار
آمد به یادش از جگر تشنه حسین علیه السلام
چون اشک خویش ریخت ز کف آب خوشگوار
شد با لبان تشنه ز آب روان بیرون
دل پر ز جوش و مشک به دوش آن بزرگوار
کردند جمله حمله بر آن شبل مرتضى
یک شیر در میانه گرگان بى شمار!
یک تن کسى ندیده چندین هزار تیر
یک گل کسى ندیده چندین هزار خار!
مشک را پر از آب ساخت و بر دوش راست افکند و از گودال شریعه بالا آمد. زمانى که قمر بنى هاشم علیه السلام مشک را پر کرد و بر اسب سوار شد، آن دریاى لشگر هجوم آوردند و چون سدى آهنین راه را بر او بستند و آن سلاله طیبین را هدف تیر قرار دادند. چهار هزار تیر انداز آنچنان بدن قمر بنى هاشم علیه السلام را آماج تیر قرار دادند که زره بر تن وى همچون پوست خارپشت مى نمود.
شیر در میان روبهان !  
اما با وصف این که نیروهاى دشمن دایره وار او را در میان گرفته بودند، اصلا از کثرت اعدا نیندیشید و حیدر وار بر آن گرگان آدمخوار حمله برد. همى سر و دست مى پرانید و گردان و یلان را به خاک هلاک مى غلتانید، که ناگاه نوفل بن ازرق یزید بن ورقاء جهنى از پشت نخلى بتاخت و به معاونت حکلم بن طفیل سنبسى دست راست آن حضرت را از تن جدا کرد. قرة العین على مرتضى علیه السلام جلدى کرد و مشک را به دوش چپ افکند و تیغ را به دست چپ گرفت و دشمن را همى دفع نمود و مى زد و مى کشت و مى انداخت و این شعر را مى خواند:
والله ان قطعتم یمینى
انى احامى اءبدا عن دینى
و عن امام صادق الیقین
نجل النبى الطاهر الاءمین
بنى صدق جائنان بالدین
مصدقا بالواحد الاءمین
چو دست راست جداشد ز پیکر عباس
گریست عرش به حال برادر عباس
شکست پشت رسول از شکسته بازویش و
خمید قد على چون هلال ابرویش
جهان به دیده مظلوم کربلا شب شد
سپهر گفت اسیرى نصیب زینب شد
حکیم بن طفیل دیگر باره از پشت نخله بیرون آمد دست چپ آن زاده شیر خدا را از پایان ساعد قطع کرد. قمر بنى هاشم علیه السلام مشک را به دندان گرفت و پیاپى رکاب مى زد که شاید خود را به خیمه گاه امام حسین علیه السلام برساند و این اطفال خردسال را از زحمت تشنگى برهاند. در این وقت نیز با نفس خود مى گفت :
یا نفس لا تخشى من الکفار
و اءبشرى برحمة الجبار
مع البنى سید المختار
مع جملة السادات و الاءطهار
قد قطعوا ببغیهم یسارى
فاءصلهم یا رب حر النار
یعنى : اى نفس ، از هجوم و حمله کفار ترس و واهمه به خود راه مده و شاد و خرسند باش ‍ به ملاقات رحمت خداوند جبار در جوار پیغمبر بزرگوار سید ابرار احمد مختار. این گروه اشرار دست چپ مرا بریدند؛ پس اى پروردگار من ، ایشان را به آتش شرربار دوزخ افکن !
پس ملعونى از آن کافران اشرار، عمودى آهنین بر فرق مبارک آن بزرگوار زد که به درجه شهادت رسید.
چون امام حسین علیه السلام برادر شهید و وفادار خود را در کنار نهر فرات کشته و به خون آغشته دید، اشک حسرت بر رخسار مبارک جارى ساخت .
گویى در لحظات جانسوز، زبان دلش مترنم به این ابیات بود:
الا اى پیک معراج سعادت
هماى رفرف اوج سعادت
کنون کز دست من افتاده شمشیر
ز هر سو بسته بر من راه تدبیر
شتابى کن که وقت همت توست
گذشت از من ، زمان خدمت توست
خلاصم کن از این انبوه لشگر
رسانم از وفا نزد برادر
سکینه منتظر از بهر آب است
ز سوز تشنگى بى صبر و تاب است
تا زمانى که مشک سالم بود، قمر بنى هاشم علیه السلام با رکاب همى اسب را مى راند، بدان امید که از انبوه لشگر بیرون آید. تا اینکه ناگاه تیرى بر مشک آمد و آب آن بر روى زمین ریخت ، و پیکان دیگرى بر سینه مبارکش وارد شد؛ و نیز ملعونى از قبیله بنى دارم عمودى بر فرق قمر بنى هاشم علیه السلام فرود آورد و آن حضرت از روى اسب بر روى زمین افتاد، در اینجا بود که ناله اش بلند شد: یا اءخاه اءدرک اءخاک . امام حسین علیه السلام چون شهاب ثاقب بر سر او حاضر شد در آنجا، حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام را در کنار فرات تشنه و در خون آغشته و هر دو دست قطع شده بدید. آن بدن پاره پاره را همى نظاره مى کرد و با اواز بلند مى گریست و مى فرمود: الان انکسر ظهرى و قلت حیلتى و شمت بى عدوى .
و باءن الاءنکسار فى جبینه
فانکدب الجبال من حنینه
کافل اءهله و ساقى صبیته
و حامل اللواء بعالى همته
و کیف لا و هو جمال بهجته
و فى محیاه سرور مهجته
امام حسین علیه السلام بر بالین برادر  
اى کشته راه داور من
اى پشت و پناه لشگر من
اى نور دو دیده تر من
عباس جوان ، برادر من
برخیز که من غریب و زارم
بى مونس و یار غمگسارم
برخیز گذر به خیمه ها کن
غمخوارى آل مصطفى کن
بر وعده خویشتن وفا کن
عباس جوان ، برادر من
دیدى که فلک به ما چه ها کرد؟
ما را به غم تو مبتلى کرد
کى دست ترا ز تن جدا کرد
عباس جوان برادر من
گفتم که در این جهان فانى
شاید که تو بعد من بمانى
زینب به سوى وطن رسانى
عباس جوان ، برادر من
در دمعة الساکبة گوید: حضرت سیدالشهدا علیه السلام از کثرت جراحات وارده بر بدن قمر بنى هاشم علیه السلام ممکن نشد آن بدن را از جاى خود حرکت بدهد، لذا بدن را به حال خود گذارد و با چشم اشکبار و دل داغدار به سوى خیمه مراجعت نمود. سکینه سلام الله علیه پیش آمد و از حال عمو پرسید. حضرت ناله اش بلند شد(237) و فرمود: اکنون پشت من شکست و رشته تدبیر و چاره ام از هم پاشید و دشمن دیگر بر من چیره شد و بر من شماتت کرد و این اشعار را قرائت کرد:
تعدیتم یا شر قوم ببغیکم
و خالفتم دین النبى محمد
اءما کان خیر الرسل اءوصاکم بنا
اءما نحن من نسل النبى المسدد
اءما کانت الزهراء امى دونکم
اءما کان من خیر البریة احمد
لعنتم و اءخریتم بما قد جنیتم
فسوت تلاقوا حر نار توقد(238)
یعنى اى بدترین مردم ، به جهت طغیان خود، به ما ظلم و ستم نمودید و با آیین رسول اکرم صلى الله علیه و آله مخالفت کردید. مگر بهترین رسول خداوند عالمیان ما را به شما سفارش نکرده و لزوم دوستى و یارى ما را به شما توصیه ننموده است ؟ مگر ما از نسل پیغمبر ارجمند مؤ ید و مسدد شما نیستیم ؟ مگر نمى دانید که فاطمه الزهرا علیه السلام مادر من است ، نه مادر شما؟ مگر احمد مختار بهترین اهل روزگار نبود؟ با یان کارها، از رحمت خداى متعال دور شده و خوار و زیانکار شدید، و زود باشد که گرفتار حرارت آتش بر افروخته جهنم خواهید گشت .
فخر الذاکرین ملا رضا رشتى ، متخلص به محزون ، گوید:
رسانید خود را چو شهباز حق
به بالین وى دید نیمى رمق
تنى دید مانند جان در برش
مشک ، پریشان ، چو مغز سرش
برادر چه کردى لواى مرا؟!
بده گوش جانا نواى مرا
دگر از غمت طاقتم طاق شد
گلم رفت و گلشن پر از زاغ شد
تو سقا و، لب تشنه گشتى شهید!
امید بدى ؛ گشته ام نا امید
مرا بى جمال تو عالم سیاه
شده منخسف اى مرا مهر و ماه
که بنوده دست تو از تن جدا؟
نبودش مگر خوف روز جزا؟!
وله ایضا
رسید ناله در حرم به گوش شاه محترم
اخى بیا تو در برم نگر به حال مضطرم
شنید آن امیر حى به یک قدم نمود طى
بگفت آمدم ز پى فداى قامتت شوم
ز دل کشید ناله اى به رخ فشاند هاله اى
ز اشک همچو لاله اى ، نمود سرخ دشت و یم
تمام بلبلان من تهى ز گلستان من
نه قاسم جوان من نه اکبر و نه جعفرم
تو هم شدى بخون طپان غمت مرا به دل نهان
زجاى خیز یک زمان به دست گیر این علم
سکینه در خیال تو مرا غم وصال تو
چگونه بى جمال تو به خیمه روى آورم
و له ایضا، در همین معنى و به همین وزن :
چوشد به خاک و خون طپان جمال ماه هاشمى
رسید باز بر غم شه شهید ماتمى
گرفت دست بر کمر کشید ناله از جگر
اخى ز داغ تو مرا سیاه گشته عالمى
تویى غرق بحر خون شدم غریب من کنون
دگر مرا نه مونس و نه غمگسار و همدمى
ببین تمام کودکان به خیمه العطش کنان بجز جوان پر ز تب (239)نبد به خیمه محرمى .
ایضا گوید:
شه لب تشنه چو اندر بر سقا آمد
دید جانش به لب ، اندر لب دریا آمد
دید بى دستى او؛ کرد چنان آه و فغان
که مشوش به جنان نخله طوبى آمد
تنگ بگرفت قد سرو علمدارش را
که تزلزل به طف عرصه غبر آمد
کرد از قامت او شور قیامت بر پا
کاندر آن دشت بلا، محشر کبرى آمد
دید چون روى منیرش شده از خون گلگون
روز اندر نظرش چون شب یلدا آمد
مغز سر کوفته و دست جدا از بدنش
و اخا گفت دلش سیر ز دنیا آمد
گفت : اى جان برادر کمرم بین شده خم
چه جراحت که به این قامت رعنا آمد
رو کنم بى تو چه سان جانب این خیل زنان
خواهرت بهر اسیریش مهیا آمد
استاد الشعرا اختر طوسى گوید:
عباس ، شبل شیر خداوند، کآفتاب
هر صبح بوسه اش به در آستان دهد
در یاى جود و بذل ، ابوالفضل ، کش رواق
خجلت ز فر خویش به قصر جنان دهد
چرخ جلال ماه بنى هاشم ، آن کو نور
از راى و رو به مهر و مه آسمان دهد
باب الحوائج است و، هر آن کو ز باب او
هر حاجتى که کرد تمنا، همان دهد
اندر ره برادر خود غیر او کسى
نشنیده ام که تن به بلا در جهان دهد
سوى فرات آید و شرم آیدش کز آب
تسکین تشنگى زبان در دهان دهد
دستش جدا شود ز تن ناتوان و باز
پهلو به رمح و پشت به گرز گران دهد
سقا کسى ندیده بجز وى که در جهان
جان ، تشنه کام ، در لب آب روان دهد

فصل هفتم : مصیبت بزرگ 
بر ارباب بصیرت پوشیده نیست که اگر کسى اندکى در چگونگى به میدان رفتن و شهادت این مظلوم روى نداده است ، و در این باب همین بس ، که پشت امام حسین علیه السلام ، که خود رکن عظیم اسلام بود، از این مصیبت شکست و چاره آن مظلوم ، که پناه بیچارگان بود، از این مصیبت شکست چاره آن خدا صلى الله علیه و آله و على مرتضى علیه السلام در این واقعه حاضر مى بودند گریه نمى کردند؛ چنانکه امام حسین علیه السلام گریه کرد؟!
مگر نشنیده اى که چون در جنگ مؤ ته ، دو دست جعفر بن ابى طالب علیه السلام را بریدند و او را شهید کردند و خبر شهادت در مدینه به پیغمبر خداصلى الله علیه و آله رسید، یا اینکه خودش به قدرت الهى خبر دار شد، اشک از چشمهاى حضرت جارى شد و فرمود: على مثل جعفر فلیبک الباکیة یعنى : بر مثل جعفر علیه السلام باید چشمها بگریند. نیز حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیه از شنیدن این خبر صدا به واعماة بلند کرد و گریست ، حال آنکه نود زخم بیشتر بر بدن جعفر علیه السلام نرسیده بود؛ پس اگر مى دیدند یا مى شنیدند که گوشتهاى بدن حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام را به سر نیزه ها بلند کرده و بعد از اینکه دو دستش را قطع کرده با شمشیر و نیزه و خنجر تمام اعضایش را پاره پاره ساخته اند، چه مى کردند؟!
معلوم است که حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیه همان گونه که در مصیبت جعفر علیه السلام صداى خود را به واعماه بلند کرد، مصیبت حضرت عباس علیه السلام نیز ناله وا ولداه و واقرة عیناه از دل برمى کشد و شاید در کلام پیغمبر صلى الله علیه و آله که فرمود: بر مثل جعفر علیه السلام باید گریه کرد نیز اشارتى به همین باشد که بر عباس ‍ علیه السلام باید گریه کرد که مصیبتش بزرگتر خواهد بود، چه او را مانند جعفر علیه السلام دو دستش را خواهند برید.
و حدیث ولا یوم کیوم الحسین علیه السلام برهانى آشکار بر این حقیقت است که مصیبت حضرت عباس علیه السلام از اعظم مصایب بوده :
کم هام عز و ایدا للسماح و کم
اقدام سبق بها طاعت طوائحه
چه بسیار سرهاى با عزت و دستهاى با جود و سخاوت و قدمهاى پیشرو در راه محبت که حوادث عظیمه روز عاشورا انها را هلاک و نابود نمود.
لم ینس قط ولا الذکرى تجدده
اورى یزند الاسى للحشر فادحه
یعنى هرگز این مصیبت فراموش نمى شود و یاد کردن آن موجب تازگى آن نمى گردد. چه یادآورى فرع فراموشى است و برافروزنده این مصیبت چنان آن را بر افروخته است که تا روز قیامت فراموش نمى شود و خاموش نمى گردد.
مصیبتها هر چند بزرگ باشند، همگى فراموش مى شوند، مگر مصیبتهاى صحراى کربلا. چه ، این مصائبى است که زبان از گفتنش قاصر و گوش از شنیدن آن عاجز است . پس ‍ براستى ، فرزند فاطمه سلام الله علیه از مشاهده آنها چه حالتى داشت ؟!
در ان دم کانچنان صحراى خونخوار
ز خون یاورانش گشت گلزار
على اکبرش یکسره فتاده
ز سر تا پاش جوى خون گشاده
برادر زاده اش قاسم به خوارى
ز خون ، دست عروس او نگارى
علمدارش فتاده زار و مهجور
علم از دست و دست از پیکرش دور
به هر جا، غرق خون افتاده اى بود
برادر با برادر زاده اى بود. (240)
به سکینه سلام الله علیه وعده آب داده ام  
یکى از افاضل در مقتل خود آورده است که : چون امام حسین علیه السلام بر سر نعش ‍ برادر مظلوم خود رسید و آن بزرگوار وفادار را به آن حالت دید، گریست و فرمود: وا اءخاه و اعباساه الان انکسر ظهرى وقلت حیلتى
زمانى که خواست بدن زخمدار برادر وفادار خود را به سوى خیمه ها ببرد، ابوالفضل علیه السلام چشم حق بین خود را باز کرد و دید برادر بزرگوارش در بالاى سر او ایستاده مى خواهد بدن او را از میان خاک و خون بردارد. عرض کرد: اى برادر، چه اراده دارى ؟ فرمود: مى خواهم ترا به خیمه ها ببرم . عرض کرد ترا به حق جدت قسم مى دهم که مرا در همین جا بگذار و به سوى خیمه ها نبر!
حضرت امام حسین علیه السلام فرمود: به چه سبب پیکر ترا در اینجا بگذارم ؟ عرض کرد: به چند جهت ؛ اول آنکه به دخترت سکینه وعده آب داده بودم ، و چون نتوانستم به او آب برسانم از وى خجالت مى کشم . دیگر آنکه ، من علمدار و سردار لشگر تو بوده ام ، چون این گروه اشرار مرا کشته جراءت و جسارت ایشان بر تو زیاد مى شود. حضرت فرمود: خدا ترا از جانب برادر خود جزاى خیر بدهد، زیرا که در حال حیات ممات خود مرا یارى کردى .
به روایت بعضى ، حضرت این مرثیه را در بالاى سر حضرت عباس علیه السلام خواند:
اءخى یا نور عینى یا شقیفى
فلى قد کنت کالر کن الوثیق
اى برادر وفادار من واى نور دیده و پارع تن من ، تو براى من همچون ستونى استوار بودى .
اءیا ابن اءبى نصحت اءخاک حتى
سقاک الله کاءسا من رحیق
اى فرزند پدر من ، تو برادر خویش را یارى و نصرت نمودى تا اینکه خدا ترا با کاسه اى سرشار از شراب خوشگوار بهشت سیراب نمود.
اءیا قمرا منیرا کنت عونى
على کل النوائب فى المضیق
اى ماه درخشان و عالمتاب ، تو مرا در سختیها و تنگیها یار و یاور بودى .
فبعدک لا تطیب لنا حیاة
سنجمع فى الغداة على الحقیق
پس ، بعد تو زندگى براى ما گوار نخواهد بود وبى هیچ شک و شبهه اى فردا (در بهشت نعمت حق ) گرد خواهیم آمد.
اءلا لله شکواى و صبرى
و ما اءلقاه من ظماء وضیق
از آنچه ، از تشنگى و سختى ، دیده و چشمیده ام تنها به درگاه الهى شکایت مى برم و براى او صبر مى کنم
سپس بدن برادرش را همان جا گذاشت و در حالى که قطرات اشک از دیده هاى مبارکش ‍ جارى بود به خیمه باز گشت . حضرت سکینه سلام الله علیه با مشاهده پدر بزرگوار خود از جاى برخواست و جلوى اسب آن حضرت را گرفت و عرض کرد: اى پدر مهربان ، آیا از عم بزرگوارم عباس علیه السلام خبرى دارى ؟ مى بینم در آمدن خود تاءخیر کرد، او به من وعده آب داده بود و عادت او چنین نبود که به وعده خود وفا نکند، آیا خودش آب خورد و حرارت دل خود را ساکت نمود و ما را فراموش کرد؟! یا مشغول کارزار دشمنان است ؟
چون امام حسین علیه السلام این کلمات دلسوز حضرت سکینه سلام الله علیه را شنید گریه بر آن حضرت مستولى شد و فرمود: اى دختر گرامى ، عمویت عباس علیه السلام کشته شد و روح او به سوى باغهاى بهشت پرواز نمود.
چون زینب کبرى سلام الله علیه این خبر وحشت انگیز را شنید صدا به ناله و زارى بلند نمود و گفت : وا اءخاه و اعباساه و اقلة ناصراه و اضیعتاه من بعدک . واى بر کمى یاران و گرفتار شدن ما بعد از تو اى برادر. حضرت فرمود: بلى بر ضایع شدن ما بعد از کشته شدن عباس علیه السلام ، واى بر بریده شدن چاره ما و شکستن پشت ما بعد از شهادت عباس علیه السلام . پس زنان اهل حرم صدا به گریه و زارى و نوحه و سوگوارى بلند نمودند و ان حضرت نیز با ایشان مشغول گریه گردید. (241)
ابوالفرج گفته است : حضرت عباس علیه السلام جوانى بود خوش صورت ، نیکو رو، بلندقامت ، هنرمند و تنومند، که اگر بر اسب بلند قامت و تنومند نیز سوار مى گشت پاهاى مبارکش بر زمین کشیده مى شد. وى در بلندى قامت و حسن صباحت و نیکویى جمال و کثرت شجاعت و قوت از اهل روزگار ممتاز بود. آن بزرگوار را قمر بنى هاشم مى گفتند و علم شاه کم سپاه در آن عرصه بلا و بیابان کربلا در دست مبارک حضرت عباس ‍ علیه السلام بود و علمدار لشگر آن حضرت بود.
امام صادق علیه السلام فرموده است : زمانى که حضرت سیدالشهداء علیه السلام لشگر خود را براى قتال قوم خناس آماده کرد، میمنه لشگر خود را به دست مبارک حضرت عباس علیه السلام داد و نیز از امام باقر علیه السلام روایت شده که آن بزرگوار را زیدبن رقاد حرامزاده به کمک حکیم بن طفیل طائى زنازاده به درجه شهادت رساند. (242)
دیده بگشاکه طبیبت سر بالین آمد
دیده بگشا که حسین با دل خونین آمد
دیده بگشا تو اى صید به خون غلطیده
که نگویند حسین داغ برادر دیده
دیده بگشاى که طفلان همه غوغا دارند
بردن آب روان از تو تمنا دارند
مادر قمر بنى هاشم علیه السلام مى باشد در اینجا مى آوریم :
چشمه خور در فلک چارمین
سوخت ز داغ دل ام البنین
آه دل پرده نشین حیا
برده دل از عیسى گردون نشین
دامنش از لخت جگر لاله زار
خون دل و دیده روان ز آستین
مرغ دلش زار چه مرغ هزار
داده ز کف چار جوان گزین
اءربعه مثل نسور الربى
سدره نشین از غمشان آتشین
کعبه توحید از آن چهار تن
یافت ز هر ناحیه رکنى رکین
قائمه عرش از ایشان بپاى
قاعده عدل از آنها متین
نغمه داودى بانوى دهر
کرده بسى آب دل آهنین
زهره ز ساز غم او نوحه گر
مویه کنان ، موى کنان حور عین
یاد ابوالفضل که سر حلقه بود
بود در آن حلقه ماتم نگین
اشکفشان ، سوخته جان ، همچو شمع
باغم آن شاهد زیبا قرین
ناله فریاد جهانسوز او
لرزه در افکنده به عرش برین
کاى قد و بالاى دلاراى تو
در چمن ناز بسى نازنین
غره غراى تو الله نور
نقش نخستین کتاب مبین
طره زیباى تو سر قدم
غیب مصون در خم او چین چین
همت والاى تو بیرون زوهم
خلوت ادناى تو در صدر زین
رفتى و از گلشن یاسین برفت
نو گلى از شاخ گل یاسمین
رفتى و رفت از افق معدلت
یک فلکى مهر رخ و مه جبین
کعبه فرو ریخت چه آسیب دید
رکن یمانى ز شمال و یمین
زمزم اگر خون بفشاند رواست
از غم آن قبله اهل یقین
ریخت چه بال و پر از آن شاهباز
سوخت ز غم شهپر روح الاءمین
آه از آن سینه سینا مثال
داد ز بیدارى پیکان کین
طور تجلاى الهى شکافت
سر انا الله به خون شد دفین
تیر کمانخانه بیداد زد
دیده حق بین ترا از کمین
عقل زرین تاب تحمل نداشت
آنچه تو دیدى ز عمود و زین
عاقبت از مشرق زین شد نگون
مهر جهانتاب به روى زمین
خرمن عمرم همه بر باد شد
میوه دل طعمه هر خوشه چین
صبح من و شام غریبان سیاه
روز من امروز چه روز پسین
چار جوان بود مرا دلفروز
والیوم اءصبحت و لا من بنین
لا خیر فى الحیاة من بعدهم
فکلهم اءمسى صریعا طعین
خون بشو اى دل که جگر گوشگان
قد واصلوا الموت بقطع الوتین
نام جوان ، مادر گیتى مبر
تذکرینى بلیوث العرین
چون که دگر نیست جوانى مرا
لا تدعونى و یک ام البنین
(مفتقر) (243) از ناله بانوى دهر
عالمیان تا به قیامت غمین
نوحه سینه زنى
من زاده على مرتضایم
من شاهباز ملک لافتایم
فضل و شرف ، همین بس از برایم
که خادمم به درگه حسینى
و الله اءن قطعتموا ایمینى
انى احامى اءبدا عن دینى
خدمتگزار زاده بتولم
من باغبان گلشن رسولم
ز افسردگى گلشنش ملولم
دارم دل شکسته و غمینى
والله ان قطعتوا یمینى ...
سقاى تشنگان بى پناهم
دشمن اگر چه گشته خار راهم
من ، یک تنه ، حریف این سپاهم
انى احامى اءبدا عن دینى
والله ان قطعتموا یمینى ...
استاده ام کنار آب لغزان
پایم بر آب و قلب من فروزان
در آب و آتشم چو شمع سوزان
سوزم ز خاطرات آتشینى
والله ان قطعتموا یمینى ...
یا رب مدد کن این فرس برانم
وین آب را به خیمه گه رسانم
دیگر چه غم ، که بعد از آن نمانم
جانم فداى عشق نازنینى
ولله ان قطعتموا یمینى ...
تنها میان تیر دشمنانم
اى کاش نیزه ها خورد به جانم
در پیش کودکان خجل بمانم
اى تیر اگر به مشک من نشینى
ولله ان قطعتموا یمینى
سقاى تشنگان کربلایم
اگر چه شد بریده دستهایم
با مرکبم کنار خیمه آیم
تا حال زار من اخا ببینى
ولله ان قطعتموا یمینى ...
در خاک و خون دلم از این غمین است
که از عطش لب تو آتشین است
دستم جدا افتاده بر زمین است
در فرق من عمود آهنینى
ولله ان قطعتموا یمینى ... (244)
بر سر نعشش رسید سرش به دامن گرفت  
به عرصه کربلا کفر چو طغیان گرفت
ظلم جهانگیر گشت نقطه ایمان گرفت
گلبن گلزار دین خزان شد از باد کین
خار ستم سر به سر دامن بستان گرفت
بلبل دستانسرا رو به هزیمت نهاد
زاغ سیه روزگاه طرف گلستان گرفت
فغان لب تشنگان گذشت از کهکشان
حضرت عباس را سکینه دامن گرفت
گفت تو سقاى آب ما همه در پیچ قاب !
نتوان یک جرعه آب ز بهر طفلان گرفت ؟!
عباس با حال زار کشیدش اندر کنار
غبار غم از رخ آن گل پژمان گرفت
وعده آب روان داد به آن خسته جان
اذن که تا آرد آب از شه عطشان گرفت
گفت که اى نور عین نو گل باغ حسین
به نرخ گیرم آب اگر که بتوان گرفت
به دیده اشگبار گشت به مرکب سوار
مشک تهى آب را به دوش ز احسان گرفت
تیغ مشعشع کشید زهره عدوان درید
پهلوى کردان شکافت عرصه میدان گرفت
راه فرار از نبرد بست به بهمن ز فن
تیغ گران از کف رستم دستان گرفت
از تف تیغش فتاد لرزه بر اندام خصم
خال خدنگش هدف چهره کیوان گرفت
از دم تیغش یکى روى به دوزخ نمود
ز آتش قهرش یکى جان بخ نیران گرفت
ز الحذر و الحذر به گوش فلک گشت کر
زالفرار الفرار سینه گردون گرفت
در ظلمات سیه سد سکندر شکست
بار دگر همچو خضر چشمه حیوان گرفت
دید که آب فرات موج زنان مى رود
چشمه چشمش ز اشک صورت عمان گرفت
گفت الا اى فرات چشمه آب حیات
کناره کى تا کنون کسى ز مهمان گرفت ؟!
ما زعطش در تعب ، تو مى روى خشک لب
مشک پر از آب کرد به کف و سر و جان گرفت
تیر به چشمش زدند سینه سپر ساخت او
دست ز جسمش فتاد مشک به دندان گرفت
تیر زدندش به مشک دست ز هستى کشید
ریخت چو آبش به خاک سر به گریبان گرفت
گفت که اى بینوا مى روى اندر کجا؟
چون ز تو در خیمه ها سکینه پیمان گرفت
ز ضرب تیغ و سنان گشت تنش غرقه خون
به خاک ، از زین ، مکان آن مه تابان گرفت
ناله اءدرک اخا رسید در خیمه ها
غبار غم دامن شاه شهیدان گرفت
رخت به میدان کشید جامه طاقت درید
بر سر نعشش رسید سر به دامن گرفت
دید تنش غرق خون ماه رخش لاله گون
خون زد و چشم ترس به چشم گریان گرفت
گفت علمدار من ، مونس و غمخوار من
گشتى عمر ترا ورطه طوفان گرفت ؟!
خیز که در خیمه ها سکینه با اشک و آه
کنون دامن زینب نالان گرفت
زین غم عظمى شر فتاد در بحر و بر سینه (خبا
را آتشش سوزان گرفت
از فلک کجمدار، چشم توقع مدار
چون دل این بد شعار، کینه خوبان گرفت . (245)
ملاقات ام البنین با زینب کبرى علیه السلام  
آورده اند: وقتى که اهل بیت علیه السلام وارد مدینه شدند، ام البنین علیه السلام کنار قبر پیامبر صلى الله علیه و آله با زینب کبرى علیه السلام ملاقات کرد و به وى گفت : اى دختر امیرالمؤ منین ، از پسرانم چه خبر؟
زینب کبرى علیه السلام فرمود: همگى کشته شدند.
ام البنین عرض کرد: جان همه به فداى حسین علیه السلام ، بگو از حسین علیه السلام چه خبر؟
زینب فرمود: حسین علیه السلام را با لب تشنه کشتند.
ام البنین تا این سخن را شنید، دستهاى خود را بر سر کوفت و با صداى بلند و حال گریان گفت : وا حسیناه !
زینب علیه السلام فرمود: اى ام البنین ، از پسرت عباس یک یادگارى آورده ام .
ام البنین گفت : آن یادگار چیست ؟
زینب علیه السلام سپر خونین عباس علیه السلام را از زیر چادر بیرون آورد، و ام البنین علیه السلام تا آن را دید، آنچنان دلش سوخت که نتوانست تحمل کند و بیهوش به زمین افتاد. (246)
طبیب دردمندان  
صدا در سینه ها ساکت که اینک یار مى اید
ز راه شام و کوفه عابد بیمار مى آید
غبار راه بس بنشسته بر رخسار چون ماهش
به چشم آیینه ایزدنمایى تار مى آید
الا اى دردمندان مدینه با دو صد حسرت
طبیب دردمندان با دل تبدار مى آید
الا اى بانوان اهل یثرب پیشواز آیید
که زینب بى برادر با دل غمخوار مى آید
بیا ام البنین با دیده گریان تماشا کن
که اردوى حسینى بى سپهسالار مى آید.
عزادارى ام البنین علیه السلام در بقیع  
احمد بن سعید در حدیثى از امام باقر علیه السلام روایت کرده که فرمود: زید بن رقاد جهنى و حکیم بن طفیل طائى ، هر دو، در قتل عباس بن على علیه السلام شرکت داشتند و پس از واقعه کربلا، ام البنین ، که مادر این چهار تن بود، به قبر ستان بقیع مى آمد و براى پسرانش سوزناکترین و اندوهبارترین مرثیه را مى خواند و ناله مى کرد و مردم اطراف او جمع مى شدند و در گریه و لابه و زارى با او شریک مى گشتند؛ حتى مروان بن حکم (حاکم مدینه ) در میان مردم به بقیع مى آمد و با آنها در گریه و زارى شرکت مى کرد.
گریه علامه بحرالعلوم  
در زمان علامه بحرالعلوم (سید محمد مهدى ، متوفى 1212 ه‍ ق ) گوشه هایى از مرقد مطهر حضرت ابوالفضل العباس قمر بنى هاشم علیه السلام ویران شد و نیاز به تعمیر و نوسازى پیدا کرد این جریان را به علامه بحرالعلوم خبر دادند و بنا شد که وى با معمار در روز معینى براى دیدار قبر مقدس و تعیین مقدار تعمیر به سر مرقد مطهر بروند. آن روز فرا رسید و آن دو با هم وارد سرداب گردیدند و از نزدیک بناى قبر را دیدند. در این بین معمار نگاهى به قبر و نگاهى به علامه کرد و پرسید آقا اجازه مى فرمایید سؤ الى کنم ؟
علامه فرمود: بپرس .
معمار گفت : ما تا کنون خوانده و شنیده بودیم که حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام قامتى بلند داشته اند، به طورى که هر گاه بر اسب سوار مى شدند زانوان ایشان برابر گوشهاى اسب مى رسیده است . بنابراین باید قبر آن حضرت طول بیشترى داشته باشد، ولى من مى بینم صورت قبر کوچک است ، آیا شنیده هاى من دروغ است ، و یا کوچکى قبر علت دیگرى دارد؟!
علامه به جاى پاسخ ، سر به دیوار نهاد و به شدت شروع به گریستن کرد. گریه طولانى او معمار را نگران ساخت و عرض کرد: آقاى من چرا منقلب و گریان شدى ، مگر من چه گفتم ؟!
علامه فرمود شنیده ها تو درست است ، و همان گونه که گفتى حضرت عباس علیه السلام قامتى بلند و رشید داشته است ، ولى سوال تو مرا به یاد مصائب جانکاه حضرت عباس ‍ علیه السلام انداخت ؛ زیرا به قدرى ضربت شمشیر. نیزه بر وى وارد شد که بدنش را قطعه قطعه نمود و آن قامت بلند به قطعاتى کوچک تبدیل یافت . آیا تو انتظار دارى بدن حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام که قطعات آن توسط امام سجاد زین العابدین على بن الحسین علیه السلام جمع آورى و دفن شده ، قبرى بزرگتر از این قبر داشته باشد؟!
هر یک از شهیدان ، هنگامى که هدف تیرى قرار مى گرفتند، با دستهاى خود تیر را از بدن بیرون مى آوردند یا ممکن بود که بیرون آورند، ولى آن کسى که دستهایش را قطع کرده اند و در برابر چهار هزار تیر انداز قرار گرفته چه حالى خواهد داشت ؟!
هر سوار کارى که مى خواهد از اسب پیاده شود، یک دست خود را روى بلندى زین ، و دست دیگرش را بر دهانه اسب مى گذارد تا پیاده گردد، اما کسى که دست ندارد چگونه پیاده شود؟! نیز هر سوار کارى که از پشت اسب بر زمین مى افتد، در هنگام سقوط، دستهایش را جلوتر بر زمین مى نهد که بدنش آسیب نبیند، ولى آن کس که دست ندارد چه حالى خواهد یافت ؟!
کسى که قامتى بلند دارد و بدنش مانند خارپشت پر از تیر شده است ، هنگامى که از پشت اسب به زمین مى افتد تیرها بدنش فرو مى رود.
اى قمر بنى هاشم ، هنگامى که تو از پشت اسب به زمین افتادى ، تیرها بر سینه و پهلو و سایر اعضاى تو نشسته بودند و در اعماق بدن نازنین تو فرو مى رفتند و امعا و احشاى تو را پاره پاره مى ساختند، آه آه . (247)
زبان حال قمر بنى هاشم علیه السلام با برادرش امام حسین علیه السلام  
تشنه لب سوخته ام و در نکشیدم جامى
با غمت ساختم و بر نگرفتم کامى
دو جهان زیر پر خویش در آورده ام از آنک
چون کبوتر ننشستم به سر هر بامى
ننگ و ذلت نپذیرم اکرم رفت و دوست
در ره دوست نخواهم به جهان جز نامى !
تیر دشمن چو پیامى زبر دوست رسید
تا که بر چشم نهم ، پیش نهادم گامى !
مرگ در راه تو خوشتر بود از عمر ابد
نزد ما بستر خون نیست بجز احلامى
آخرین کشته معشوقم و هرگز نبود
در ره عشق آغازى و نى انجامى
گر رسد دست به دامان توام در دم مرگ
نرساند دگرم زخم سنان آلامى
در کفم آب ، ولى بى تو ننوشم هرگز
تا در آیین وفا کس نبرد ابهامى
بى تو بد نامى و ننگ است حیات دو جهان
گو (شجاعى ) که بپرهیز از این بد نامى (248)
چرا شیخ کاظم ، روضه مرا نمى خواند؟!  
مرحوم سید عبدالرزاق مقرم (متوفى 1391 ق ) در مقتل الحسین علیه السلام ، نقل مى کند: دانشمند بزرگ ، شیخ کاظم سبتى ، براى من نقل کرد که ، یکى از علماى برجسته و مورد اطمینان نزد من مى آمد و گفت : من رسول و فرستاده حضرت ابوالفضل العباس ‍ علیه السلام از سوى او هستم ، و افزود: من آن حضرت را در خواب دیدم ، به من فرمود: چرا شیخ کاظم سبتى مصیبت مرا نمى خواند؟!
عرض کردم : من همواره مى شنوم که شیخ کاظم مصیبت شما را خواند.
فرمود: به شیخ کاظم بگو این مصیبت را بخوان ، و آن اینکه ، هرگاه سوار کارى از پشت اسب بر زمین سقوط کند دستهایش را به زمین مى گذارد، ولى اگر تیرها به سینه او فرو رفته باشند و دستهایش نیز بریده شده باشند، بماذا یتلقى الاءرض ؟! چگونه و با چه سختى یى ، به زمین بر خورد خواهد کرد؟! (249)
آیا مى دانى روز عاشورا با من چه کردند؟!  
مرحوم سید محمدابراهیم قزوینى (متوفى 1360 هجرى قمرى ) در صحن مطهر حضرت ابوالفضل علیه السلام امام جماعت بودند و مرحوم آقا شیخ محمد على خراسانى (متوفى 1383) که واعظى بى نظیر بود، بعد از نماز ایشان منبر مى رفت . یک شب ، مرحوم واعظ خراسانى مصیبت حضرت ابوالفضل علیه السلام را خوانده و از اصابت تیر به چشم مقدس آن حضرت یاد کرده بود. مرحوم قزوینى ، که سخت متاءثر شده بسیار گریه کرده بود، به ایشان گفته بود: چنین مصیبتهاى سخت را که سند خیلى قوى هم ندارد چرا مى خوانید؟! شب در عالم رؤ یا به محضر مقدس حضرت ابوالفضل علیه السلام مشرف شده بود، آقا خطاب به ایشان فرموده بود:
- سید ابراهیم ، آیا تو در کربلا بودى که بدانى روز عاشورا با من چه کردند؟! پس از آنکه دو دستم از بدن جدا گردید، سپاه دشمن مرا تیر باران کردند، در این زمان تیرى به چشم من رسید (و شاید فرموده بود: به چشم راست من ) هر چه سر را تکان دادم که تیر بیرون بیاید، بیرون نیامد و عمامه از سرم افتاد، زانوها را بالا آوردم و خم شدم که به وسیله دو زانو، تیر را از چشم بیرون بکشم ، ولى دشمن با عمود آهنین بر سرم
زد.(250)
زبان حال حضرت امام حسین علیه السلام خطاب به حضرت قمر بنى هاشم علیه السلام
در پیش تو، اى ساقى سر مست ، نشستم
افتادى و، منهم به تو پابست نشستم
دیدم به لب عقلمه ، به صحنه گلگون
آراسته از سرو و قدت هست و نشستم
تا اینکه تو را خوب در آغوش بگیرم
در پیش تو اى عاشق بى دست نشستم
دشمن به من عرش نشین ، خنده همى کرد
کز شوق تو، بر فرش چنین پست نشستم
لرزید مرا پاى ، چو دیدم که سرشگست
با خون لب خشک تو پیوست ، نشستم
در فرق تو دیدم اثر ضرب عمودى
دستم ز تاءسف ، زده بر دست ، نشستم
من خسته و بى تاب و، حرم منتظر آب
زان تیر که بر چشم تو بنشست ، نشستم
من داغ على دیدم او، از پا نفتادم
پشت من از ین داغ تو بشکست ، نشستم
نومید نگردد، کسى از درگه عباس
اینجا که (حسان ) باب مراد است نشستم
فصل هشتم : دست انتقام حق ! 
آن ملعون گریه کرد  
دانشمند مشهور اهل سنت ، سبط ابن جوزى ، در تذکرة الخواص از قاسم بن اصبغ مجاشعى روایت کرده که مى گوید:
در آن وقت که رؤ وس شهدا را به کوفه آوردند، در آن میان مردى بغایت نیکو رویى بر اسبى سوار بود و سر سر جوانمردى را که به ماه چهاردهمى مى دانست و اثر سجود بر جبهه مبارکش هویدا بود، بر گردن اسب خویش آویخته همى آمد و آن اسب چیزى پایین مى انداخت سر مبارک به زانوى اسب مى رسید.
من نام آن سوار را پرسیدم ، گفت : این ، سر عباس بن على بن ابى طالب علیه السلام است و من حرملة بن کاهل اسدى هستم .
چند روز بعد باز به دیدنش رفتم ؛ او را سخت قبیح منظر یافتم ، رویش چنان سیاه شده بود که گویى قیر اندود شده است . گفتم : آن روز که تو را دیدم آن صفاى بشره و زیبایى صورت را داشتى بود، حالا چرا به چنین وضع افتاده اى و زشت و قبیح شده اى ؟! آن ملعون گریه کرد و گفت : از آن روز که آن سر را برداشتم ، هر شب چون بخوابم ، دو نفر بیایند بازوان و گریبان مرا بگیرند و به آتش اندازند تا بامدادان همى سوزم چنانکه همه قبیله ناله و فغان مرا مى شنوند، و یک شب مرا رها نکنند! بدین حالت بود تا به عذاب ابد پیوست (251)
در کتاب مقاتل الطالبیین و بحار عوامل به نقل از ابوالحسن مداینى که قاسم بن اصبغ بن نباته گوید:
مردى از بنى دارم را دیدم که صورت او سیاه شده بود و پیش از آن او را جمیل و خوش ‍ صورت و سفید مى شناختم ، پى به او گفتم که نزدیک بود ترا نشناسم (از چه رو چنین شده اى ؟!) گفت : سبب این سیاهى آن است که من مرد جوانى را از کسانى که با حسین علیه السلام بود کشتم که اثر سجود در پیشانى او بود. از آن وقت هیچ شبى نمى خوابم جز آنکه مى آید و گریبان مرا مى گیرد و مى برد در جهنم مى اندازد و تا صبح ضجه مى کشم ، پس باقى نمى ماند کسى از قبیله من مگر آنکه فریاد مرا مى شنود، و گفت فرد مقتول ، حضرت عباس علیه السلام بود. در روایت دیگر نقل است که صداى سگ مى کرد و همسایگان مى شنیدند.
عصامى در تاریخ خود روایت کرده که شخصى از لشگر ابن زیاد لعین ، سر مطهر حضرت عباس بن على علیه السلام را بر گردن اسب خود آویخت . بعد از چند روز صورت او را همچون قیر سیاه دیدند، با آنکه سفید بود. چون سبب آن را از او سؤ ال کردند، گفت : دو نفر مرا مى برند و در آتش مى اندازند.(252)
ماجراى دستگیرى قاتل حضرت قمر بنى هاشم علیه السلام  
شاید در مقاتل ، نام حکیم بن طفیل طائى را شنیده باشید. او از سران و اشراف کوفه ، و از منافقان و حامیان سر سخت یزید بود و در کربلا، در جریان قتل و غارت آل الله و جنایات دیگر دست داشت . حکیم طفیل کسى است که به سوى امام حسین علیه السلام تیر اندازى کرده بود. نیز قاتل ابى الفضل العباس علیه السلام بود و لباس و اسلحه ایشان را به غارت برد. (253) هنگامى که از او سؤ ال کردند: چرا به سوى فرزند فاطمه زهرا سلام الله علیه تیر انداختى ؟! با گستاخى گفت : تیر من بر بدن او اصابت نکرد، بلکه فقط به لباس ‍ حسین علیه السلام خورد و آسیبى به او نرساند! و معلوم است که این عذر هرگز از او پذیرفته نخواهد شد.
حکیم از کسانى است که دست انتقام حق - که از آستین مختار بن ابو عبیده ثقفى بیرون آمده بود - بزودى گریبان وى را گرفت و به وضعى فجیع او را به درک فرستاد. عبد الله بن کامل ، معاون مختار، با افرادش به سوى خانه حکیم بن طفیل رفت و او را بازداشت کرد و سپس او را به طرف دارالاماره حرکت داد. (254)
شفاعت عدى بن حاتم  
بستگان حکیم ، فورا خود را به عدى ، فرزند حاتم طائى ، رساندند. عدى از سران شیعه عراق واز جمله مریدان و حامیان سرسخت امیر مؤ منان علیه السلام بود و در جنگ صفین ، خود و بستگان و فرزندانش در کنار على علیه السلام با معاویه و لشگر شام جنگیده و سه فرزند وى به نامهاى : طرفه و طریف و طارف نیز در آن جنگ به شهادت رسیده بودند.
مختار براى عدى ، احترام فوق العاده اى قائل بود و سخنان و توصیه هاى او را مى پذیرفت . بستگان حکیم بن طفیل که از طایفه عدى بودند، از عدى خواستند پیش مختار برود واز او براى حکیم بن طفیل طلب عفو کند. انان به عدى وانمود کردند که وى جرمى مرتکب نشده و در باب گزارشات دروغ به مختار داده اند. عدى گتف : از من کارى ساخته نیست ، ولى در عین حال نزد مختار مى روم . شیعیان و ماءموران ابن کامل دیدند که عدى بسرعت به طرف دارالاماره مى رود و قصد او توصیه براى نجات حکیم است . انان ناراحت بودند که مبادا مختار شفاعت عدى را قبول کند و او را رها سازد. ناگفته نماند که مختار قبلا چند نفر از طایفه طى را، که خودش در شورش ‍ میدان سبیع شرکت داشتند و دستگیر شده بودند، به شفاعت عدى آزاد کرده بود. شیعیان و یاران ابن کامل به او گفتند:
مى ترسیم امیر وساطت عدى بن حاتم را در باره این خبیث ، که گناه او مشخص و معلوم است ، بپذیرد، بگذار خودمان کارش را یکسره کنیم
ابن کامل خود نیز نگران این مطلب بود، لذا در جواب افرادش به آنان گفت : او تحویل شما و در اختیار شماست
(حکیم بن طفیل ) تیر باران مى شود!  
شیعیان و یاران ابن کامل خوشحال شدند و فهمیدند که ابن کامل نیز قلبا مایل نیست حکیم بن طفیل جان سالم بدر برد. از اینروى حکیم دست بسته به محل عنزیان بردند و در کنار دیوارى نگاه داشتند و به او گفتند: خوب ، تو لباس ابوالفضل العباس علیه السلام را پس از شهادت ربودى ، و بدن او را برهنه کردى ؛ حال ما نیز لباس تو را از تنت بیرون مى آوریم تا قبل از کشته شدن مزه انتقام را بچشى !
ماءموران ابن کامل او را لخت کرده و دست بسته در کنار دیوار نگاه داشتند. آنگاه به او گفتند: خوب ، تو در روز عاشورا، حسین علیه السلام را هدف تیر قرار دادى مدعى هستى که تیر تو به بدن او اصابت نکرد، و فقط به لباسش خورد! اکنون آماده دریافت جزاى خود باش و همه تیرها را متوجه حکیم ساختند. فرمان تیر صادر شد و ماءموران ، تیرها را رها کردند و گفتند: بگیر! آنقدر تیر بر او زدند تا جسد بى جانش نقش بر زمین شد.
مردى به نام ابو جارود، که شاهد صحنه تیر باران حکیم بن طفیل بوده مى گوید: آن قدر تیر به بدن حکیم اصابت کرده بود که به شکل خارپشت در آمده بود.
عدى بن حاتم ، بى خبر از ماجرا، به نزد مختار رفت تا براى حکیم بن طفیل توصیه اى بکند.
مختار عدى را با احترام پذیرفت و در کنار خود جاى داد و به عدى گفت : اى ابوطریف ، چه فرمایشى دارى ؟ عدى گفت : راجع به حکیم بن طفیل تقاضایى عفو دارم . مختار با کمال تعجب ، رو به عدى کرد و گفت : اى ابوطریف ، از شما بعید بود براى یک قاتل خبیث وساطت کنى ! او از قاتلان امام حسین علیه السلام است !
عدى گفت : امیر به شما گزارش دروغ داده اند، او نقش چندانى در قتل حسین علیه السلام و وقایع کربلا نداشته است .
مختار سخت به عدى احترام مى گذاشت ، با ناراحتى گفت : بسیار خوب ، او را به تو مى بخشم . (255)درست در این هنگام ابن کامل وارد شد، مختار رو به ابن کامل کرد و گفت : آن مرد را چه کردى ؟ حکیم را مى گویم .
ابن کامل گفت : قربان ، ماءموران و شیعیان او را کشتند.
مختار که قلبا از کشته شدن مختار خوشحال شده بود، با لحنى آرام به ابن کامل گفت : چرا عجله کردید و او را پیش من نیاوردید؟ این بزرگوار (عدى بن حاتم ) پیش من آمده بود و در باب او سفارش کرد و من نیز به پاس احترامى که براى او قائل بودم وساطت او را پذیرفته بودم .
ابن کامل گفت : قربان ، شیعیان حرف مرا گوش نمى دادند، من زورم به انها نرسید، و بى اجازه من او را تیر باران کردند!...
سه ماجراى شگفت !  
ذیلا به سه ماجراى شگفت و عبرت انگیز در باب انتقام الهى از دشمنان قمر بنى هاشم علیه السلام توجه کنید:
1. عالم بزرگوار، مرحوم سید عبدالرزاق مقرم ، در کتاب العباس از کتاب منتخب طریحى (256)نقل مى کند که شخص آهنگرى از اهل کوفه گفت : من هم با لشگر ابن زیاد به کربلا رفته بودم .
ما خیمه هاى خود را بر لب نهر علقمه بر پا کردیم و سپاه ما آب را بر روى امام حسین علیه السلام و یارانش بستند تا اینکه همگى آنان را کشته شدند؛ و در این حال بود که اهل و عیال آن بزرگوار همه تشنه بودند. بعد از این جریان بود که به سوى کوفه مراجعت نمودیم و ابن زیاد آل محمدصلى الله علیه و آله را به طرف شام اعزام کرد. پس از عزیمت اسرا، شبى در عالم خواب ، دیدم که گویا قیامت بر پا شده است . مردم نظیر دریا به موج آمده و دچار عطش شدیدى بودند. من احساس مى کردم که از همه آنان تشنه ترم . آفتاب فوق العاده گرم بود و زمین هم نظیر دیگ مى جوشید. در همین موقع ، شخصى را دیدم که نور جمالش صحراى محشر را روشن کرده بود و در عقب وى شهسوارى را دیدم که صورتش از ماه شب چهارده نورانى تر بود.
در حینى که ایستاده بودم ، ناگاه مردى آمد و مرا به وسیله زنجیر، کشان کشان ، به سوى ان بزرگوار برد. من آن شخص را که مرا کشانیده و مى برد قسم دادم و گفتم تو را به حق آن کسى که این ماءموریت را به تو داده بگو بدانم که تو کیستى ؟!
گفت : من یکى از ملائکه مى باشم .
گفتم : آن شهسوار کیست ؟
گفت : على بن ابى طالب علیه السلام .
گفتم : آن مرد نورانى کیست ؟
گفت : حضرت محمد صلى الله علیه و آله .
پس از منظره ، عمر بن سعد و نیز گروه دیگرى را که برایم ناشناخته بودند مشاهده کردم که غل و زنجیرهایى به گردن داشتند و از چشم و گوشهاى آنان آتش خارج مى شد. نیز پیامبران و صدیقین را دیدم که در اطراف حضرت محمد صلى الله علیه و آله حلقه زده بودند.
بارى ، در همین حال بودم که شنیدم حضرت محمد صلى الله علیه و آله به على بن ابى طالب علیه السلام فرمود: چه کار کردى ؟ على علیه السلام به عرض رساند: احدى از کشتگان حسین علیه السلام را رها ننمودم ، بلکه همه را حاضر کردم . سپس تمامى قاتلین امام حسین علیه السلام را به حضور پیامبر خدا صلى الله علیه و آله آوردند و پیغمبر اعظم راجع به داستان کربلا و جنایاتى که آنان مرتکب شده بودند از ایشان جویا مى شد.
یکى از آن گروه ستمگر گفت : من آب را بروى امام حسین علیه السلام بستم . دیگرى گفت : من امام حسین علیه السلام را تیر باران کردم . سومى گفت : من سینه آن حضرت را پایمال نمودم . چهارمین نفر گفت : من فرزند حسین علیه السلام را کشتم . پیغمبر خدا پس از شنیدن این اعترافات به قدرى گریه کرد که ان افرادى که در حضورش بودند از گریه آن بزرگوار به گریه افتادند.
سپس رسول خدا صلى الله علیه و آله دستور داد تا عموم آنان را به سوى جهنم بردند.
در همین گیر و دار بود که شخص دیگرى را آوردند. پیامبر خدا صلى الله علیه و آله به وى فرمود: تو نسبت به حسین علیه السلام من چه کردى ؟ او گفت : من فقط نجار بودم ، و جنگ و جدالى نکردم . پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله فرمود: جرم تو این بوده که بر علیه حسین من سیاهى لشگر تشکیل داده اى ، سپس دستور داد تا وى را هم به سوى دوزخ بردند.
پس از این کیفرها بود که به سراغ من آمدند و ما را نیز به حضور پیغمبر صلى الله علیه و آله بردند.
من هم جریان رفتن خود به کربلا را براى آن حضرت شرح دادم و آن بزرگوار امر کرد که مرا نیز به جانب دوزخ ببرند.
هنگامى که این شخص از نقل خواب خویشتن فراغت یافت ، زبانش در حضور عموم حاضرین خشک شد و با بدترین وضع به درک اسفل نازل گردید و کلیه آن افرادى که این خواب را از زبان آن مرد شنیدند از وى بیزار شدند.
نیز در کتاب سابق الذکر مى نویسد: از شخصى اسدى نقل شده که گفت : پس از آنکه بنى امیه از کربلا رفتند، من در کنار نهر علقمه مشغول زراعت و کشاورزى بودم و در این مدت در قتلگاه کربلا عحایبى دیدم که جز بر نقل قسمتى از آنها قادر نخواهم بود. از جمله ، هر گاه باید از آن صحنه به من مى ورزید، گویى بوى مشک و عنبر به مشامم مى رسید.
نیز، ستارگانى را مى دیدم که در آسمان به جانب زمین فرود مى آمدند و ستارگانى نظیر آنان به سوى آسمان صعود مى کردند. نیز، در موقع غروب آفتاب شیر خوفناکى را دیدم که در میان کشتگان گردش مى کرد تا بر سر جنازه اى رسید که نور آن را فرا گرفته بود، و او صورت و جسد خود را به خون آن جنازه رنگین نمود. آن شیر داراى صداى بسیار رسایى بود.
نیز، شمعهایى آویخته ، صداهایى بلند، و گریه و زاریهایى مى دیدم و مى شنیدم ، که صاحبان آن ناپیدا بودند. (257)
2. عالم جلیلقدر، شیخ محمود عراقى ، نقل مى کند که جمعى از اصحاب از عبدالله اهوازى روایت کرده اند که گفت :
جارى گردید نزد پدر من واقعه بزرگى ، و آن این است که ، یک روز در بازار مى گذشت ؛ ناگاه گذر او بر مردى افتاد که خلقت او تغییر کرده ، زبان او خشکیده و منظر او کریه گشته بود، مانند کسى که تازه از جهنم بیرون آمده باشد! و او عصایى در دست داشت و در بازارها مى گردید و گدایى مى کرد. راوى گوید که چون او را دیدم بدنم به لرزه در آمد. پس ‍ از او پرسیدم که تو از اهل کدام قبیله هستى ؟ اعتنا نکرد. پس او را به حق خدا قسم دادم ، گفتم : اى برادر تو را چه کار است به این کار؟!
گفتم : دوست مى دارم که واقعه تو را بدانم .
گفت : این کار را بر تو ابراز و اظهار و آشکار مى کنم ، به یک شرط.
گفتم : آن شرط چه چیزى است ؟!
گفت : این است که مرا اطعام کرده و سیر نمایى ، زیرا که بسیار گرسنه ام .
گفتم : بیا با من تا آنکه به منزل رویم و تو را اطعام نمایم . پس با من به سوى خانه روانه گردید. چون وارد شد و بنشست ، پیش از احضار طعام از او مطالبه جواب کردم .
گفت : اى برادر آیا حاضر بودى در روز عاشورا و دیدى آن چیزهایى که بر امام حسین علیه السلام وارد گردید.
گفتم : من نبودم ، ولکن شنیدم آن را.
گفت : آیا اسم عمر بن سعد را شنیده اى ؟
گفتم : آرى ، آیا تو او هستى ؟!
گفت : نه ، بلکه علمدار او هستم و اسحاق بن حیوه نام دارم .
گفتم : بگو ببینم در آن وقت چه کار کردى که مبتلا به این بلیه شدى و دنیا و آخرت خود را خراب کردى ؟! و او را بوى بدى بود، مانند بوى قیر که در آتش باشد! گفت : کار خود را براى تو مى گویم . بدان که عمر بن سعد، مرا به جمعى از تیراندازان و شمشیرداران بر شریعه فرات گماشت از طرف لشگرگاه امام حسین علیه السلام تا آنکه ایشان را منع از آب بنماییم . پس ما در این خصوص اهتمام کردیم ، حتى انکه شبها را خواب نمى کردیم و روزها را براى حفظ مشرعه بیدار بودیم ، تا آنکه شقاوت بر من غالب گشت و اصحاب خود را منع کردم از آنکه ظرف اب با خود برده پر نمایند که مبادا رقت بر کسان امام حسین علیه السلام باعث شود بر آنکه به ایشان آبى برسانند!
تا آنکه شبى از شبها براى استراق و سمع اطلاع بر امر در نزدیک سراپرده امام حسین علیه السلام بودم ، حضرت عباس علیه السلام را دیدم که به نزد برادر آمد و او را گریان دید و سبب گریه او را پرسید؟ جواب داد که : اى برادر تشنگى بر ما غالب و زور آور شده و بر اطفال شدیدتر گشته تا حال در دو موضع چه کنده ایم و از آب اثرى ندیده ایم ، آیا از گروه غدار از براى این اطفال سؤ ال آبى مى کنى ؟ عرض کرد: اى برادر، من از ایشان طلب آب کردم ولى به غیر از تیر و شمشیر جوابى نشنیدم .
امام حسین علیه السلام که این سخن را از حضرت عباس علیه السلام شنید، صداى خود را به گریه بلند کرد. حضرت عباس علیه السلام عرض کرد: اى برادر، چون برآید من به سوى آنان مى روم و آب مى آورم ، هر قدر ممکن شود، هر چند یک مشک از بارى اهل حرم باشد. چون امام حسین علیه السلام این سخن بشنید مسرور گردید و حضرت عباس ‍ علیه السلام را دعا کرد و گفت : شکر الله سعیک خدا سعى تو را جزا دهد! و من همه این سخنان را مى شنیدم ، پس به جاى خود برگردیده عمر بن سعد را به این امر خبر دادم و او پنج هزار نفر دیگر به سردارى خولى بن یزید به امداد ما فرستاد
پس مستعد و منتظر بودیم تا آنکه روز داخل گشته و حضرت عباس علیه السلام مانند آفتاب از افق خیمه گاه به سوى شریعه فرات خارج گردید و سپاه مانند مور و ملخ دور او را گرفته او را تیر باران نمودیم ، به طورى که مانند خار پر بر آورد و بدن او از چوبه و پیکان تیر پر گردید و ابدا اعتنایى به ان نکرد و میمنه و میسره لشگر ما را بر هم زد و داخل فرات گردى ، مشک خود را پر کرد و سر آن را محکم بست و بدون آنکه خود آب بیاشامد بیرون آمد.
پس صیحه بر لشگر خود زدم که واى بر شما! اگر امام حسین علیه السلام یک قطره این آب را بیاشامد هر آیینه بزرگ شما نزد او مانند کوچک شما شود واحدى را زنده نگذارد.
پس از آنهمه آن لشگر، بیکدفعه بر او حمله کردند و مردى از طایفه ضربتى بر دست راست او بزد و آن را قطع کرد. پس شمشیر را به دست چپ گرفت و بر ما حمله کرد و مشک آب بر شانه او بود و جمعى کثیر را از شجاعان و دلاوران ما بکشت و ما همت بگماشتیم که مشک او را سوراخ کنیم . پس من شمشیر خود را بر مشک فرود آوردم و او ملتفت شده بر من حمله کرد. پس شمشیر به دست چپ او زدم و دست چپ او با شمشیر ببرید.
سپس فرد دیگرى عمودى از آهن بر او نواخت که مخ او بر کتفش جارى گردید و از بالاى اسب بر زمین افتاد و صداى خود به یا اءخاه ، و احسیناه ، و ابتاه ، و واعلیاه !
بر آورد که ناگاه امام حسین علیه السلام مانند شهبازى که بر صید خود فرود آید، برسید و هفتاد نفر از معاریف ما را بکشت و میمنه و میسره ما را در هم شکست و همگى رو به هزیمت گذاشتیم .
پس برگردید و به نزد برادر خود حضرت عباس علیه السلام برفت و او را مانند شیر که فریسه خود را مى رباید برداشت و در میان کشته ها گذاشت و بر او نوحه و گریه کرد و نوحه و صیحه از مخدرات حرم به طورى بلند شد که یقین کردى ملایک و جن با ایشان مى گزیند و زمین بر ما موج مى زند. پس امام حسین علیه السلام را دیدیم که به سوى ما مى آید و الله او را چنان گمان کردیم که پدرش على بن ابى طالب علیه السلام است ، پس ما را مانند گوسفند متفرق کرد و رو به سوى شریعه فرات آورده داخل آب گردید و برفت تا آنکه آب به رکاب او رسید. پس بایستاد که آب بیاشامد، ناگاه اسب او سر به جانب آب بدر و آن جناب اسب را بر خود مقدم داشت و لجام از سر ان برداشت ، با آن حیوان با آسودگى بیاشامد و خود دست از آب برداشت ، با آن عطش و شدت حاجت به آب !
چون این حالت ایثار و سخاوت را در او دیدم ، ملتفت آیه شریفه گریددم که خداوند پدر او على بن ابى طالب علیه السلام ، را در ان مدح کرده و فرموده است : و یؤ ثرون على انفسهم و لو کان بهم خصاصة ، یعنى : دیگران را بر خود مقدم مى دارند هر چند که خودشان در شدت باشند. پس تعجب کردم و گفتم که حقا پسر رسول خدا صلى الله علیه و آله هستى که در این شدت تشنگى ، حیوان را بر خود مقدم مى دارى . بعد از تو کسى زنده نماند با مشاهده این حالت شقاوت بر من مستولى شده مردم را تحریص و ترغیب بر ممانعت او کردم و کسى جراءت بر ممانعت نکرد.
پس با خود گفتم که همانا اگر آب بیاشامد جمع ما را خواهد کشت . پس شیطان دروغى در دهان من گذاشت که گفتم : یا حسین : زنان و عیال و اطفال خود را دریاب که حرمت ایشان را هتک نمودند و خیمه ها را تاراج و غارت کردند! پس چون این سخن بشنید مضطرب گردید و با لب تشنه از فرات بیرون آمد و خیال عیال را سالم دید؛ دانست که آن کلام از روى مکر و حیله بود و اراده رجوع به فرات نمود دیگر بار، و متمکن نگردید. پس اشک او جارى شده بگریست و من هم بر حسن تدبیر خود بر او بخندیدم و مکافات آن این است که مى بینى و دیدم .
عبدالله اهوازى ، راوى خبر، گوید مه چون این حکایت شنیدم ، دلم آتش گرفت و به آن مردود مطرود بدتر از یهود گفتم : راست گفتى ، بنشین تا آنکه از براى تو غذا بیاورم ! پس ‍ داخل شده شمشیر خود را صیقل داده بیرون آوردم ، چون شمشیر را دید گفت : مهمان وضیف را شما چنین اکرام مى نمایید؟! گفتم : آرى ، اکرام کشندگان امام حسین علیه السلام نزد ما این است ! پس خدام و غلامان ، مرا امداد کرده او را کشتیم و به آتش دنیا پیش از آتش آخرت سوزاندیم (لعنه الله علیه و على القوم الظالمین ) .(258)
3. جناب آقاى سید محمد کاظم کجاب دزفولى ، ذاکر اهل بیت عصمت و طهارت علیه السلام در قم ، روز 12 محرم الحرام 1412ه‍ ق براى نگارنده نقل کردند:
شخصى بود در خوزستان ، ساکن دزفول ، که لقبش چاووشى بود. قدیمها، کسى که جلوى زوار امامان شیعه علیه السلام مى افتاد و مى خواند به او چاوش مى گفتند. این شخص نقل کرد: براى زیارت به کربلاى معلى مى رفتم . ماه قلب الاءسد (تیر ماه ) بود. در زیر نخلستان صدایى مى آمد چاووشى ، که مرتبا تکرار مى شد. نزدیک آن صدا رفتم ، دیدم لاک پشتى است ،مى گوید: ترا به خدا به من آب بده ! سابقا مشکهایى بود که دسته چوبى داشت و به آن دول (دلو)مى گفتند. پرسیدم : شما که هستید، تا من به شما آب بدهم . گفت : اگر من خودم را معرفى کنم ، تو به من آب نمى دهم . گفت : به حضرت ابوالفضل العباس ‍ علیه السلام قسم بخور که آب مى دهى تا خود را معرفى کنم ، مى گوید من هم قسم خوردم که به تو آب مى دهم .
سپس گفت : من حکیم بن طفیل سنبسى هستم ، چون مرا به آقایم حضرت ابوالفضل علیه السلام قسم داده بود، من هم دول را، که پر از آب بود، به او دادم . اما وقتى خواست آب بخورد آب منجمد شد و او از آن آب نتوانست استفاده بکند.
آقاى مجاب افزودند: این قضیه در دزفول معروف و مشهور است .
فصل نهم : اسامى شهداى کربلا، و مدفن رؤ وس آنان 
... السلام علیک یا اءبا عبدالله و على الاءرواح التى حلت بفنائک ، علیک منى سلام الله اءبدا منا بقیت و بقى اللیل و النهار و لا جعلع الله آخر العهد منى لزیارتکم . السلام علیک على الحسین و على على بن الحسین و على اءولاد الحسین و على اءصحاب الحسین ...
فرازى از زیارت عاشورا
فهرست اسامى شهداى کربلا  
شهداى کربلا آموزگاران بشریتند و نام جاودانشان بر تارک روزگار مى درخشد. بجاست ما نیز نامهاى مقدس آنان را زینت بخش این نوشتار کنیم .
این نامها را بترتیب حروف الفبا و در دو بخش بنى هاشم و غیر بنى هاشم خواهیم آورد:
الف - شهداى کربلا از بنى هاشم  
فرزندان امیر المؤ منین على بن ابى طالب علیه السلام .  
1. ابوبکر بن على (شهادت او در کربلا قطعى نیست ).
2. حعفر بن على .
3. عباس بن على (ابوالفضل )
4. عبدالله بن على .
5. عبدالله بن العباس بن على .
6. عبدالله الاصغر.
7. عثمان بن على .
8. عمر بن على .
9. محمد الاءصغر بن على .
10. محمد بن العباس بن على .
فرزندان امام حسن مجتبى علیه السلام
11. ابو بکر بن الحسن .
12. بشر بن الحسن .
13. عبدالله بن الحسن .
14. القاسم بن الحسن .
فرزندان سیدالشهدا امام حسین علیه السلام .  
15. ابراهیم بن الحسین (این نام را ابن شهر آشوب رد کتاب (المناقب ) آورده است .)
16. عبد الله الرضیع (شیر خوار).
17. على بن الحسین الاءکبر علیه السلام .
فرزندان عبد الله بن جعفر و زینب سلام الله علیها:  
18. عبید الله بن عبدالله بن جعفر.
19. عون بن عبدالله بن جعفر.
20. محمد بن عبدالله بن جعفر.
فرزندان عقیل  
21. جعفر بن عقیل .
22. عبدالرحمن بن عقیل .
23. عبدالله الاءاکبر بن عقیل .
24. عبدالله بن مسلم بن عقیل .
25. عون بن مسلم بن عقیل .
26. محمد بن مسلم عقیل .
27. مسلم بن عقیل .
28. جعفر بن محمد بن عقیل (این نام را ابن شهر آشوب آورده است )
29. احمد بن محمد الهاشمى (که چهره شناخته شده اى نیست و تنها ابن آشوب از او یاد کرده است ).
ب - شهداى کربلا از غیر بنى هاشم  
1. ابراهیم بن الحضین الاءسدى .
2. ابوالحتوف بن الحارث الاءنصارى .
3. ابوعامر النهشلى .
4. اسلم الترکى (خدمتگزار امام علیه السلام ).
5. ادهم بن امیه العبدى .
6. امیة بن سعد الطائى .
7. انس بن الحارث الکاهلى .
8. انیس بن معقل الاءصبحى .
9. بریر بن خضیر الهمدانى .
10. بشر بن عبدالله الحضرمى .
11. بکر بن حى التیمى .
12. جابر بن الحجاج التیمى .
13. جبلة بن على الشیبانى .
14. جنادة بن الحارث الهمدانى .
15. جنادة بن کعب الاءنصارى .
16. جندب بن حجیر الخولانى .
17. جون (خدمتگزار ابوذر غفارى )
18. جوین بن مالک التمیمى .
19. الحارث ابن امرء القیس الکندى .
20. الحارث بن النبهان .
21. الحباب بن الحارث .
22. الحباب بن عام الشعبى .
23. حبشى بن القیس النهمى .
24. حبیب بن مظاهر (یا مظهر) الاءسدى .
25. الحجاج بن بدر السعدى* .
26. الحجاج بن مسروق الجعفى .
27. حر بن یزید الریاحى .
28. حلاس بن عمرو الراسبى .
29. حنظلة بن اسعد الشبامى* .
30. حنظلة بن عمرو الشیبانى .
31. رافع ، مولى مسلم الاءزدى .
32. زاهر بن عمرو الکندى (مولى عمرو بن الحمق )
33. زهیر بن بشر الخثعمى .
34. زهیر بن سلیم الاءزدى .
35. زهیر بن القین البجلى .
36. زیاد بن عریب الصائدى .
37. سالم ، مولى بنى المدینه الکلبى .
38. سالم ، مولى عامر العبدى .
39. سعد بن الحارث الاءنصارى .
40. سعد، مولى على بن ابى طالب علیه السلام .
41. سعد، مولى عمرو بن خالد الصیداوى .
42. سعید بن عبدالله الحنفى .
43. سلمان بن مضارب البجلى .
44. سلیکان مولى الحسین علیه السلام .
45. سوار بن منعم النهمى .
46. سوید بن عمرو بن ابى المطاع .
47. سیف بن الحارث بن سریع الجابرى .
48. سیف بن مالک العبدى .
49. شبیب ، مولى حارث الجابرى .
50. شوذب ، مولى بنى شاکر.
51. ضرغامة بن مالک .
52. عائذ بن مجمع العائذى .
53. عابس بن ابى شبیب الشاکرى .
54. عابر بن حساس بن شریح .
55. عامر بن مسلم العبدى .
56. عباد بن مهاجر الجهنى .
57. عبدالاعلى بن یزید الکلبى .
58. عبدالرحمن الاحربى .
59. عبدالرحمن بن عبد ربه الانصارى .
60. عبدالرحمن بن عروة الغفارى .
61. عبدالرحمن بن مسعود التیمى .
62. عبدالله بن ابى بکر (این نام را جاحظ در کتاب (الحیوان ) آورده است .
63. عبدالله بن بشر الخثعمى .
64. عبدالله بن عروة الغفارى .
65. عبدالله بن عمیر بن حباب الکلبى .
66. عبدالله بن یزید الکلبى .
67. عبیدالله بن یزید الکلبى .
68. عقبة بن سمعان .
69. عقبة بن الصلت الجهنى .
70. عمارة بن صلخب الازدى .
71. عمران بن کعب بن حارثة الاشجعى .
72. عمار بن حسان الطائى .
73. عمار بن سلامة الدالانى .
74. عمرو بن عبدالله الجندعى .
75. عمرو بن خالد الازدى .
76. عمرو بن خالد الصیداوى .
77. عمرو بن جنادة الانصارى .
78. عمرو بن مطاع الجعفى .
79. عمرو بن حنادة الانصارى .
80. عمرو بن ضبیعة الضبعى .
81. عمرو بن کعب ، ابو ثمامه الصائدى .
82. قارب ، مولى الحسین علیه السلام .
83. القاسط بن زهیر التغلبى .
84. القاسم بن حبیب الازدى .
85. کردوس التغلبى .
86. کنانة بن عتیق التغلبى .
87. مالک بن الدودان .
88. مالک بن عبدالله بن سریع الجابرى .
89. مجمع الجهنى .
90. مجمع بن عبیدالله العائذى .
91. محمد بن بشیر الحضرمى .
92. مسعود بن حجاج التیمى .
93. مسلم بن عوسجة الاسدى .
94. مسلم بن الکثیر الازدى .
95. مسقط بن زهیر التغلبى (احتمالا بن عبدالله بن زهیر).
96. منجح ، مولى الحسین علیه السلام .
97. الموقع بن ثمامة الاسدى .
98. نافع بن الهلال البجلى
99. نصر، مولى على علیه السلام .
100. نعمان بن عمر و الراسبى .
101. نعیم بن عجلان الانصارى .
102. واضح الرومى ، مولى الحارث السلمانى .
103. وهب بن حباب الکلبى .
104. یزید بن ثبیط العبدى .
105. یزید بن زیاد بن مهاصر الکندى .
106. یزید بن مغفل الجعفى .
حال اگر شهداى بنى هاشم را به این عدد بیافزاییم ، شماره شهادى کربلا به 136 نفر مى رسد، و اگر قیس بن مسهر صیداوى ، عبدالله بن یقطر وهانى بن عروه را نیز جزو شهداى کربلا به شمار آوریم ، رقم شهادى رزمندگان اردوى حسینى به 139 نفر خواهد رسید. درود خدا به سرور شهیدان و یاران با وفایش .
مقام رؤ وس الشهداء 
از جمله مقامات باب الصغیر، که نام قبرستانى در دمشق مى باشد.
مقام رؤ وس الشداءمى باشد که مرقدى در آنجا ساخته شده است و 16 علامت بر روى آن به نشانه 16 سر گذاشته شده است . نام شهدایى کعه به این مقام به آنان منسوب است از قرار زیر است :
1. ابو الفضل العباس بن امیر المؤ منین علیه السلام .
2. على بن حسین الاکبر.
3. حبیب بن مظاهر.
4. قاسم بن الحسن .
5. عبدالله بن على .
6. عمر بن على .
7. الحر الریاحى .
8. محمد بن على .
9. عبدالله بن عوف .
10. على بن ابى بکر.
11. عثمان بن على .
12. جعفر بن على .
13. جعفر بن عقیل .
14. محمد بن مسلم .
15. عبداببه بن عقیل .
16 حسین بن عبدالله .
البته دفن سرهاى مطهر شهداء در باب الصغیر، با قطع نظر از تعدادشان ، با قرائن و اعتبارات موافق است . زیرا پس از وارد شدن اسرا به دمشق ، هدفى که بن زیاد از فرستادن اهل بیت علیه السلام به شام و یزید از فراخواندن آنان داشت ظاهرا تاءمین شده بود. و مخصوصا با دگرگونى اوضاع شام و تحریک احساسات و افکار عمومى مردم آن شهر علیه دستگاه حاکم در نتیجه خطبه امام سجاد علیه السلام و دیگر فعالیتهاى پیام رسانى اسراى اهل بیت علیه السلام ، ادامه رفتار سابق رژیم به صلاحش نبود، لذا هر چه زودتر وسایل مراجعت خاندان رسالت را به مدینه فراهم ساخت و طبعا این جریان ، اقتضاى آن را داشت که سرهاى مقدس شهداء را نیز در همان دمشق به خاک سپرده باشند.
نیز طبیعى است که بعد از دفن سرهاى مطهر در قبرستان عمومى شهر، جایگاه دفن مانند مقامات محفوظ و نگهدارى شده باشد.
ولى مرحوم امین در اعیان الشیعه (طبع بیروت ، جلد 1،ص 627) مى نویسد: من پس از سال 1321 هجرى - در قبرستانى که معروف به باب الصغیر است مقامى را دیدم که بر سر در آن سنگى بود که بر آن نوشته شده بود: هذا راءس العباس بن على و راءس ‍ على بن الحسین الاکبر و راءس حبیب بن مظاهر
. اینجا محل دفن سر عباس بن على و سر على اکبر فرزند حسین و سر حبیب بن مظاهر است . دو سال بعد از آن ، مقام مذکور ویران شد، و بناى آن تجدید گردید و آن سنگ را از سر در برداشته و در داخل مقام ، ضریحى کار گذاشته شد که نام بسیارى از شهداى کربلا بر آن نوشته شده بود. و لکن حقیقت امر آن است که این مقام صرفا یه همان سرهاى شریف سه گانه که ذکر کردیم نسبت دارد (بر حسب آنچه بر سر در آن نوشته شده بود). سپس علامه سید محسن امین اضافه مى کند که ظن قوى آن است که این نسبت درست باشد.....و خدا داناست .
مقام دستهاى ابوالفضل العباس علیه السلام  
شیعیان و پیروان اهل بیت علیه السلام ، همان گونه که در معارف و احکام دین از دستورات و فرمایشات آن بزرگواران تبعیت مى کنند، تمامى آن چیزهایى هم که به آنها تعلق دارد (از قبیل قبر مطهر، مکان عبادت و محل عبور آنان و امثال آن )
مورد احترام و بزرگداشت و تبرک قرار مى دهند. و این امر را از عوامل متمم ولایت و محبت خود به سرورانشان و لوازم اتباع و تشیع مى دانند.
و این شیوه ، کردارى شایسته و صحیح است ، زیرا نقاط مزبور، یا محل دفن آنان است که به زیارتشان مى شتابند. یا جاى عبادتشان است که در آن به عبادت حق متعال مشغول مى شوند. یا مکان سرور آنان مى باشد که شیعیان با دیدن آن شاد مى شوند و یا جایگاه حزن و غمشان بوده که پیروانشان در آنجا براى ایشان اندوهگین و اشکبار مى گردند، و این همان تشیع محض و اقتداى صحیح است .
از این قبیل است آنچه در کربلا مشاهده مى کنیم از مقام دستهاى حضرت ابوالفضل علیه السلام شناخته شده و در هر عصرى شیعیان به زیارت آن دو مقام شتافته اند و هر نسلى از نسل پیشین فرا گرفته است که در این دو مکان مقدس به پیشگاه آن حضرت عرض ادب نمایند و همین شیوه پسندیده که سیره مستمره نامیده مى شود براى اثبات قد است آن دو مکان کافى است ، وگرنه بسیارى از مشاهده مشرفه مورد سؤ ال قرار مى گیرند.
مقام دست راست در سمت شمال شرقى دروازه بغداد، ور محله باب خان نزدیک در شرقى صحن مطهر حضرت ابوالفضل علیه السلام قرار دارد. بر دیوار مقام ، ضریحى کوچک نصب شده است که بر آن کتیبه است ، دو بیت به فارسى نگاشته شده است که سراینده آن و نیز تاریخ بنا و ضریح در کتیبه مزبور مشخص نگشته است . آن دو بیت به قرار زیر است :
افتاد دست راست خدایا زپیکرم
بر دامن حسین رسان دست دیگرم
دست چپم بجاست اگر نیست دست راست
اما هزار حیف که یک دست بى صداست
گر مرا افتاد از تن دست راست
شکر حق دارم که دست چپ بجاست
آن که تن را پى کند در راه دوست
تیغ و زوبین ، نرگس و ریحان اوست
جمله مى دانید حیدرزاده ام
جان خود در راه جانان داده ام
دست من بالاى دست ماسواست
دست سرباز حسین دست خداست
گر نیفتد از بدن در عشق یار
دست بادش در بدن بهر چه کار؟! (259)
مقام دست چپ نیز در بازارچه نزدیک درب کوچک صحن ، واقع در جنوب شرقى مى باشد که به بازارچه عباس معروف است . بر دیوار نرده اى نصب است و بر کاشیهاى آن اشعار زیر نگاشته شده که اثر طبع شیخ محمد سراج مى باشد:
سل اذا ما شئت واسمع و اعلم
ثم خذ منى جواب المفهم
ان فى هذا المقام انقطعت
یسرة العباس بحرالکرم
هیهنا یا صاح طاحت بعد ما
طاحت الیمنى بجنب العلقم
اءجر دمع العین و ابکیه اءسا
حق اءن یبکى بدمع عن دم
اگر مى خواهى از من بپرس و سپس پاسخى قانع کننده را از من دریافت کن : اینجا مکان مقدسى است که در آن دست چپ حضرت عباس علیه السلام ، آن دریاى کرم ، قطع شده است . آرى در اینجا دست چپ او واقع شد، پس از آنکه دست راستش در کنار علقمه از تن جدا گردیده بود. اشک دیدگان خویش را بر رخسار جارى ساز و در این غم گریه کن ، که شایسته است به جاى اشک ، خون گریه کرد. (260)
تو خورى آب ؟! حسین بن على علیه السلام تشنه لب است .  
دید چون بى کسى شاه شهیدان ، عباس
خواست رخصت ز حسین بن على ، اشرف ناس
با ادب رفت حضور شه بى پشت و پناه
گفت کى خسرو بى یار، ابا عبدالله
اى که جانم به فداى على اکبر تو
جان عباس به قربان على اصغر تو
رخصتم ده که در این وادى پر جوش و خروش
بکنم جنگ و کنم جام شهادت را نوش
چون شنید این سخنان از پسر شیر خدا
داد پاسخ به ابوالفضل ، شه کرب و بلا
اى برادر، تو در این دشت علمدار منى
گر شوى کشته ، ز غم پشت مرا مى شکنى
عوض جنگ در این معرکه ، اى نور دو عین
قطره اى آب رسان بر لب طفلان حسین
امر شه کرد اطاعت پسر باب نجات
مشک بگرفت و روان شد به سوى شط روان
لشگر از هیبت آن شیر به حنبش افتاد
راه بر پور على ، ماه بنى هاشم ، داد
گشت وارد شریعه چو رسید او از راه
مشک را کرد پر از آب و کشید از دل آه
خواست رفع عطش از خود کند و گیرد جان
دو کف دست فرو برد در آن آب روان
آب را در دو کف خویش چو شهرزاده بدید
یادش آمد ز لب خشک شهنشاه شهید
گفت عباس مخور آب که دور از ادب است
تو خورى آب ؟! حسین بن على تشنه لب است !
ریخت ان را زکف و کرد در آن آب نگاه
مشک افتاد روى دوش و بیفتاد به راه
دادن آب به اطفال ، چو مقصودش بود
رو به سوى حرم شاه شهیدان فرمود
پسر سعد چو از مقصد او شد آگاه
شد در اندیشه و رو کرد به افراد سپاه
گفت کاى فرقه بى شرم و گروه بد نام
مگذارید که این آب رساند به خیام
حمله چون گشت به او، گشت چو شیرى غران
گشت هشتاد تن از فرقه رو به صفتان
الغرض در ره حق داد سر و جان و دو دست
دارد امید شفاعت ز ابوالفضل و حسین
از خجالت رو نکرد اندر حرم !  
آن علمدار ار نبد در کار زار
بهر آبى از صغیرى شرمسار
آن علمدار ار دو دستش شد قلم
از خجالت رو نکرد اندر حرم
آن علمدار شه خیر الاءنام
کشته شد، لیکن نبودى تشنه کام
در لب نهر این علمدار حسین
داد جان ، لب تشنه ، از تیغ و سنین
آن علمدار رسول کبریا
نعش پاکش کدر طیران در هوا
این علمدار عزیز ذوالجلال
نعشش از سم فرس شد پایمال

فصل دهم : مرقد مطهر قمر بنى هاشم علیه السلام درطول تاریخ
آرامگاه مطهر قمر بنى هاشم علیه السلام درطول تاریخ
از تواریخ به دست مى آید که قبر مطهر قمر بنى هاشم علیه السلام از دوره اموى به بعد داراى آثار و قبر ورودى و روضه و سرداب بوده است .
مثلا، بر پایه نقل کفعمى در بلد الاءمین - که مجلسى هم در مزار بحار آورده است - در روایت صفوان بن مهران شیخ مفید نقل کرده هر کجا دستور توقف بیرون درب براى اول دخول هست ، براى حضرت عباس علیه السلام هم همان دستور صادر شده که معلوم مى شود در قرن اول تا دوره امام صادق علیه السلام قبر آن حضرت روضه و درب ورودى داشته است .
مرحوم آیت الله سید حسن صدر قدس سره در رساله اى که در این زمینه نوشته آورده است : در روز 11 محرم 61 هجرى ، که خبر شهادت امام حسین علیه السلام و یاران با وفایش به کوفه رسید، زنان کوفه جمع شدند به حدى که تعداد آنان به ده هزار نفر رسید و از آنجا که عمال ابن زیاد مانع از تجمع مردها مى شدند و ضمنا زنان نیز از این فاجعه عظمى سخت ناراحت بودند، با هم قرار گذاشتند که در ششمین روز شهادت امام حسین علیه السلام همه با هم به طرف کربلا حرکت کنند تا کسى نتواند جلو آنها را بگیرد.
بدیهى است ، با حرمتى که بویژه اعراب به زن مى گذارند، جلوى یک زن را نمى توان گرفت ، چه رسد ده هزار زن . آنان در هفتمین روز شهادت امام حسین علیه السلام در کربلا حاضر شدند و در خلال حرکت این گروه کثیر، زنان ناظر و شام کوفه و قبایل و عشایر اطراف نینوا و قادسیه و کربلا نیز به آنها پیوستند و جمع بسیار انبوهى را تشکیل دادند که تعدا آنها تا صد هزار نفر گفته اند. زنان مزبور بر سر قبر سیدالشهدا و حضرت عباس ‍ علیه السلام سایبانى زدند و به عزادارى پرداختند و هیچ نیرویى نتوانست از آنها جلوگیرى کند. آنان همان روز هفتم بر مزار سیدالشهدا علیه السلام و اصحاب و یاران وى سایبان و اثر قبرى پدید آوردند و یک هفته به عزادارى مشغول بودند. (261)
بر پایه این نقل تاریخى معلوم مى شود که از همان دوران اموى آثار قبر موجود بوده و شدت بروز احساسات و پاک و جریحه دار شده مردم به حدى بوده که مثال یزید و ابن زیاد هم قادر بر منع و جلوگیرى از تجمع چنین جمعیتى نبوده اند.
در خصوص قبر ابوالفضل علیه السلام ، باید گفت که علاوه بر زنان دوستدار آل محمد صلى الله علیه و آله ، قبیله بنى کلاب هم - که ام البنین سلام الله علیه از آنها بود - و قبیله بنى اسد و سایر قبایل براى آبادى و عمران این روضه بارگاه کوشا بودند و بنى امیه نیز به سبب دوستى و نسبتى که با طایفه ام البنین سلام الله علیه داشتند، اگر در بناى قبر روضه حضرت عباس علیه السلام شرکت نمى کردند مخالفتى هم نمى کردند. بناى بین 64 تا 72 را تکمیل نموده و در سال 273 ق منتصر عباسى براى جلب توجه علویین ساختمان مختصرى در مزارت کربلا بنا نمود و براى پنجمین بار، زید داعى ، مبالغى هنگفت براى ساختمان قبه حضرت عباس علیه السلام اختصاص داد و روضه را تعمیر کرد. پس از وى دیالمه در سال 371ه‍ به فرمان سلطان عضد الدوله دیلمى قبور شهداى کربلا و قبر حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام را تجدید بنا کردند و سلطان رسما اعلام تشیع داد.
پس از دیلمیان ، سلطان جلایر ایلکانى قبه و بارگاه را تجدید بنا کرد و از سال 373 ق تا 907 ق ، که آغاز عصر صفوى است یعنى قریب 534 سال ، بنا ساختمان مزبور مورد زیارت و سیاحان و زوار بوده است . در دوره صفویه ، سال 1032 بناهاى ایلکانى تکمیل و تعمیر و مرمت و نوسازى شد. تا در عصر افشاریه در سال 1117 نادر شاه به زیارت کربلا رفت و در سال 1155 حرم حضرت عباس علیه السلام آیینه کارى شده و گنبد مطهر ایشان مجددا کاشیکارى گردید.
گنبد مطهر  
چنانکه همه محدثین و مورخین مى دانند قمر بنى هاشم علیه السلام خود را از خدمتگزاران برادرش ، حضرت سید الشهدا امام حسین علیه السلام مى دانست و این امر از برجسته ترین ویژگیهاى او به شمار مى رود. گویى تقدیر الهى از همان آغاز بر این قرار گرفت که ، به پاداشت این خضوع و ادب ، حضرت قمر بنى هاشم علیه السلام در میان شهداى کربلا تشخیص ویژه اى یافته و مرقد باشکوه و مستقلى باید و بمرور نیز این شکوه و تشخیص ، بارزتر گردد.
از دوران آل بویه که قبه و بارگاهى براى قمر بنى هاشم علیه السلام ساختند، مزار او مستقل ، و داراى قبه و بارگاهى جداگانه بود. نوشته اند: در دوره نادرشاه ، که گنبد امام حسین علیه السلام را طلا گرفتند، وى خواست گنبد قمر بنى هاشم علیه السلام را طلا کند، خواب دید که حضرت به وى فرمود: بگذار کاشى باشد، تا مقام خدمتگزارى و حمایت و فداکارى او از امام مشخص گردد.
مرحوم عماد زاده در مقدمه کتاب خصایص العباسیه مى نویسد: گنبد آن حضرت سالها کاشى بود تا اینکه در سال 1377 ه‍، به دولت وقت گزارش دادند که هدایاى مردم به حضرت ابوالفضل علیه السلام به حدى است که انبارها از طلا و نقره و مس و غیره پر شده و از دولت وقت عراق اجازه خواستند که آنها را به فروش برسانند و گنبد را طلا نمایند. آن مرحوم اضافه مى کند که : نیک در یاد دارم رئیس دولت به کربلا آمد و دستور داد هدایاى مردم به جاى خود باشد و از 5 درآمد نفت گنبد را طلا نمایند و از آن سال گنبد قمر بنى هاشم علیه السلام طلا شد و صحن و تکیه و رواق هم توسعه یافت . (262)
کنار علقمه (263) 
در کنار علقمه سروى ز پا افتاده است
یا گلى از گلشن آل عبا افتاده است
در زمین پر بلاى نینوا با شور و آه
ناله جانسوز ادرک یا اءخاه افتاده است
شه سوار اسب شد با سر به میدان روى کرد
تا ببیند جسم عباسش کجا افتاده است
ناگهان از صدر زین افکند خود را بر زمین
دید بسم الله ! ز قرآن جدا افتاده است
پاره قرآن ببوسید و پى اصلش دوید
مصحف ناطق کجا یارب ز پا افتاده است ؟!
تا کنار نهر علقم ، بوى عباسش کشید
دید اندر خاک و خون قد رسا افتاده است
کرده در دریاى خون ماه بنى هاشم افول
تشنه لب ، سقا ز جور اشقیا افتاده است !
دست خود را بر کمر بگرفت و آهى بر کشید
گفت پشت من ز هجرانت دو تا افتاده است
خیز و بر پا کن لوا، ابى ببر در خیمه ها
از عطش بنگر چه شورى خیمه ها افتاده است
هر چه شه نالید، عباسش ز لب لب برنداشت
دید مرغ روح او سوى سما افتاده است
شه به سوى خیمه با پاى پیاده رهسپار
در حرم شد؛ دید افغان و نوا افتاده است
گفت پس جسم برادر را برم اندر حرم
دید هر عضوى ز اعضایش جدا افتاده است
جمله مى گفتند: سقا - اى پدر جان - دیر کرد
بر سر سقاى ما بابا چه ها افتاده است ؟
حال زینب را بگو (علامه ) از شه چون شنید
دست عباس علمدارش جدا افتاده است
زید مجنون پیاده از مصر به کربلا مى رود  
فضاحت اعمال متوکل ، خلیفه مشهور و سفاک عباسى ، نسبت به قبور کربلا، در همه بلاد پخش گردید تا به آفریقا رسید. زید مجنون ، که فردى عالم و فاضل و ادیب بود و در مصر اقامت داشت ، شنید که متوکل با کمال وقاحت دستور داده است قبر امام حسین علیه السلام را خراب کرده و در آن زراعت نمایند و آثار قبر را از بین ببرند و از نهر علقمه آب بر آن جارى سازند و مردم را از زیارت باز دارند. از این خبر ناگوار بسیار ناراحت شد و حزن شدیدى به وى دست داد، به طورى که حادثه کربلا را براى وى تازه کرد. لذا با پاى پیاده مصر را به قصد زیارت امام حسین علیه السلام ترک گفت و بیابانها، کوهها و دره ها را پیمود تا به کوفه رسید و با بهلول عالم ملاقات کرد. سپس به سال 237 به قصد زیارت قبر امام حسین علیه السلام به اتفاق هم از کوفه خارج شدند تا به نینوا رسید.
در آنجا دیدند آبى را به قبر مى بندند، با فاصله اى ، گرداگرد قبر مى ایستد و قطره اى از آن به طرف قبر نمى آید و گاوهایى هم که زمین را شیار مى زنند به قبر نزدیک نمى شوند!
زید به بهلول نگاه کرد و این آیه را تلاوت نمود: یریدون اءن یطفئوا نور الله باءفواههم و یاءبى الله الا اءن یتم نوره و لو کره الکافرون (264)
یعنى : آنها مى خواهند نور خدا را با دهان خود خاموش کنند، ولى خدا جز این نمى خواهد که نور را کامل کند، هر چند کافران ناخشنود باشند!
سپس اشعار بسامى را فرو خواند:
تالله اذ کانت بنو امیه قدانت
قتل ابن بنت نبیها مظلوما
مردى که سالها در آنجا ماءمور کشت و زراعت بود، پیش زید آمد و گفت : تو از کجا آمده اى ؟ زید جواب داد: از مصر. کشاورز گفت : براى چه آمده اى ؟ من بسیار مى ترسم که تو را بکشد. زید سخت گریست و گفت : شنیدم که قبر فرزند پیغمبر را خراب کرد. و در آن کشت و زرع مى کنند!
در این هنگام مرد کشاورز خود را بر قدمهاى زید انداخت و در حالیکه آنها را مى بوسید، گفت : پدر و مادرم به قربانت ، از لحظه اى که تو را دیده ام قلب من نورانى شده است . خدا را شاهد مى گیرم که من سالهاست در این سرزمین زراعت مى کنم و در این مدت ، هرگاه آب بر قبر امام حسین علیه السلام مى بستم آب مى ایستاد و بالاى هم چین مى زد و حیران مى ماند و دور مى زد و قطره اى از آن به قبر مطهر نزدیک نمى گردید، و من گویا تا حال مست بودم و اینک به برکت قدمهاى تو بیدار شدم !
زید و مرد کشاورز لختى با هم گریستند و سپس کشاورز گفت : من الآن به شهر سامرا پیش ‍ متوکل مى روم و حقایق را به وى مى گویم ، چه مرا بکشد و چه رها سازد.
زید گفت : من هم با تو مى آیم . هر دو با هم پیش متوکل رفتند و مرد کشاورز از آن ماجراى شگفت پرده برداشت . متوکل از شنیدن حرفهاى وى چنان در خشم رفت که دستور داد مرد زارع را کشتند و آنگاه طناب به پاهایش بسته در کوچه و بازار کشیدند و سپس به دار آویختند.
زید مجنون روزها به انتظار نشست تا مرد کشاورز تا مرد کشاورز را از دار پایین آوردند و به مزبله انداختند. آنگاه آمد جنازه او را در بر گرفت به دجله برد و غسل داد و کفن کرد و بر آن نماز خواند و به خاک سپرد و سپس نیز سه روز کنار قبر وى نشست و قرآن تلاوت کرد.
در این هنگام چشمش به جنازه اى افتاد که مردم بر وى نوحه سرایى مى کردند و او را با اضطراب و ناراحتى شدید و تشییع مى نمودند. پرسید که این مرده کیست که این قدر پرچم سیاه به دست مردم است و دسته جات زیاد او را تشییع مى کنند؟!
گفتند: وى کنیز حبشى متوکل است که نام وى ریحانه بوده و بسیار مورد علاقه متوکل قرار داشته است ! سپس او را دفن کردند و در مقبره وى فرش انداختند و عطر پاشیدند و قبه اى عالى بر فراز آن بر پا کردند!
زید مجنون که این صحنه را دید خاک بر سر خود ریخت و ناله از دل بر آورد و گفت :
- قبر پسر پیغمبر را ویران مى کنند، ولى براى یک کنیز زنازاده قبه و بارگاه بنا مى کنند!
و آن قدر گریست که مردم به حال او رقت آوردند. روزى اشعار زیر را سرود و سپس به دست یکى از درباریان داد:
اءیحرث بالطف قبر الحسین
و یعمر قبر بنى الزانیة
همینکه اشعار وى در حضور متوکل خوانده شد، سخت در غضب شد و زید را احضار کرد. زید با سخنانى که در توبیخ و وعظ متوکل گفت ، او را بیش از پیش ناراحت کرد، به طورى که دستور قتل او را داد. نیز در همین لحظه در باب حضرت على علیه السلام از وى پرسید و از این سؤ وال ، منظورى غیر از تحقیر نداشت . زید گفت : به خدا قسم ، تو مقام على و حسب و نسب او را نمى شناسى . به خدایم سوگند، فضل او را انکار نمى کند مگر کافر شکاک و با على دشمن نمى شود مگر منافق و دروغگو. و آن قدر از فضایل على علیه السلام سخن گفت که متوکل فرمان داد او را به زندان بردند.
وقتى که شب تاریکى خود را گسترانید، مردى که دیده نمى شد پیش متوکل آمد و با پاى خود او را زد و گفت : زید را آزاد کن والا هلاکت مى کنم !
متوکل ، وحشت زده ، بر خاست و خود به زندان آمد و زید را آزاد ساخت و به وى خلعت بخشید و گفت : هر چه مى خواهى از من بخواه ، که از دادن آن دریغ نخواهد شد.
زید گفت : من از تو فقط تعمیر قبر امام حسین علیه السلام و عدم تعرض به زوار او را مى خواهم . متوکل قبول کرد و زید، شاد و مسرور، از نزد او بیرون آمد. او یکایک شهرها را مى گشت و اعلان مى کرد هر کس اراده زیارت امام حسین علیه السلام را دارد بدون وحشت به کربلا برود. و بعد از این جریان ، مدت ده سال قبر امام حسین علیه السلام از اعمال شنیع متوکل بدکار محفوظ ماند و مردم ، بدون هراس ، براى زیارت به کربلا مى رفتند. (265)
عمارات آستانه ابوالفضل العباس علیه السلام  
آستان مقدس حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام تاریخى مشترکى با آستانه سیدالشهدا ابى عبدالله الحسین علیه السلام دارد و یکى از مهمترین زیارتگاههاى شیعیان جهان است .
حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام ، که به امر برادرش سیدالشهدا علیه السلام به منظور تهیه آب براى خیمه گاه خاندان نبوت به آبشخور فرات رفته بود، در یک جنگ دلیرانه در کنار نهر علقمى به شهادت رسید و به علت دورى محل شهادت وى از خیمه گاه سیدالشهدا علیه السلام و میدان نبرد و نیز شدت یافتن جنگ ، پیکر مطهر او در همان محل باقى ماند و سپس همانجا نیز به خاک رفت . بنى اسد، اولین کسانى بودند که قبر مطهر آن حضرت را به شکلى بارز و برجسته بنا کردند که آثار آن از بین نرود. اولین زائران این آستان مطهر نیز نخست عبید الله فرزند حر جعفى ، از برجستگان شیعه در کوفه ، و سپس در بیستم صفر سال 62 ق صحابى مشهور جابر بن عبدالله انصارى بودند.
عمارت اول :  
مختار ثقفى در سال 62 ق ، با کمک جمعى از اعراب و نیز ایرانیان که از شیعیان على بن ابى طالب علیه السلام بودند، به خونخواهى سیدالشهدا علیه السلام قیام کرد و در دوران قدرت و حکومت او (توسط خود وى یا دیگر شیعیان ) اولین عمارت آستانه بنا کشت و این عمارت و به طور کلى تمام شهر کربلا کم کم رو به آبادانى نهاد، ولى هارون الرشید در سال 170 ق دستور خراب کردن آن را داد.
عمارت دوم :  
ماءمون ، که در سال 198 ق قدرت را به دست گرفت ، بر خلاف سیاست پدر خود و براى جلب رضایت و کمک شیعیان خراسان ، برخورد دوستانه اى با شیعیان در پیش گرفت ، لذا محبان خاندان عصمت و طهارت این فرصت تاریخى را مغتنم شمرده و بدینگونه ، عمارت دوم آستانه در عصر ماءمون انجام گرفت . در سال 232 ق متوکل عباسى بر مسند خلافت نشست . وى که نسبت به شیعیان و آل ابى طالب عناد خاصى داشت ، دستور داد و آستانه حضرت سید الشهدا علیه السلام و ابوالفضل العباس علیه السلام بلکه تمام شهر کربلا را خراب کردند و پس از تخریبت تمامى منطقه را شخم زدند و به آن آب بستند.
عمارت سوم :  
المنتظر، خلیفه عباسى ، بر خلاف سیاست پدر خود - متوکل - با شیعیان روش دوستانه و صمیمانه اى داشت . وى با کمال زیادى بین علویین تقسیم کرد و حکم به تهدید بناى شهر کربلا و آستانه ابوالفضل العباس علیه السلام داد. در نتیجه ، کربلا در عصر او رونق یافت و زائرین آن بقاع مطهر از اطراف و اکناف به سوى این شهر مقدس سرازیر گشتند.
عمارت چهارم :  
در سال 367 ق عضد الدوله دیلمى وارد بغداد شد، سپس به زیارت کربلا و نجف شتافت و دستور داد مرقد عظیم و باشکوهى براى حضرت ابى الفضل العباس علیه السلام بنا کنند. بناى مزبور در سال 467 ق آغاز شد و در سال 372 ق پایان یافت و عمارت امروزه آستان مطهر حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام از آثار عضد الدوله است که از شکوه خاصى برخوردار است .
در عصر جلایریان :  
پس از تاءسیس دولت جلایریان در ایران و به قدرت رسیدن شیخ حسن ایلکانى در سال 740 ق سلطان اویس (فرزند شیخ حسن ) تعمیرات وسیعى را در این آستانه مطهر شروع کرد در عصر فرزندش ، سلطان احمد، در سال 786ق پایان یافت و هدایاى زیادى از ایران به آستانه مزبور ارسال شد.
در عصر صفویه :  
شاه اسماعیل صفوى ، بنیانگذار حکومت شیعى صفویه ، در روز 25 جمادى الثانى 914 ق فاتحانه وارد بغداد گشت و مورد استقبال بى نظیر شیعیان قرار گرفت . وى سپس در روز بعد، یعنى 26 جمادى الثانى ، به سمت کربلا حرکت کرد و یک شبانه روز در حرم ابى عبدالله الحسین علیه السلام معتکف گشت ، آنگاه به آستانه حضرت ابوالفضل العباس ‍ علیه السلام شتافت و دستور تعمیرات وسیعى را در آن آستانه صادر کرد و دوازده قندیل از طلاى خالص به نام دوازده امام را که با خود آورده بود به حرم حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام اهدا کرد و تمامى حرم مطهر و رواقها را با فرش گرانبها ابریشمى بافت اصفهان مفروش نمود و خدعه مخصوصى نیز براى نگاهدارى و روشنایى قندیلهاى آستانه استخدام کرد و تبار آنان امروز با عنوان آل قندیل در کربلا شهرت دارند.
اسماعیل صفوى ، همچنین دستور کاشیهاى گنبد را صادر کرد که تا سال 1302 ق این کاشیکارى باقى بود.
در عصر نادر شاه افشار:  
در سال 1153 ق نادر شاه هدایاى زیادى جهت آستانه حضرت عباس علیه السلام ارسال داشت و تعمیرات وسیعى در آن بارگاه ملکوتى انجام گرفت .
جنایت وهابیان : در 18 ذى الحجة الحرام سال 1216 ق که انبوه مردم براى درک زیارت عید غدیر از کربلا به نجف اشرع رفته بودند، سعود بن عبد العزیز وهابى فرصت را مغتنم شمرده و با لشگرى عظیم به شهر کربلا حمله برد و حکم تاراج تمامى شهر داد و آستانه حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام را نیز خراب کرد و تمامى هدایاى سلاطین و ملوک صفویه و نادر شاه و قندیلهاى طلا و نقره و غیره ورا به یغما بردند. (266) در عصر قاجاریه : پس از حمله وهابیان سعودى به کربلا و رسیدن خبر این جنایت وحشتناک به ایران ، مردم خیر ایران با همراهى و همدلى دولت وقت ایران (زمان فتحعلیشاه قاجار) کمکهاى سخاوتمندانه اى به این شهر ماتمزده نمودند و تمامى خرابیهاى وارده را ترمیم کردند. آستانه حضرت عباس علیه السلام نیز به شکل احسن تعمیر گشت و از جمله این تعمیرات ، نصب ضریح نقره اهدایى فتحعلیشاه قاجار بود که در سال 1227 ق انجام گرفت . تعمیرات آن آستانه مقدسه در طول دوران قاجاریه قطع نشد و ناصرالدین شاه کاشیکارى گنبد را تجدید کرد (در سال 1304 ق کاشیکارى صحن شریف ، و در سال 1305 ق کاشیکارى گنبد مطهر انجام یافت ). همچنین ، شیخ عبدالحسین تهرانى ، معروف به شیخ العراقین ، با استفاده از ثلث میرزا تقى خان امیر کبیر - صدر اعظم مشهور ایران - تعمیرات وسیعى در آستانه مزبور انجام داد.
در عصر حاضر:  
آستانه حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام در حدود سیصد و پنجاه مترى شمال شرقى آستانه را در برگرفته است . قبر مطهر در وسط حرم شریف واقع شده و بر روى آن صندوق خاتم نفیس اهدایى قرار دارد که با گذشت زمان تعمیراتى روى آن انجام شده است . روى صندوق را ضریح نقره اى پوشانده که به همت بزرگ مرجع جهان تشیع ، مرحوم آیت الله العظمى سید محسن حکیم قدس سره ، و با دست هنرمندان ایرانى در اصفهان با به کار بردن چهار هزار مثقال نقره خالص و هشت هزار مثقال طلا پس از سه سال کار مداوم در سال 1385 در حرم مطهر نصب گشته است . چهار طرف حرم شریف داراى چهار رواق قرینه است که ابهت خاصى به حرم بخشیده و به یکدیگر منتهى مى گردند. سقف تمامى دیوارهاى حرم و رواقها به دست هنر مندان ایرانى آینه کارى شده و بر فراز ضریح یک گنبد بزرگ بنا شده که در سال 1375 ق طلا کارى آن انجام یافته است . در دو طرف ایوان جنوبى حرم ، دو ماءذنه (مناره ) به شکل زیبایى سر به فلک کشیده است . در قسمت جنوبى حرم یک ایوان سرتاسرى سر پوشیده واقع شده است که در وسط آن یک در طلایى میناکارى ساخت اصفهان و در سمت شرق و غرب آن نیز دو در کوچک دیگر واقع است که هر سه در به داخل رواق جنوبى منتهى مى شود.
آستانه حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام داراى یک صحن چهار گوش است که حرم در وسط آن واقع شده و در چهار طرف صحن حجراتى بنا گشته که در ان جمع کثیرى از علماى امامیه و سلاطین و امراى شیعه دفن شده اند و کاشیکارى موجود در صحن آستانه ، مربوط به عصر قاجاریه و بعد از آن است . صحن شریف داراى هشت در بزرگ ورودى و خروجى است : در قسمت جنوب صحن ، در قبله و یا درب الرسول صلى الله علیه و آله و در سمت شمال درب امام جواد علیه السلام قرار دارد. قسمت غرب صحن داراى چهار درب مى باشد 1. درب امام حسن علیه السلام 2. درب امام حسین علیه السلام 3. درب امام صاحب الزمان عجل الله تعالى فرجه الشریف 4. درب امام موسى بن جعفر علیه السلام . قسمت شرقى صحن داراى دو درب به نامهاى درب امام امیر المؤ منین علیه السلام و درب امام على بن موسى الرضا علیه السلام مى باشد. مساحت آستانه ابوالفضل العباس علیه السلام بالغ بر 4370 متر مربع مى باشد و از نظر نقشه و سبک معمارى مانند آستانه سیدالشهدا ابى عبد الله الحسین علیه السلام ، منتها کوچکتر از آن است . (267)
عمان سامانى در گنجینة الاسرار گوید:
باز لیلى زد به گیسو شانه را
سلسله جنبان شد این دیوانه را
سنگ بردارید اى فرزانگان
اى هجوم آرنده بر دیوانگان
از چه بر دیوانه تان آهنگ نیست ؟
او مهیا شد؛ شما را سنگ نیست ؟
عقل را با عشق ، تاب جنگ کو
اندر اینجا سنگ باید، سنگ کو؟!
باز دل افراشت از مستى علم
شد سپهدار الم ، جف القلم
گشته با شور حسینى نغمه گر
کسوت عباسیان کرده ببر
جانب اصحاب ، تازان با خروش
مشکى از آب حقیقت پر به دوش
کرده از شط یقین آن مشک پر
مست و عطشان همچو آب آور شتر
تشنه آبش حریفان سر به سر
خود ز مجموع حریفان تشنه تر
چرخ ز استسقاى آبش در طپش
برده او بر چرخ بانگ العطش
اى ز شط سوى محیط آورده آب
آب خود را ریختى و اپس شتاب
آب آرى سوى بحر موج خیز
بیش از این آبت مریز، آبت بریز! (268)
در توجه به عالم خراباتیان صاحبدل و اخوان مقبل
و استمداد همت و شروع به مطلب فخر الشهداء حضرت ابوالفضل علیه السلام .
باز از میخانه دل بویى شنید
گوشش از مستان هیاهویى شنید
دوستان را رفت ذکر از دوستان
پیل را یاد آمد از هندوستان
اى صبا اى عند لیب کوى عشق
اى تو طوطى حقیقتگیرى عشق
اى هماى سدره و طوبى نشین
اى بساط قرب را روح الاءمین
اى به فرق عارفان کرده گذار
اى به چشم پاک بینان رهسپار
رو به سوى کوى اصحاب کریم
باش طائف اندر آن والا حریم
در گوشودندت گر اخوان و وفا
راه اگر جستى در آن دار الصفا
شو در آن دار الصفا رطب السنان
همطریقان را سلام از من رسان
خاصه ، آن بزم محبان را حبیب
گلشن اهل صفا را عند لیب
اصفهان را عندلیب گلشن اوست
در اخوت گشته مخصوص من اوست
کوى اى جنت به جستجویتان
تشنه لب کوثر به خاک کویتان
دستى این دست ز کار افتاده را
همتى این یار بار افتاده را
تا که بر منزل رساند بار را
پر کند (گنجینه الاءسرار) را
شورى اندر زمره ناس آوردم
در میان ، ذکرى ز عباس آوردم
نیست صاحب همتى در نشاتین
همقدم عباس را، بعد از حسین
در هوا داراى آن شاه الست
جمله را یک دست بود، او را دو دست !
در بیان اینکه طى وادى طریقت و قطع جاده حقیقت را، همتى مردانه در کار است که آن جامه مناسب بر اندام قابلیت هر کس (نبوده ) و پاى مجاهده هر نالایق را به آن پایه دسترس نیست .
نه هر پرنده به پروانه مى رسد در عشق
که باز ماند اگر صد هزار پر دارد
و در اینجا بر کمال همت حضرت عباس علیه السلام و نهایت قابلیت آن زبده ناس سلام الله علیه بر مشرب اهل عرفان تمثیلى است :
آن شنیدستم یکى از اصحاب حال
کرد روزى از در رحمت سؤ ال
کاندر این عهد از رفیقان طریق
رهروان نعمت اللهى فریق
کس رسد در جذبه بر نور على ؟
گفت اگر او ایستد بر جا، بلى !
لاجرم آن قدوه اهل نیاز
آن به میدان محبت یکه تاز
آن قوى پشت خدا بینان ازو
و آن مشوش حال بیدینان ازو
موسى تو حیدرا، هارون عهد
از مریدان ، جمله کاملتر به جهد
طالبان راه حق را بد دلیل
رهنماى جمله ، بر شاه جلیل
بد به عشاق حسینى ، پیشرو
پاک خاطر آى و پاک اندیش رو
مى گرفتى از شط توحید آب
تشنگان را مى رساندى با شتاب
روز عاشورا به چشم پر ز خون
مشک بر دوش آمد از شط چون برون
شد به سوى تشنه کامان رهسپر
تیر باران بلا را شد سپر
بس فرو بارید بر وى تیر تیز
مشک شد بر حالت او اشکریز!
اشک چندان ریخت بر وى چشم مشک
تا که چشم مشک خالى شد ز اشک !
تا قیامت ، تشنه کامان ثواب
مى خورند از رشحه آن مشک ، آب
بر زمین ، آب تعلق پاک ریخت
وز تعین بر سر آن خاک ریخت
هستیش را دست از مستى فشاند
جز حسین اندر میان چیزى نماند!
دست غیبى ، حافظ مجالس عزادارى سیدالشهداء علیه السلام است !  
در اینجا لازم است توجه دوستداران اهل بیت عصمت و طهارت علیه السلام را به داستانى جالب در باره بر پا نمودن عزادارى حضرت سیدالشهدا امام عظیم حسین بن على علیه السلام حلب کنیم :
حاجى نورى در دارالسلام مطالب جالبى را درج کرده است و ما در اینجا یک مورد از آن نقل مى کنیم تا ارادتمندان خاندان عصمت و طهارت علیه السلام بدانند که مجالس و هیئات عزادارى ، در پیشگاه خداوند عالم و خون خدا، که حسین بن على بن ابى طالب باشد چه ارزشى دارد. درود فراوان بر یاران حسین بن على علیه السلام باد! مرحوم نورى مى نویسد:
واقعه اى است که شیخ عبدالحسین اعثم نجفى - رحمة الله - را در قصیده معروفه خود به نظم آورده ، و فاضل در بندى در کتاب اسرارالشهاده روایت نموده ، و آن این است که :
مردى صالح و دوستدار اهل بیت رسالت علیه السلام که در بعض بلاد هند ساکن و از ارباب عزت و ثروت بود، چنین عادت داشت که هر سال ایام محرم اقامه عزاى عزیز زهرا سلام الله علیه مى نمود و مجلسى معتبر در آن برپا مى کرد و عامه شیعیان آن بلد را در آن مجلس جمع مى نمود و قراء تعزیه خوانها و اهل مرثیه را دعوت مى کرد و منبرى معتبر نصب مى نمود و اموال بسیار به صرف اطعام و احسان و انعام ایشان مى رسانید، و آن مجلس در آن ایام در آن بلد مجمع عام و محل انتقاع فقرا و مساکین و خواص و عوام بود و از ماکول و مشروب ملوکانه و فروش نفیسه و آلات و ادوات معتبره مضایقه نمى نمود، و در تمام شب و روز ایام تعزیه دارى انفاق مى نمود و این عادت وسجیه را در جمیع سنوات از امور حتمیه خود قرار داده بود و ترک نمى نمود.
اتفاقا در روزى از ایام تعزیه دارى ، حاکم بلد را با جمعى از توابع و رجال دولت ، عبور بر خانه آن مرد افتاد و غریب اوضاعى و عجیب هنگامه اى در آنجا مشاهده نمود، از اجتماع خلق و آواز صیاح و نیاح و ازدحام رجال و نسوان و نحو آن ، به طورى که گویا بنیان آن عرصه متحرک و زمین آن متزلزل است . مشوش و مضطرب گردید و از آن غوغا ترسید سبب پرسید. گفتند: این خانه کسى است که رافضى مذهب که هر سال در ایام عاشورا اقامه عزاى شهید کربلا مى نماید. چون این سخن بشنید امر به عبد و غلام خود کرده او را از خانه دست بسته بیرون کشیدند، پس او را دشنام بى حد و شمار داد و امر به ضرب و اذیت و سلب آسایش و آزار او نمود و جمیع لباس خود و عبید و عیال و اتباع او را بردند و آلات و اسباب و اموال و منقولات او را به غارت و تاراج بردند و جمیع املاک و مستغلات و خانه و خانات و دکاکین و اموال غیر منقول او را تصرف نمودند، به طورى که با (وجود) غنا و ثروت او را در عداد احوج فقرا داخل نمودند.
و آن بیچاره ، جمیع آن واردات را در طول سال تحمل نمود، تا آنکه یک سال تمام بر او گذشته ، محرم سنه آتیه رخ نمود و آن مرد صالح متذکر اوقات گذشته و حالت تعزیه دارى خود گردیده ، مهموم و مغموم شده سر به جیب تفکر فرو برد و آواز به گریه و ناله بلند کرد و قطرات اشک از دیده به دامن فرو ریخت .
اتفاقا او را زوجه اى عاقله و کامله و صالحه بود. چون این حالت را از او مشاهده نمود، سبب و باعث پرسید و آن حالت را در او ناشى از مشاهده فقر و شدت و زوال عزت و نعمت و ثروت سابقه فهمید و در مقام موعظه و دلدارى و تسلى خاطر او برآمد. آن مرد گفت که باعث بر این حالت ، نه بر این است که ، الحمدالله خداوند ما را فرزندى عطا فرموده که اگر او را در بازار برده فروشان در آوریم به قیمت بسیار مى خرند. بهیچوجه اندوه و ملال را در خاطر خود راه مجال مده . برخیز و این پسر را با خود بردار و به بغض ‍ نواحى بعیده هند برده او را به قیمت عادله درآور و ثمن او را بیاور و به مصارف مجلس ‍ مصیبت فرزند فاطمه و حیدر کرار و احمد مختار برسان . ان شاء الله خداوند غفار در روزى که لا ینفع ما و لا بنون اجر و عوض بى حد و شمار عطا خواهد نمود.
آن مرد صالح ، چون آن سخن از زن صالحه خود شنید به غایت شاد و مسرور گردید و او را تحسین و آفرین گفت ، و راءى او را پسندید. پس هر دو آرمیدند تا آنکه فرزند دلبند بر ایشان داخل گردید و واقعه وارده را بر او اظهار نمودند، پسر هم اظهار فرح و سرور نمود و بر روى ایشان بخندید و راءى ایشان را پسندید و گفت : جان فداى عزیز زهرا سلام الله علیه !
پس پدر و مادر، از سخن آن پسر، مسرور شدند و او را دعاى خیر کردند و در صبح روز آینده دست پسر را گرفته از آن شهر بیرون برده در شهر دیگر که او را نمى شناختند، در بازار برده فروشان برد که او را بفروشد، ناگاه در اثناى راه ، جوانى جلیل و جمیل را با آثار بزرگى و مهابت و صباحت ، که نور جمال عدیم المثال او آفاق را پر کرده ، ملاقات نمود از آن مرد صالح پرسید: کجا مى روى و این پسر را چرا مى برى ؟ گفت اراده فلان شهر را دارم که این غلام را بفروشم . گفت : به چند اراده فروختن او را دارى ؟ گفت به فلان قیمت . گفت همانا من او را خریدم و از آن قیمت امتناعى ندارم . پس زر را از کیسه یا بغل بیرون آورده تسلیم آن مرد صالح نمود.
چون آن مرد قبض تمن نمود، غلام را به او تسلیم کرده بزودى مراجعت نموده وارد خانه خود گردید و واقعه را براى زوجه خود حکایت نمود. بر دریافت این نعمت و توفیق اقامه مجلس مصیبت و ثناى حضرت احدیت به جا مى اوردند، که ناگاه پسر را دیدند که بر ایشان داخل گردید. به گمان آنکه آن پسر از آقاى خود گریخته ، یا آنکه آن خریدار از معامله خود نادم گردیده ، یا انکه آن پسر را آزاد دانسته از براى اخذ ثمن او را برگردانیده ، افسرده خاطر شدند و از آن پسر سبب عود را پرسیدند.
جواب داد که : اى پدر، چون تو ثمن را اخذ نموده برگردیدى و از نظر من غایب شدى ، گریه گلوى مرا فشرده و اشک از چشمم به الم مفارقت تو بیخود جارى گردید.
پس آن جوان از سبب گریه من پرسید. گفتم : از براى مفارقت تو مولا و آقاى خود گریه کردم ، زیرا که بر من مشفق و مهربان بود و نیکى و احسان مى نمود. آن جوان گفت نه چنین است که تو عبد او، و او آقاى تو باشد، بلکه او تو را پدر، و تو او را فرزند و پسر هستى . من هر دو را مى شناسم . گفتم : پس بفرما که تو کیستى اى آقا و مولاى ما؟ فرمود: من همانم که پدرت تو را از براى اقامه عزاى او در این مقام در آورد؛ منم غریب ، منم شهید، منم عطشان ، منم عریان ، منم عزیز زهرا، منم حسین شهید کربلا.
گریه مکن ، من تو را بزودى به پدر و مادرت برمى گردانم . چون ایشان را دیدى بگو مهموم نباشند زیرا که حاکم و والى به زودى اموال شما را رد خواهد نمود و به علاوه هم احسان خواهد کرد، و بر آنها خواهد افزود. پس مرا امر به پوشیدن چشم نمود، چون گشودم خود را دریاب خانه خود دیدم .
چون والدین این را شنیدند، شادان و خندان گردیدند. مى گفت : ناگاه صداى حلقه در خاه بلند گردید، چون بیرون رفتند ملازم والى را در باب دیدند که مى گفت : والى ، مرد صالح را احضار نموده . پس بر والى داخل شده تعظیم نمود. والى از او عذر خواه گردید و طلب عفو و جمیع اموال را رد کرد و هر چه تلف شده بود عوض و قیمت آن را داد و تدارک نمود و او را ماءمور به اقامه عزاى عزیز زهرا نمود، و بر وجه استمرار، سالى ده هزار درهم در حق او مقرر فرمود و او را بشارت داد به آنکه خود و عیال و اولاد و اقارب او شیعه گردیده اند، زیرا که امام مظلوم علیه السلام را در خواب دیده بود که از او مؤ اخذه نمود که ، چرا کسى را که اقامه عزاى من کرده اذیت و آزار کردى و اموال او را گرفتى ، البته باید بزودى اموال و املاک او را رد کنى و از او عذر خواهى و طلب عفو نمایى والا زمین را امر مى فرمایم که تو را با اموال تو فرو برد.
بعد از آن ، والى گفت که من از خداوند طلب مغفرت مى کنم و تو به کردم و حمد مى کنم خداوند را که به برکت آن بزرگوار مرا هدایت فرمود و از تو هم چشم عفو و گذشت دارم . پس آن مرد صالح اولى را عفو نمود و اموال خود را تحویل گرفته به منزل خود برگردید و این واقعه در آن بلد معروف و مشهور گردید. (269)
در حشر که هر کس ز گناهى فتد از پاى
دست همگى جانب دامان حسین است
در بخشودگى اهل گنه در صف محشر
وابسته به یک گردش چشمان حسین است
چوب از چه گرفتار به آتش شود آخر؟!
بى حرمتیش با لب و دندان حسین است !
جغد از چه به ویرانه نشیند همه عمر؟!
خاکم به دهن ، جاى یتیمان حسین است (270)
تجاوز وهابیان به بارگاه حسینى علیه السلام  
پس از سال 858، که حرم حسینى علیه السلام با دست منحوس على بن محمد فلاح مشعشعى غارت شده بود، سالها بود که حرم و بارگاه مقدس کربلا از هرگونه ناملایمات و دستبرد و غارت در امان و محروس بود تا اینکه در روز عید غدیر سال 1216
وهابیها آن را مورد هتک و تجاوز قرار دادند و بر اثر این فاجعه
شوم ، که خاطره جانسوز آن همه گذشته ها را به بوته فراموشى سپرد، دهها هزار نفوس از مردم کربلا و زوار به خاک و خون کشیده شدند. اکثر مورخین ، به این فاجعه اشاره و همگى از آن اظهار تنفر و انزجار نموده و عمل وهابیان را یک عمل ددمنشانه و غیر انسانى معرفى کرده اند و کسى از ملل و نحل و مذاهب گوناگون اسلامى پیدا نشده که از اعمال وحشیانه وهابیان چشمپوشى کرده و به آن اعتراض و توبیخ ننموده باشد.
بنا به شهادت تاریخ در پى وقوع حادثه تخریب ، نامه هاى اعتراض به کشور حجاز سرازیر گشت ، و حتى از سوى کشورهاى غیر شیعى نیز به عمل وحشیانه وهابیها اعتراض و از آن اظهار تنفر گردید. علماى فریقین در باب حادثه تخریب قبر امام حسین علیه السلام کتابها نوشته و شعراى وقت نیز اشعارى بسیارى سروده اند که ذکر آنها در این مختصر ممکن نیست ، و ما در شرح واقعه ، تنها به نقل مستر لونگر انگلیسى و میرزا ابو طالب خان اکتفا مى کنیم .
لونگر چنین مى نگارد: روز دو نیسان 1801 میلادى مطابق 18 ذى الحجة 1216 هجرى روز عید غدیر خم ، وهابیها با قیادت و فرماندهى عبدالعزیز بن سعود به کربلا هجوم آوردند. آنان ششصد شتر سوارى و چهار صد اسب سوراى داشتند و اکثر اهل کربلا نیز قصد زیارت نجف الاءشرف شهر را خالى کرده بودند. با رسیدن وهابیها حاضرین در شهر کربلا بى درنگ به بستن درهاى قلعه مبادرت کردند.
وهابیها تا سه روز اطراف قلعه خیمه زدند. بعد از زد و خوردهاى انفرادى ، ناگهان از یک کاروانسرا دیوارها را شکافتند و از آنجا به نزدیکترین در از درهاى شهر راه یافتند و (سپس ) به صورت قهر، شهر را فتح نموده داخل شدند. مردم از وحشت پا به فرار گذاشتند، اما کمتر کسى نجات یافت ؛ وهابیان به هر کسى مى رسیدند بدون استثنا وى را مى کشتند و به هر خانه اى وارد مى شدند هر چه بود غارت مى کردند.
عده کشته ها به هزار نفر - و گفته اند پنج هزار نفر - و تعداد زخمیها به ده هزار نفر رسید. سپس وارد حرم شده ، پنجاه نفر را داخل حرم نزد ضریح به قتل رسانیدند. پنجاه هزار نفر را در صحن کشتند و کلیه اموال را از حرم از جواهرات و شمعدانها و طلاهاى دیوارها و دربهاى نقره که با جواهرات منقش و مرصع بوده و پرده هاى قیمتى و آنچه از دیوار و سقف آویزان بود و تمامى تحف نفیس شاهان و امراى ترک و فارس و عرب را به یغما بردند. (271)
و اما از طرف حاکم شهر، به نام عمر آغاسى ، که مرد سنى متعصبى بود، جزئى ترین عکس العملى ظاهر نگردید و مى توان گفت توطئه را این خبیث چیده بود؛ انگشت وى از اول بازیگر صحنه بوده و از همین جهت هنگام تهاجم در اولین فرصت از شهر خارج شده و بدون هر گونه آسیب به قریه هندیه رفت و بعد از آرامش اوضاع برگشت !
میرزا ابوطالب خان اصفهانى ، سیاح ایرانى ، نیز چنین مى گوید: روز چهارم ذى القعده 1217 هجرى به قصد زیارت وارد کربلا شدم و به خانه عمه ام ، کربلایى بیگم رفتم ، در حالتیکه یک زنى هم با وى بود. وهابیها تمامى اموال آنها را به غارت برده بودند و من به حال آنها رقت کرده کمکشان نمودم .
سپس حادثه را چنین توصیف مى کند که : وهابیها روز 18 ذى الحجة 1216، که اکثر اهل شهر آن را به قصد زیارت نجف ترک کرده بودند، با 25000 نفر از سوارهاى وهابیها که به اسبهاى عربى اصیل سوار بودند و با حاکم کربلا عمر آغاسى پیمان سرى به علیه شیعه و تشکیلات حسینى بسته بودند زیرا که وى سنى متعصب ضد شیعه بود. در نتیجه این خیانت ، شهر بسهولت تحت تصرف وهابیها قرار گرفت . زیرا عمر آغاسى کلیه سپاه مدافع را با خود به قریه هندیه برده بود و شهر از این نظر بلاد دفاع بود. به همین جهت سلیمان پاشا او را محکوم نموده و به قتل رسانید.
صندوق خاتم را شکستند  
همین که وارد شهر شدند شیعه کربلا را به آتش مرگ گرفتند؛ هم کشتند و هم غارت کردند و اموال و نفایس حرم را بردند و ضریح را به هم زدند و صندوق را شکستند.
فقط صحیفه هاى طلایى که در دیوارها به کار رفته بود از خطر سالم ماند، به علت استحکام نصب آنها در بناى حرم ، و بیش از پنج هزار نفر کشته و ده هزار تن زخمى گردید.
از جمله شهدا، میزرا حسن شاهزاده وزیر سابق نادر شاه افشارى بود که اقامت کربلا را داشت و علامه فاضل متکلم ، عبدالصمد همدانى ، نزیل کربلا و جمعى دیگر از علما. و از شهداى داخل حرم بود خازن روضه سید محمد موسى بن محمد على برادران و سید حسن و سید حسین عموزادگان او سید یحیى بن سید على و سید مصطفى . (272)
دیگر از اشخاصى که این فاجعه را به تحریر دراورده ، محقق بزرگ مرحوم سید عبدالحسین کلیددار است . وى عدد سپاه مهاجم را بیست هزار نفر و عدد مقتولین را نیز بیست هزار نفر شمرده است . از غارت حرم به خصوصیات پرداخته و چهار هزار شال کشمیر و سه هزار شمشیر نقره بسیار گلوله و اسلحه برده است و از جمله غارتها لؤ لؤ بزرگى بوده و بیست عدد شمشیر که با جواهرات پر قیمت مرصع بوده . (273)
حمله یک سوار فولاد پوش ناشناس  
سید حسون براقى در تاریخ کوفه آورده است که ملک مسعود با اسب خود داخل حرم شریف گردید و آنچه در بالاى قبر حبیب بود برکند، سپس دستور داد حرم را ویران کنند. اما در این هنگام از خبرى که براى او آوردند متزلزل گردید و برگشت . ماجرا از این قرار بود که وى همراه قشون به سوى حرم حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام حرکت کرد، ولى ناگهان یک فرد اسب سوار که پوشش آهنین داشت به آنان حمله کرد و جمعى از آنها را کشت و بقیه پا به فرار گذاشتند. همینکه سعود این حادثه را دید به سپاهش گفت برگردید (و حرم پسر خواهرمان را آسیب نرسانید)!
لذا از آنجا به حرم امام حسین علیه السلام برگشتند و ملتجیان به حرم ، از مرد و زن و صغیر و کبیر را کشتند و دست به تخریب حرم زدند و برگشتند. به سال 1230 نیز دوباره وهابیها به نجف و کربلا حمله آوردند ولى این بار ماءیوس برگشتند. (274)
چنانکه گفتیم برخى از شعراى وقت این حادثه را به نظم آورده اند، که از آن میان به دو تن از آنان اشاره مى کنیم :
1. حاج هاشم کعبى (متوفاى 1231) که مطلع شعر وى چنین است :
اءنت الملوم فمن یکون الا لوما
فلک الظماء هیهات معسول اللهى
2. شیخ محمد رضا ازرى بغدادى (متولد 1130 هجرى قمرى ) که در کاظمین با برادرش ‍ شیخ کاظم ازرى ، صاحب قصیده هاشمیه و متوفاى 1211، در یک مقبره مجاور با مقبره شریف رضى مدفونند. مطلع شعر شیخ محمد رضا نیز بیت زیر است :
اریحا فقد لاحت طلایع کربلا
لینقبر اشلاء و نسعد مریلا
اشعار فوق به طبع نرسیده و ماءخذ نقل ما شهداء الفضیلة (ص 289و 293) نوشته مرحوم علامه امینى است خود، از دیوان خطى آنان استنساخ کرده است .
فصل یازدهم : زیارتنامه قمر بنى هاشم علیه السلام 
زیارت ابوالفضل العباس علیه السلام منقول از امام صادق علیه السلام  
مرحوم محدث قمى ، در کتاب شریف مفاتیح الجنان آورده است : شیخ اجل ، جعفر بن قولویه قمى (متوفى 367 ق ) در کامل چ صفحه 258 به سند معتبر از ابو الحمزه ثمالى روایت کرده که حضرت امام جعفر صادق علیه السلام فرمود: چون اراده نمایى که زیارت کنى قبر عباس بن على علیه السلام را - و آن بر کنار فرات محاذى حایر است - مى ایستى بر روضه و مى گویى :
سلام الله و سلام ملائکته المقربین و اءنبائه المرسلین و عباده الصالحین و جمیع الشهداء و الصدیقین و الزاکیات الطیبات فیما یغتدى و تروح علیک یابن اءمیرالمؤ منین . اءشهد لک بالتسلیم و التصدیق و الوفاء و النصیحة لخلف النبى صلى الله علیه و آله المرسل و البسط المنتخب و الدلیل العالم و الوصى المبلغ و المظلوم المهتضم فجزاک الله عن رسوله و عن اءمیرالمؤ منین و عن الحسن و الحسین صلوات الله علیهم اءفضل الجزاء بما صبرت و احتسبت و اءعنت فیعم عقبى الدار. لعن الله من قتلک و لعن الله من جهل حقک و استخف بحرمتک و لعن الله من حال بیتک و بین ماء الفرات . اءشهد اءنک قتلت مظلوما و اءن الله منجر لکم ما وعدکم . جئتک یابن اءمیرالمؤ منین و افدا الیکم و قلبى مسلم لکم و تابع و اءنا لکم تابع نصرتى لکم معدة حتى یحکم الله و هو خیر الحاکمین فمعکم معکم لا مع عدوکم . انى بکم و بایابکم من المؤ منین و بمن خافکم و قتلکم من الکافرین قتل الله امة قتلتکم بالایدى و الاءلسن .
پس داخل روضه شو و خود را به ضریح بچشان و بگو:
السلام علیک اءیها العبد الصالح المطیع لله و لرسوله و لاءمیرالمؤ منین و الحسن و الحسین صلى الله علیهم و سلم . السلام علیک و رحمة الله و برکاته و مغفرته و رضوانه و على روحک و بدنک اءشهد و اشهد الله اءنک مضیت على ما مضى به البدریون و المجاهدون فى سبیل الله المناصحون له فى جهاد اءعدائه المبالغون فى نصرة اءولیائه الذابون عن اءحبائه فجزاک الله اءفضل الجزاء و اءوفر الجزاء و اءوفى جزاء اءحد ممن و فى ببیعته و استجاب له دعوته و اءطاع ولاة اءمرة . اءشهد اءنک قد بالعنت فى النصیحة و اءعطیت غایة المجهود فبعثک الله فى الشهداء و جعل روحک مع اءرواح السعداء و اءعطاک من جنانه اءفسحها منزلا و اءفضلها غرفا و رفع دکرک فى العالمین فى علیین و حشرک مع النبیین و الصدیقین و الشهداء و الصالحین و حسن اءولئک رفیقا. اءشهد اءنک لم تهن و لم تنکل و اءنک مضیت على بصیرة من اءمرک مقتدیا بالصالحین و متبعا للنبیین فجمع الله بیننا و بینک و بینک و بین رسوله و اءو لیائه فى منازل المخبتین فانه اءرحم الراحمین .
مؤ لف گوید که : خوب است این زیارت را پشت سر قبر رو به قبله بخوانى ، چنانکه شیخ در تهذیب فرموده : ثم ادخل فانکب على القبر و قل و اءنت مستقبل القبلة : اسلام علیک اءیها العبد الصالح
و نیز بدان که زیارت جناب عباس علیه السلام موافق روایت مذکور همین بود که ذکر شد. لکن سید بن طاووس و شیخ مفید و دیگران ، بعد از این فرموده اند که : پس برو به سمت بالا سر و دو رکعت نماز کن و بعد از آن آنچه خواهى نماز کن و بخوان خدا را بسیار و بگو و در عقب نماز:
اللهم صل على محمد و آل محمد و لا تدع لى فى هذا المکان المکرم و المشهد المعظم ذنبا الا غفرته و لا هما الا فرجته و لا مرضا الا شفیته و لا عیبا الا سترته و لا رزقا الا بسطته و لا خوفا الا آمنته و لا شملا الا جمعته و لا غائبا الا حفظته و اءدنیته و لا حاجة من حوائج الدنیا و الآخرة لک فیها زضى و لى فیها صلاح الا قضیتها یا اءرحم الراحمین .
پس برگرد به سوى ضریح و نزد پاها بایست و بگو:
اسلام علیک یا اءباالفضل العباس بن اءمیرالمؤ منین السلام علیک یابن سیدالوصیین السلام علیک یابن اءول القوم اسلاما و اقدمهم ایمانا و اءقومهم بدین الله و احوطهم على الاسلام . اءشهد لقد نصحت لله و لرسوله و لاءخیک فنعم الاءخ المواسى فلعن الله امة ظلمتک و لعن الله امة استحلت منک المحارم و انتهکت حرمة الاسلام فنعم الصابر المجاهد المحامى الناصر الاءخ الدافع عن اءخیه المجیب الى طاعة ربه الراغب فیما زهد فیه غیره من الثواب الجزیل و الثناء الجمیل و اءلحقک الله بدرجة آبائک فى جنات النعیم . اللهم انى تعرضت لزیارة اءولیائک رغبة فى ثوابک و رجاء لمعفرتک و جزیل احسانک فاءساءلک اءن تصلى على محمد و آله الطاهرین و اءن تحعل رزقى بهم دارا و غیشى بهم قارا و زیارتى بهم مقبولة و حیاتى بهم طیبه و اءدرجنى ادراج المکرمین و اجعلنى ممن ینقلب من زیارة مشاهده اءحبائک مفلحا مجحا قد استوجب غفران الذنوب و ستر العیوب و کشف الکروب انک اءهل التقوى و اءهل المغفرة .
و چون خواهى وداع کنى آن حضرت را پس برو به نزد قبر شریف و بگو این را که در روایت ابو حمزه ثمالى است و علما نیز ذکر کرده اند:
اءستودعک الله و اءسترعیک و اءقرء علیک السلام آمنا بالله و برسوله و بکتابه و بما جاء به من عند الله اللهم فاکتبنا مع الشاهدین . اللهم لا تجعله آخر العهد من زیارتى قبر ابن اءخى رسولک صلى الله علیه و آله و ارزقنى زیارته اءبدا ما اءبقیتنى و احشرنى معه و مع آبائه فى الجنان و عرف بینى و بینه و بین رسولک و اءولیائک . اللهم صلى محمد و آل محمد و توفنى على الایمان بک و التصدیق برسولک و الولایة لعلى بن اءبى طالب و الاءئمه من ولده علیهم السلام البرائة من اءعدائهم فانى قد رضیت یا ربى بذلک و صلى الله على محمد و آل محمد.
ترجمه زیارتنامه حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام .  
سلام خدا و سلام فرشتگان مقرب خدا و رسولان و بندگان شایسته خدا و سلام تمام شهیدان راه خدا و صادقان با ایمان کامل و نفوس پاکیزه و نکو سیرت در آنچه صبح و شام است ، بر تو باد اى فرزند امیر المؤ منین . گواهى مى دهم براى تو که حضرتت مقام تسلیم و تصدیق و وفا دارى و خیر خواهى را در حد کمال داشتى نسبت به حضرت حسین فرزند پیغمبر صلى الله علیه و آله و سبط برگزیده رسول و رهبر داناى خلق و وصى پیغمبر و رساننده حکم خدا (و ارکان و حقایق احکام دین ) به خلق ؛ آن امام مظلوم جور و جفا کشیده (از ظالمان است ). پس خدا ترا از جانب رسولش و از جانب امیر المومنین و از جانب حضرت حسن و حسین صلوات الله علیهم بهترین پاداش را عطا کند، به واسطه آن صبر و تحمل مصایبى که در یارى برادرت کردى ، پس دار سعادت عقبى ترا نیکوست .
خدا لعنت کند کسى را که ترا به قتل رساند و خدا لعنت کند کسى را که حق ترا ندانست و حرمتت را شکست و خدا لعنت کند کسى را که بین تو و آب فرات حایل گردید (و ترا از آب رسانیدن به تشنگان حرم حسین منع کرد). گواهى مى دهم که تو مظلوم کشته شدى و خدا آنچه را که (به شهیدان راه حق ) وعده داده محققا به تو عطا مى کند. اى فرزند امیر المؤ منین ، من به زیارت شما آمده ام در حالى که قلبم تسلیم و تابع فرمان شما و خود پیرو شما مى باشم و براى یارى شما مهیا هستم تا هنگامى که فرمان و حکم خدا (به ظهور سلطنت شما) فرا رسد که او بهترین حکم کنندگان است . پس من با شما هستم و با تمام قواى خود با شما هستم نه با دشمنان شما. من به شما (خاندان رسالت و امامت ) ایمان دارم و به بازگشت شما نیز ایمان دارم و نسبت به دین و آئین دشمنان و مخالفان شما و قاتلان شما از کافران منکرانم . خدا بکشد امتى را که به دست و زبان شما را کشتند (و به شما ظلم و بیداد کردند).
سلام بر تو اى بنده شایسته حق و مطیع امر خدا و رسول خدا و مطیع امیر المؤ منین و حضرت حسن و حسین صلوات الله و سلامه علیهم . سلام بر تو و رحمت و برکات خدا و مغفرت و رضا و خوشنودى خدا بر روح و جسم شما باد. گواهى مى دهم و خدا را گواه مى گیرم که تو از جهان درگذشتى با همان مقام رفیع شهادتى که شهداى بدر و دیگر جهاد کنندگان در راه خدا یافتند و همه کسانى که خیر خواه دین خدا بودند و بر علیه دشمنان خدا جهاد کردند و در دفاع از دوستان و محبان خدا سنگ تمام گذاردند. پس خدا به تو بهترین و بیشترین و کاملترین پاداشى را عطا کند که به یکى از کسانى که به عهدش وفا کرده و دعوتش را اجابت کرده و از ولى امر حق و خلفاى الهى اطاعت مى کنند عطا مى فرماید.
گواهى مى دهم که تو (اى اباالفضل ) نهایت کوشش را در نصیحت (امت ظالم ) و کمال جهد و اهتمام را در راه دین خدا (ویارى حضرت حسین ) ادا کردى تا آنکه خدایت در مقام رفیع شهیدان (راه خدا) مبعوث کرد و روح پاکت را با ارواح پاک سعادتمندان عالم محشور و از بهشت بهترین و نیکوترین غرفه بهشتى عطا کند و نام شریفت را در عالم بلند گرداند و با پیغمبران و صادقان در ایمان و شهیدان و صالحان که اینها بهترین رفیقانند محشور فرماید گواهى مى دهم که تو هیچ سستى و کوتاهى (در احیاء دین ) نکردى و در کار خود (که عمرى در راه رضاى خدا صرف نمودى ) با بصیرت و حجت از جهان در گذشتى و همیشه در اعمالت اقتدا به صالحان و پیروى از رسولان خدا کردى پس خدا بین ما و تو بزرگوار و بین رسول خدا و اولیاء و دوستان خدا در منزلهاى بهشتى و اهل خضوع و تقوى جمع گرداند که خدا مهربان ترین مهربانان عالم است .
پروردگارا درود فرست بر محمد و آل محمد و بر من دیگر در این مکان گرامى و مشهد معظم گناهى باقى نگذار تمام گناهانم را (به حرمت این شهید راه خدا) ببخش و بیامرز و هم و غمم را برطرف ساز تمام مرض و دردهایم را شفا عنایت فرما و هر عیب و عار مرا پرده پوشى کن و رزقم را وسیع ساز و از هر خوف و هراسم ایمنى کامل بخش پریشانیهایم همه را اصلاح فرما و غایب (و مسافرین ) مرا محفوظ بدار و لقایش نزدیک و تمام حاجتهاى دنیا و آخرتم را که رضاى تو و صلاح من در انست همه را روا گردان اى مهربان ترین مهربانان عالم .
سلام بر تو اى اباالفضل العباس فرزند (رشید) امیرالمؤ منین سلام بر تو اى فرزند سید جانشینان پیغمبر سلام بر تو اى فرزند کسى که اسلام اختیار کرد و در رتبه ایمان بر همه امت تقدم و برترى داشت و در دین خدا از همه کس پایدارتر و در حفظ اسلام از همه مراقبتش بیشتر بود گواهى مى دهم که تو در راه خدا و رسول و برادرت حضرت حسین خیر خواه بودى (و امت را نصیحت و اندرز کردى پس در وفادارى کوتاهى نکردى و نیکو برادرى بودى که با حضرت حسین مساوات و مواسات (در تحمل مصائب و شدائد) نمودى بارى خدا لعنت کند امتى را که هتک حرمت شما و ریختن خون شما و حرمت اسلام را حلال شمردند پس شما (در راه وفاى با برادرت حسین ) نیکو صبر و تحمل و جهاد و حمایت و نصرت و دفاع کامل از حریم برادر و امر پروردگارش را اطاعت کردى و در راه فداکارى آن حضرت و ثواب بزرگ نصرت و یارى او که دیگران رو گردانیدند تو مشتاقانه شتافتى و ثواب عظیم و نام نیکو در دو عالم یافتى و خدایت در بهشت نعیم با پدران بزرگوارت ملحق گرداند پروردگارا من خود را مهیا بر زیارت اولیاء و دوستان تو نموده ام به اشتیاق ثواب و به امید مغفرت و لطف و احسان بزرگ تو پس از تو در خواستم این است که درود فرستى بر محمد و آلش و به واسطه آنها همیشه روزى مرا وسیع و زندگانیم را پایدار و خوش (در دو عالم ) بگردانى و زیارتم را به شفاعتشان بپذیرى و حیاة طیب (زندگى خوش در بهشت ابد) نصیبم فرمائى و مرا در صف اهل کرامت درج فرمائى و از آن خوبان و سعادتمندان که چون از زیارت مشهد محبان و دوستانت باز گردند رستگار و حاجت روا شده و مستوجب قطعى آمرزش گناه شده اند و عیوب و زشتیهایشان مستور و هم و غمشان بر طرف گردیده از آنان قرارم دهى که تو اى خدا اهل تقوى و مغفرتى (سزد که از تو بترسند و به مغفرت و آمرزش امیدوار باشند)
از تو بزرگوار تقاضاى وداع مى کنم و خدا را از او درخواست توجه و لطف خاص دارم و بر تو تحیت و سالم خوانده در حالى که به خدا و رسول خدا و کتاب او آورده و به هر چه از احکام و او امر و نواهى که از جانب خدا آورده به همه ایمان دارم پروردگارا تو مار با گواهان و اهل ایمان ثابت مقدر فرما پروردگارا این زیارت را آخرین عهدم از قبر مطهر فرزند برادر پیغمبرت صلى الله علیه و آله قرار مده و همیشه تا در حیاة مرا باقى دارى زیارتش نصیبم گردان و مرا با آن حضرت و با پدران بزرگوارش در بهشت برین محشور گردان و میان من و او و رسول اکرم و اولیاء دین خود ائمه هدى شناسائى و (محبت ) بر قرار دار پروردگارا درود فرست بر محمد و آل محد و بمیران مرا بر ایمان (به وحدانیت ) خود و تصدیق به رسالت به پیغمبر و ولایت و دوستى على علیه السلام و ائمه طاهرین از فرزندان على و بر تبرى و بیزارى از دشمنان اینها که من اى خدا به این دین و عقیده خوشنودم و درود خدا بر محمد و آل محمد باد.
زیارت حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام در روز عرفه  
سید بن طاووس و شهید فرموده اند: پس برو به مشهد جناب عباس رضى الله عنه همین که رسیدى به آنجا بایست نزد قبر آن جناب بگو:
السلام علیک یا اباالفضل العباس ابن امیرالمؤ منین السلام علیک یابن سیدالوصیین السلام علیک یابن اول القوم اسلاما و اءقدمهم ایمانا و اءقومهم بدین الله و اءحوطهم على الاسلام اءشهد لقد نصیحت لله و لرسوله و لاءخیک فنعم الاءخ الموسى فلعن الله امة قتلتک و لعن الله امة ظلمتک و لعن الله امة استحلت منک المحارم و انتهکت فى قتلک حرمة الاسلام منعم الاءخ الصابر المجاهد المحامى الناصر و الاءخ الدافع عن اءخیه المجیب الى طاعة ربه الراغب فیما زهد فیه غیره من الثواب الجزیل و الثناء الجمیل و الحقک الله بدرجة آبائک فى دار النعیم انه حمید مجید
پس بیفکن خود را بر قبر و بگو:
اللهم لک تعرضت و لزیارة اءولیائک قصدت رغبة فى ثوابک و رجاء لمغفرتک و جزیل احسانک فاءساءلک اءن تصلى على محمد و آل محمد و اءن تجعل رزقى بهم دارا و عیشى بهم قارا و زیارتى بهم مقبولة و ذنبى بهم مغفورا و اقلبنى بهم مفلحا منجحا مستجابا دعائى باءفضل ما ینقلب به اءحد من زوارة و القاصدین الیه برحمتک یا اءرحم الراحمین .
پس ببوس ضریح را و نماز گذار نزد آن حضرت ؛ نماز زیارت آنچه خواسته باشى و چون خواستى وداع کنى آن حضرت را بگو را که از پیش ذکر کردیم در وداع آن حضرت .
ترجمه زیارتنامه حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام در روز عرفه :
سلام بر تو اى اباالفضل العباس فرزند (شجاع ) امیر المؤ منین علیه السلام ، سلام بر تو اى فرزند سید اوصیاء، سلام بر تو اى فرزند کسى که در اسلام اول بود و در ایمان بر همه عالم مقدم (و اکمل و افضل ) بود و به دین خدا ثابت قدم تر و در راه حفظ اسلام با اندیشه تر و مراقبتش بیشتر بود گواهى مى دهم (اى اباالفضل ) که تو بر خلق خالص براى رضاى خدا و رسول صلى الله علیه و آله و برادرت حسین علیه السلام ناصح و خیر خواه بودى و نیکو برادرى بودى که مواسات (و فداکارى در راه برادر) کردى ، پس خدا لعنت کند بر امتى که ترا شهید کردند و خدا لعنت کند امتى را که بر تو ظلم و ستم کردند و خدا لعنت کند امتى را که هتک احترام ترا روا داشتند و بواسطه قتل تو پرده اسلام را دریدند، پس تو چه نیکو برادر با صبر و شکیبا بودى که مجاهده و حمایت و نصرت و دفاع کامل از برادرت کردى و به حقیقت نایل نشدند تو مشتاق بودى و مدح و ثناى نیکو (تا قیامت ) یافتى و خدا ترا به مقام و مرتبه پدرانت در بهشت نعیم (و رضوان حق ) ملحق ساخت که او خدایى پسندیده صفات و بزرگوار است ، پروردگارا، من به معرض لطف و رحمت تو در آمدم و براى زیارت اولیاى تو به شوق و رغبت در ثواب عزم کردم و به امید آمرزش و احسان عظیم تو بدین در گاه آمدم ، پس از تو درخواست مى کنم که درود بر محمد و آل اطهارش بفرستى و رزق (جسم و جان ) مرا هم به واسطه آن بزرگواران وسیع گردان و عیشم را برقرار و زیارتم را مقبول و گناهم را مغفور و آمرزیده سار و مرا به حرمت مقام آنان رستگار و کامروا و دعایم مستجاب گردان با بهترین (ثوابى ) که احدى از زوار و قاصدان حرم این بزرگوار را عطا مى شود به حق لطف و رحمت واسعت اى مهربانترین مهربانان عالم .
زیارت حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام در عید فطر و عید قربان  
السلام علیک ایها العبد الصالح و الصدیق المواسى اشهد انک آمنت بالله و نصرت ابن رسول الله و دعوت الى سبیل الله و واسیت بنفسک فعلیک من الله افضل التحیه و السلام پس بچسبان خود را به ضریح و بگو باءبى انت و امى ناصر دین الله السلام علیک یا ناصر الحسین الصدیق السلام علیک یا ناصر الحسین شهید علیک منى السلام ما بقیت و بقى اللیل و النهار.
پس نماز کن در نزد سر آن حضرت دو رکعت بگو بعد از آن آنچه را که مى گفتى در نزد سر حضرت امام حسین علیه السلام .
ترجمه زیارت حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام در عید فطر و عید قربان
سلام بر تو اى بنده شایسته خدا و صادق با ایمان کامل که با برادرت حسین مواسات و فداکارى کردى و گواهى مى دهم که تو به خدا کاملا ایمان آوردى و فرزند پیغمبر خدا را یارى کردى و خلق را به راه خدا دعوت کردى و با جانت با برادر بزرگوارت یارى کردى پس بهترین تحنیت و درود خدا بر جان پاک تو باد. پدر و مادرم فداى تو باد اى ناصر دین خدا سلام بر تو اى یارى کننده حسین صدیق سلام بر تو باد اى یارى کننده حسین شهید بر تو باد از من درود و سلام تا باقى هستم و باقى است شب و رو در جهان . (275)
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد