شیعه منتظر

مطالب جالب و خواندنی

شیعه منتظر

مطالب جالب و خواندنی

خاندان قمر بنى هاشم ع


فهرست مطالب 
پیشگفتار

فقیه و عالم اهل بیت علیه السلام 

عبد صالح

امیر المؤ منین علیه السلام دست فرزند را مى بوسد!
فاطمه زهرا سلام الله علیه و دستهاى بریده عباس علیه السلام
امام حسین و قمر بنى هاشم علیه السلام
امام زین العابدین و قمر بنى هاشم علیه السلام
امام صادق و قمر بنى هاشم علیه السلام
حضرت بقیة الله و قمر بنى هاشم علیه السلام :
مجتهد بزرگ شیعه و عتبه عباس بن على علیه السلام را مى بوسد
بخش اول : آشنایى با پدر و مادر و خاندان قمر بنى هاشم علیه السلام
فصل اول : اجمالى از زندگانى امیر المؤ منین على علیه السلام (پدر قمر بنى هاشم علیه السلام )
طلوع خورشید از افق کعبه
شکل و شمایل امیر المؤ منین على علیه السلام
پدر و مادر:
رحلت ابو طالب علیه السلام روز حزن رسول الله و امیر المؤ منین علیه السلام
امیر المؤ منین على علیه السلام در بستر پیامبر صلى الله علیه و آله مى خوابد.
سیماى امیر المؤ منین على علیه السلام در قرآن و حدیث
امیر المؤ منین على علیه السلام و 25 سال خانه نشینى
امیر المؤ منین على علیه السلام در دوران خلافت
شجاعت امیر المؤ منین على علیه السلام
ماجراى فتح خیبر به دست تواناى امیر المؤ منین على علیه السلام
جود و سخاوت امیر المؤ منین علیه السلام
عشق به خداى متعال
مناقب و فضائل امیر المؤ منین على علیه السلام از زبان رسول خدا صلى الله علیه و آله
دوستى و ولاى امیر المؤ منین على علیه السلام
صبر و مظلومیت امیر المؤ منین على علیه السلام
شهادت امیر المؤ منین على علیه السلام
پیکر امیر المؤ منین على علیه السلام مظلومانه تشییع شد
على ، سر خدا
همسران حضرت امیرالمؤ منین على علیه السلام
فرزندان حضرت امیر المؤ منین على علیه السلام
الف - پسران حضرت امیرالمؤ منین على علیه السلام
ب - دختران حضرت امیر المؤ منین على علیه السلام
فصل دوم : اجمالى از زندگانى ام البنین علیه السلام (مادر قمر بنى هاشم علیه السلام)
ازدواج امیر المؤ منین على علیه السلام با ام البنین سلام الله علیه
ام البنین ، و دو سبط پیامبر صلى الله علیه و آله
اهل بیت علیه السلام ، و ام البنین سلام الله علیه
ام البنین سلام الله علیه واسطه فیض الهى
سلسله نسب ام البنین سلام الله علیه
ام البنین سلام الله علیه همسرى جز امیرالمؤ منین على علیه السلام برنگزید
فرزندان ام البنین سلام الله علیه
فصل سوم : برادران قمر بنى هاشم علیه السلام (از ائمه معصومین سلام الله علیهم اجمعین
1-امام حسن مجتبى علیه السلام
2. امام حسین علیه السلام
فصل چهارم : خواهران قمر بنى هاشم علیه السلام (ازنسل فاطمه زهرا سلام الله علیه
1. عقیله بنى هاشم زینب کبرى سلام الله علیه
نام گذارى زینب کبرى سلام الله علیه
رؤ یاى شگفت حضرت زینب سلام الله علیه
عبادت زینب کبرى سلام الله علیه
زهد علیا مخدره زینب سلام الله علیه
مجلس درس زینب کبرى سلام الله علیه در کوفه
جود و سخاوت زینب کبرى سلام الله علیه
اثر سریع نفرین زینب کبرى سلام الله علیه در شام
خطابه و مرثیه سرایى حضرت زینب سلام الله علیه در شام
برخى از کرامات زینب کبرى سلام الله علیه
ورود علیا مخدره زینب علیه السلام به مدینه طیبه
دیدار علیا مخدره زینب سلام الله علیه با مادرش فاطمه زهرا سلام الله علیه در خواب
امام زمان علیه السلام در مصیبت عمه اش ، حضرت زینب سلام الله علیه ، خون مىگرید
سفارش و توسل
وفات علیا مخدره زینب سلام الله علیه
فرزندان علیا مخدره زینب سلام الله علیه
محل دفن زینب سلام الله علیه
2- ام کلثوم سلام الله علیه
شطرى از حالات ام کلثوم سلام الله علیه در کربلا
اشعار ام کلثوم سلام الله علیه در مصیبت امام حسین علیه السلام
خطبه علیا مخدره ام کلثوم سلام الله علیه در کوفه
گفتگوى شجاعانه ام کلثوم سلام الله علیه با ابن زیاد
ممانعت ام کلثوم سلام الله علیه از گرفتن اطفال ، صدقه از اهل کوفه را
اشعار ام کلثوم سلام الله علیه در قادسیه و قنسرین :
اثر دعاى ام کلثوم سلام الله علیه در شهر سیبور
اثر نفرین ام کلثوم سلام الله علیه در شهر بعلبک
ورود ام کلثوم سلام الله علیه به دروازه شام و توصیه او به شمر لعین
مراجعت ام کلثوم از شام به مدینه و مرثیه سرایى او
وفات علیا مخدره ام کلثوم سلام الله علیه
فصل پنجم : عموها و عمه هاى قمر بنى هاشم علیه السلام
الف - عموهاى قمر بنى هاشم علیه السلام
1. طالب :
2. عقیل :
3. جعفر طیار:
ب - عمه هاى حضرت عباس علیه السلام
1. ام هانى :
2. جمانه :
فصل ششم : همسر و فرزندان قمر بنى هاشم علیه السلام
فرزندان شهید قمر بنى هاشم علیه السلام
اعقاب حضرت قمر بنى هاشم علیه السلام
1. فضل بن حسن بن عبیدالله بن عباس بن على علیه السلام
2. ابراهیم جردقه بن حسن بن عبیدالله بن عباس علیه السلام
3. حمزة الاکبر بن حسن بن عبید الله بن عباس علیه السلام
4. عباس ین حسن عبیدالله بن عباس علیه السلام :
5. عبدالله بن حسن بن عبیدالله بن عباس علیه السلام
پیشگفتار 
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین و صلى الله على محمد و آله الطاهرین و لعنة الله على اعدئهم اجمعین من الجن و الانس و من الاولین و الآخرین .
قال الله اعظیم فى الکتابه الکریم : یا ایها امنوا اتقوا الله و ابتعوا الیه الوسیله ...
اى اهل ایمان از خدا بترسید و وسیله اى براى تقرب به او بجویید و در راه او جهاد کنید، باشد که رستگار شوید.
و بعد، کتاب حاضر، که با نام چهره درخشان قمر بنى هاشم حضرت ابوالفضل العباس ‍ علیه السلام در مقابل شما قرار دارد، زندگینامه شخصیتى مى باشد که قلم از وصفش عاجز است ؛ قلمى که از جانب هستى بخش حمایت مى شود. معبود بشر، خداى بزرگ ، قلم را گرامى مى دارد و در آغاز سوره نون از قرآن مجیدش ، به عظمت قلم و شکوه آثار آن سوگند مى خورد:
ن و القلم و ما یسطرون (1) ما انت بنعمة ربک بمجنون

قسم به نون که نور و ناصر یا لوح نور خداست ، و قسم به قلم و آنچه تا ابد در لوح محفوظ خواهد نگاشت که تو به لطف و رحمت پروردگارت (عقل کامل و نعمت نبوت یافته اى و) هرگز مجنون نیستى .
هر قومى در محیطى که قلم و صاحبدلان را گرامى داشت ، آن قوم و ملت ، شکست ناپذیر خواهد بود. وقتى قلم در محیطى انحراف نیافت و آن را گرامى داشتند، آزادى و حقیقت در آن محیط کشته نمى گردد؛ و وقتى حقیقت و آزادى از بین نرفت توطئه ها به وجود نمى آید عصیان و طغیان دیده نمى شود، فساد رونق نمى گیرد، و نارضایى به وجود نمى آید.
هر گاه قلم به میدان مجاهدت کشیده شده ، به سود جامعه ، به سود ملت ، به سود اکثریت ، به سود مذهب ، و به سود همه بوده و همه فاتح از مبارزه در آمده است . البته نه قلمهاى مزدور. قلم پیروز است اگر اجیر نشود. (2)
قلم آزاده و مدافع حریم اهل بیت عصمت و طهارت علیه السلام ارزنده ترین میراث بشریت است .
با اشاره اجمالى که به اهمیت قلم شد، باید گفت : قلم ، با تمام عظمتش ، از وصف این شخصیت الهى و آسمانى عاجز است . براى شناخت این اسوه تقوى ، جهان بشریت باید کنگره هاى ابوالفضل علیه السلام شناسى برگزار کند. چه ، به عقیده شیعه و متفکرین اسلامى و فرزانگان آزاده ، پس از رسول اکرم صلى الله علیه و آله و حضرات معصومین علیه السلام او یکى از عالمترین ، فقیه ترین ، فرزانه ترین ، شجاعترین ، و سخاوتمندترین افرادى است که تاریخ اسلام ، بلکه تاریخ جهان ، به خود دیده است .
فقیه و عالم اهل بیت علیه السلام  
مسلم است که حضرت ابوالفضل - سلام الله علیه - از اکابر و افاضل فقها و علماى اهل بیت بوده ، و معلوم است کسى که در پرتو آفتاب ولایت ، و در مدرسه امامت حضرت على بن ابى طالب علیه السلام و حضرت امام حسن و حضرت امام حسین علیه السلام تربیت شده و کسب علم و نورانیت نموده است ، درک مقام و مرتبه فضل او براى ما میسر نیست .

یک دهن خواهم به پهناى فلک
تا بگویم وصف آن رشگ ملک
بلکه وى عالم ربانى و داراى علم لدنى بوده است . در روایتى از معصومین علیه السلام در شاءن آن حضرت آمده است که : انه زق العلم زقا زفه اى اطمعه .
یعنى آن حضرت در کودکى (از پدر بزرگوار خویش ) علم آموخت ، آن گونه که کبوتر بچه خود را غذا مى دهد و آب مى خوراند، و هم یعنى آن حضرت چشیده است علم را چشیدنى . (3)
عبد صالح  
آن بزرگوار تن به شهادت داد و دست از یارى برادر، که حامل و مدافع حقیقت دین بود، برنداشت . پس او براستى عبد صالح بوده است . بنابراین خوب است نماز گزاران توجه داشته باشند که در سلام نماز وقتى مى گویند: السلام علینا و على عباد الله الصاحین سلام به آن حضرت هم داده و مى دهند، از هر کجا که باشند.
از رئیس مذهب شیعه ، حضرت امام جعفر صادق علیه السلام دستور رسیده است که در زیارتنامه آن بزرگوار بخوانیم :
السلام علیک ایها العبد الصالح المطیع لله و لرسوله و لامیر المؤ منین و الحسن و الحسین صلى الله علیه و آله
(4)
سلام بر تو اى بنده شایسته خدا، و مطیع امر خدا و رسول او، و مطیع امیر المؤ منین و حضرت حسن و حسین صلوات الله و سلامه علیهم .
متن زیارتنامه فوق در آینده خواهد آمد.
امیر المؤ منین علیه السلام دست فرزند را مى بوسد!  
پس از ولادت حضرت قمر بنى هاشم علیه السلام ام البنین سلام الله علیه قنداقه او را به دست امیر المومنین علیه السلام داد که با اذان و اقامه در گوش وى ، از همان آغاز حق ببیند و حق بشنود.
حضرت عباس در گوش راست فرزند اذان ، و در گوش چپش اقامه گفت و نام او را به نام عمویش عباس ، عباس نهاد.
ثم قبل یدیه و استعبر و بکى . (5)
سپس دستهاى او را بوسید و قطرات اشک به صورت نازنینش جارى شد و فرمود: گویا مى بینم این دستها یوم الطف در کنار شریعه فرات در راه یارى برادرش حسین علیه السلام از بدن جدا خواهد شد.
و از اینجاست که گفته اند: مى توان دست فرزند را، از سر عطوفت و شفقت ، بوسید.
چنانچه وارد است رسول خدا صلى الله علیه و آله دست دخترش ، حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیه ، را مى بوسید (6) و وى را به جاى خود مى نشانید. و از اینجا کثرت عطوفت شاه ولایت ، امیر المؤ منین على بن ابى طالب علیه السلام مظلوم تاریخ ، نسبت به این مولود بزرگوار معلوم مى شود (7)
فاطمه زهرا سلام الله علیه و دستهاى بریده عباس علیه السلام  
نقل شده است که در روز قیامت حضرت رسول خدا صلى الله علیه و آله به على علیه السلام مى فرماید: به فاطمه زهرا سلام الله علیه بگو براى شفاعت و نجات امت چه دارى ؟ على علیه السلام پیام رسول خدا صلى الله علیه و آله را به حضرت فاطمه سلام الله علیه ابلاغ مى کند و فاطمه سلام الله علیه در جواب مى گوید: یا امیر المؤ منین کفانا لاحل هذا المقام الیدان المقطوعتان من ابنى العباس .
اى امیر مؤ منان ، براى مادر مقام شفاعت ، دو دست بریده پسرم ، عباس ، کافى است . (8)
امام حسین و قمر بنى هاشم علیه السلام  
آن حضرت در عصر تاسوعا به برادر بزرگوارش ، قمر بنى هاشم علیه السلام فرمود:
ارکب بنفسى یا اخى ، حتى تسالهم عما جاءهم
: برادر، جانم به فدایت ! سوار بر اسب شو و نزد آنان رو و بپرس که از چه رو بدینجا آمده اند؟. (9)
از اینجا باید پى به عظمت قمر بنى هاشم علیه السلام برد که شخصیتى چون حسین بن على علیه السلام ، که امام على الاطلاق و واسطه فیض بین خالق و عالم ممکنات است از سر لطف ، به وى فدایت شوم مى گوید!
امام زین العابدین و قمر بنى هاشم علیه السلام  
امام چهارم علیه السلام مى فرماید: و اءن للعباس عند الله تبارک و تعالى لمنزله یغطه بها جمیع الشهداء یوم القیامه (10): براى حضرت ابوالفضل علیه السلام در نزد خداوند تبارک و تعالى مقام شامخى است که همه شهیدان در روز قیامت به حال او غبطه مى خورند. (11)
امام صادق و قمر بنى هاشم علیه السلام  
پیشواى ششم شیعه علیه السلام مى فرماید:
کان عمنا العباس بن على نافذ البصیرة ، صلب الایمان ، جاهد مع ابى عبدالله و ابلى بلاء احسنا و مضى شهیدا(12): عموى ما، عباس بن على علیه السلام ، بصیرتى نافذ و ایمانى استوار داشت . و همراه برادرش اباعبدالله علیه السلام جهاد کرد و نیکو از امتحان برآمد و به شهادت رسید.
حضرت بقیة الله و قمر بنى هاشم علیه السلام :  
در زیارتنامه منسوب به حضرت ولى عصر عجل الله تعالى فرجه الشریف مى خوانیم :
السلام على العباس بن امیر المؤ منین المواسى اخاه بنفسه الآخذ لغده من امسه الفادى له الواقى الساعى الیه بمائه المقطوعة یداه

سلام بر عباس فرزند امیر المؤ منین علیه السلام که جانش را در راه مواسات با برادرش ‍ تقدیم نمود، دنیایش را در راه تحصیل آخرت صرف کرد و جانش را براى حفاظت از برادرش قربانى ساخت ...
در این سلام حضرت بقیة الله حجة بن الحسن العسگرى - عجل الله تعالى فرجه الشریف - به چند فضیلت از فضایل حضرت عباس علیه السلام اشاره فرمود است :
1- جانش را نثار برادر کرد.
2- دنیا را وسیله نیل به آخرت قرار داد.
3- نگهبان سپاه و خیام حرم حضرت سید الشهداء علیه السلام بود و سعى فراوان کرد تا آب را به لب تشنگان برساند.
4- دو دستش در راه جهاد فى سبیل الله قطع شد.
سپس حضرت مى فرماید: خدا لعنت کند دو قاتل او یزید بن رقاد و حکیم بن طفیل را. (13)
به دریا پا نهاد و خشک لب بیرون شد از دریا
مروت بین ، جوانمردى نگر، غیرت تماشا کن ؛
از ملاحظه کلمات ائمه اطهار - سلام الله علیهم اجمعین - در باب قمر بنى هاشم علیه السلام ، براى انسان یقین حاصل مى شود که فرزند رشید ام البنین سلام الله علیه نزد آن بزرگواران از مقام و منزلت بس بزرگى برخوردار است ، چنانکه کرامات مذکور در بخش ‍ در بخش پایانى کتاب حاضر نیز بروشنى مؤ ید ابن امر مى باشد.
دانشمند محترم ، جناب حجة الاسلام و المسلمین آقاى عطایى خراسانى مى نویسد:
حضرت آیة ا... دربندى به حضرت آیة ا... شیخ مرتضى انصارى گفت : چون شیعه امامیه شما تقلید مى کنند و فعل شما حجت است ، خوب است هنگام تشرف ، به آستان مقدسه امام علیه السلام را ببوسید و جبهه بر آن بسایید.
شیخ فرمود: من آستان و عتبه مقدسه حضرت ابى الفضل العباس علیه السلام را مى بوسم ، تا چه رسد به آستان مقدس حضرت ابى الفضل العباس علیه السلام را مى بوسم چون محل قدمهاى زائرین آن بزرگوار است تا چه رسد به اینکه آستان و عتبه ابوالفضل علیه السلام فرزند على علیه السلام باشد.
آرى ، مردان با ایمان و روشن ضمیر، جان در راه امام علیه السلام دادند، مانند کمیلها، قنبرها، رشیدها، حبیبها، مسلمها، عابسها، و آن همه شهداى را فضیلت و حقیقت ، چگونه مى شود فرزندان همان پدران ، و شاگردان همان مکتب ، حبت از بوسیدن و جبهه سایى بر دربار آنان خوددارى کنند و گوش به یاوه سرایى این یاوه سرایان دهند که مى گویند: شرک است ، بت پرستى است ! با اینکه معنى شرک و بت پرستى و کفر را نفهمیده و خود، هم مشرکند و هم بت پرست و هم کافر!. (14)
مجتهد بزرگ شیعه و عتبه عباس بن على علیه السلام را مى بوسد  
مؤ لف اسرار الشهاده مى نویسد:
آیت تحقیق ، پیشواى سالکان راه حق ، مجدد مذهب در قرن دوازدهم ، آیت الله العظمى محمدباقر بهبهانى ره (متوفى سال 1205 ه‍ ق ) (15) در رواق شرقى حرم حضرت امام حسین علیه السلام پایین پاى شهداى عاشورا، دفن شد. این شخصیت بزرگ جهان تشیع چون داخل حرم حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام مى شد، درگاه حرم را همانند حمر سید الشهدا امام حسین صلوات الله علیه مى بوسید (16). و شیوه این عالم متبحر، برهانى است براى هر که خواهان حق باشد که به طورى که در قرآن کریم سوره یونس آیه 36 آمده است که : افمن یهدى الى الحق احق ان یتبع امن لایهدى الا ان یهدى فما لکم کیف تحکمون یعنى : پس آیا آنکه به حق هدایت مى کند شایسته تر است که از او پیروى شود یا آنکه ره نمى پوید مگر آنکه هدایت گردد! و چگونه چنین قضاوت باطل براى بتها مى کنید (که آنقدر بیخرد و نادانید). (17)
حال دیگر با خوانندگان محترم و جوانمردان آزاده ، نه قلم بدستان و خطیبان مزدور و بى تقوى و گستاخ ، که درک این همه عظمت بر ایشان مشکل است ، و احیانا کر و کور و گنگ هستند...
در چند سال اخیر، برخى قلمهاى وهابى زده و مزدور استعمار دانسته یا ندانسته ، به مکتب وحى و امامت جسارتها کرده اند. امثال این کوردلان ، در گذشته تاریخ نیز بوده اند؛ آرى ، شب پرگان مرده ، ولى آقتاب درخشان مانده و همچنان نور افشانى مى کند. امید است که شب پرستان عصر ما، این مطالب را خوانده ، به خود آیند و توبه کنند تا گرفتار غضب الهى در دنیا و آخرت نگردند.
کتاب حاضر در سه بخش تنظیم شده است :
بخش اول : آشنایى با پدر، مادر، و خاندان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس علیه السلام .
بخش دوم : مرورى بر زندگانى افتخار آفرین عبد صالح خدا، پرچمدار کربلا، حضرت قمر بنى هاشم علیه السلام .
بخش سوم : کرامات حضرت قمر بنى هاشم علیه السلام نسبت به شیعیان ، اهل سنت ، مسیحیان ، یهودیان و زردشتیان ، که 240 عدد از انها در کتاب حاضر و بقیه در جلد دوم خواهد آمد، ان شاء الله تعالى .
در خور ذکر است که ، براى حفظ وحدت یکپارچگى نثر کتاب ، مطالب منقول از مآخذ گوناگون (جز آنچه در میان گیومه قرار دارد) با حفظ کامل معنا و مضمون ، تلخیص یا ویرایش شده است .
امید است این اثر کوچک مورد قبول حضرت بقیة الله الاءعظم حجة بن الحسن العسکرى عجل الله تعالى فرجه الشریف قرار گیرد، آمین رب العالمین .
ان ارید الا الصلاح ما استطعت و ما توفیقى الا بالله علیه توکلت و الیه انیب
(18)
یازده ذیقعده الحرام 1416 هجرى قمرى مطابق فروردین ماه 1375 شمسى سالروز تولد امام هشتم على بن موسى الرضا علیه آلاف التحیه و الثناء قم - حرم اهل بیت علیه السلام على ربانى خلخالى .
بخش اول : آشنایى با پدر و مادر و خاندان قمر بنى هاشم علیه السلام 
فصل اول : اجمالى از زندگانى امیر المؤ منین على علیه السلام (پدر قمر بنى هاشم علیه السلام )
نام على علیه السلام یاد اور نام سرباز فداکارى است که در راه آرمان و هدفش ‍ سرسختانه مبارزه کرده و با آن همه خارهایى که در راه مکه و مدینه در پاهایش فرو رفت ، یا تیرهایى که در میدانهاى جنگ بر پیکرش نشست ، و بویژه قلب پر احساسش به دست نهروانیان آماج انواع پیکانها گردید، هرگز از راه جهاد فى الله منحرف و منصرف نشد...
نام حیدر یادآور نام قهرمان شکست ناپذیرى است که در هر میدانى گام مى گذاشت شجاعترین افسران جنگاوران را فرارى مى داد...
و بالاخره نام ابو تراب یادآور نام انسان شکوهمندى است که متواضعانه با دیگر انسانها ارتباط برقرار مى نمود، و در اوج قدرت و حکومت ، سینه تاریک شب را مى شکافت و به منزل یتیمان مى رفت و با آنکه روى حصیر، و اگر نبود روى تراب و خاک مى نشست ...
طلوع خورشید از افق کعبه  
على علیه السلام خورشید وار از گریبان کعبه سر بر مى آورد، در آسمان وحى به گردش مى آید، و سوره علق و دیگر آیات قرآنى جذبش مى کند. نوزاد کعبه ایمان خود به خداى کعبه و رب البیت را در سن 13 سالگى در حضور پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله ، که روزهاى اول بعثت را مى گذراند، اظهار مى دارد، و پس از عمرى پایمردى در راه گسترش عقیدت اسلامى ، در حالیکه باز رو سوى کعبه دارد، لباس خون مى پوشد.
تولد حضرت روز جمعه سیزده رجب سال سى ام از عام الفیل (19) و بنا به اقوال مختلف : بیست و پنج سال ، پانزده سال و یا دوازده سال پیش از بعثت ، در داخل کعبه صورت گرفته است . هیچ کس قبل از او داخل بیت تولد نیافته بود، و این فضیلتى است که خداوند براى تجلیل از مقام امیر المؤ منین على علیه السلام به وى اختصاص داده است .
وقوع این حادثه از مسائل مورد اتفاق میان فرق مختلف اسلامى است ، به همین جهت محدث حافظ شیرازى حاکم نیشابورى مى گوید:
و قد تواترت الاخبار ان فاطمه بنت اسد ولدت امیر المؤ منین على بن ابى طالب کرم الله و جهه فى جوف الکعبه
.
این حدیث به تواتر رسیده که فاطمه دختر اسد علیه السلام ، امیر المؤ منین على بن ابى طالب علیه السلام را در داخل کعبه به دنیا آورد. (20)
چهار روز بعد، فاطمه سلام الله علیه در حالى که نوزاد کعبه را در آغوش داشت و به این همه شکوه و عزت مى بالید از همان موضعى که داخل شده بود خارج شده و گفت :
فلما اردت ان اخرج هتف بى هاتف : یا فاطمه سمیه علیا فهو على و الله العلى الاعلى یقول : انى شققت اسمه من اسمى و اءدبته و وقفته على غامض علمى و هو الذى یکسر الاصنام فى بیتى و هو الذى یؤ ذن فوق ظهر بیتى و یقدسنى و یجمدنى ، فطوبى لمن احبه و اءطاعه وویل لمن اءبغضه و عصاه .
یعنى :
همینکه خوستم از خانه بیرون آیم هاتفى از غیب مرا ندا داد که اى فاطمه نام این فرزند را على بگذار، به درستى که منم ، نام او را از نام خود مشتق ساختم و او را به آداب خودم ادب نمودم ، او را به علوم مخفى و مشکلم آگاه ساختم . اوست که بتها را در خانه من شکسته و همه را به زیر خواهد انداخت ، اوست که بالاى کعبه اولین اذان را خواهد گفت و اوست که مرا به عظمت و مجد و بزرگوارى یاد خواهد کرد. پس خوشا به حال کسى که او را دوست بدارد و دستوراتش را اطاعت کند و واى بر کسى که بغض او را در دل داشته باشد و با او مخالفت کند. (21)
حضرت محمد بن عبد الله صلى الله علیه و آله در روز ولادت مولا، بیست و هشت بهار از عمر شریفش مى گذشت و نوزاد را از کعبه تا خانه ابوطالب در آغوش داشت . (22)
شکل و شمایل امیر المؤ منین على علیه السلام  
قد حضرت متوسط، چشمانش کاملا مشکى و درشت بود. ابروانش کشیده و بهم پیوسته بود، و صورتش چون قرص ماه مى درخشید. داراى محاسنى بلند بود و جلوى سر حضرت مو نداشت . گردن ایشان مانند نقره سفید بود. محاسن خود را هیچوقت خضاب نمى کرد و مشهور بود که آن بزرگوار محاسن سفید است . محکم راه مى رفت ، بازوانش ‍ نیرومند و قوى ، ضربت شمشیرش مرگ آسا و ضربتش نیازى به ضربه دوم نبود، چون شیر بر خصم غرش مى کرد و بر مظلوم و ضعیف نرم و متواضع بود.
رسول الله صلى الله علیه و آله مى فرمود:
هیبت اسرافیل ، رتبت میکائیل ، جلالت و عظمت جبرئیل ، سلامت آدم ، خوف و خشیت نوح ، حزن یعقوب ، حسن و جمال یوسف ، مناجات موسى ، صبر ایوب ، زهد یحیى ، ورع و پرهیزگارى عیسى ، حسب و اخلاق محمد صلى الله علیه و آله همه در امیر المؤ منین علیه السلام جمع است . خداوند تبارک و تعالى نود صفت از صفات پیامبران را در على علیه السلام قرار داده که در احدى از بندگانش وجود ندارد. (23)
پدر و مادر:  
الف ، مادر: فاطمه علیه السلام دختر اسد بن هاشم بن عبد مناف ، که پس از ایمان آوردن به رسول خدا صلى الله علیه و آله همچون قهرمانى نستوه با هر گونه شرک و بت پرستى جنگید.
وى اولین زنى بود که پس از خدیجه کبرى علیه السلام با پیامبر صلى الله علیه و آله بیعت کرد، و نخستین بانویى که پیاده از مکه راهى مدینه گردید. با پیامبر صلى الله علیه و آله بسیار مهربان ، بلکه براى وى همانند مادر بود، تا آنجا که پس از مرگش ، رسول خدا صلى الله علیه و آله دستور داد با پیراهن خود وى ، او را کفن کنند.
ب - پدر: عمران ملقب به ابو طالب ، از بزرگان قریش و شخصیتهاى مشهور مکه و جزیرة العرب ، که ملجاء و پناهگاه استوارى براى رسول خدا صلى الله علیه و آله بود و در طول بعثت ، با کمال صداقت ، به حضرت محمد بن عبدالله صلى الله علیه و آله خدمت کرده و از همان آغاز بعثت ، اسلام آورد و در زیر فشار شدید اقتصادى ، که مشرکان فراهم آورده بودند، جان داد. (24)
ابن ابى الحدید معتزلى از ابوبکر نقل مى کند: ابو طالب از دنیا نرفت مگر اینکه شهادتین را گفت و رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود: اى عمو! سپاس خداودى را که تو ار هدایت فرمود (25)
مسئله ایمان ابى طالب ، عموى رسول الله صلى الله علیه و آله ، آنچنان در تاریخ اسلامى حساسیت پیدا کرده است که دانشمندان اسلامى مقالات زیادى را در طول قرون گذشته پیرامون آن تحریر کرده اند.
به برخى از این کتب اشاره مى کنیم :
1. ایمان ابوطالب ، نوشته : احمد بن قاسم ؛
2. ایمان ابوطالب ، نوشته : ابن طوفان ؛
3. ایمان ابوطالب ، نوشته : شیخ مفید؛
4. ایمان ابوطالب ، نوشته : ابونعیم بصرى
5. ابوطالب مؤ من قریش ، نوشته : عبد الله خنیزى ؛
و....
پیامبر صلى الله علیه و آله به عمویش عباس پیشنهاد کرد هر یک از فرزندان ابوطالب را نزد خود نگهدارى کند، و بدینگونه ، على علیه السلام - در حالیکه سه ساله بود - به خانه رسول خدا صلى الله علیه و آله منتقل گردید (26)و در حقیقت به دانشگاهى گام نهاد که اول را تا سر حد انسانى کاملتر از حد تصور رسانید.
رحلت ابو طالب علیه السلام روز حزن رسول الله و امیر المؤ منین علیه السلام
وفات سید بصلحاء حضرت ابوطالب علیه السلام روز 26 رجب سال دهم بعثت ، اتفاق افتاد. حضرت رسول اکرم صلى الله علیه و آله در مصیبت آن حضرت بگریست و چون جنازه اش را حمل مى کردند آن حضرت ، از پیش روى جنازه او مى رفت و مى فرمود: اى عم بزرگوار، صله رحم کرده اى و در کار من هیچ کوتاهى نکرده اى ، خدا تو را جزاى خیر دهد.
بعد از سه روز و به روایتى 35 روز، وفات حضرت خدیجه علیه السلام واقع شد و حضرت رسول خدا صلى الله علیه و آله او را با دست خویش در حجون مکه ، دفن کرد. پیامبر صلى الله علیه و آله بعد از وفات حضرت ابوطالب و خدیجه علیه السلام چنان غمناک بود، که از خانه کمتر بیرون مى آمد، و از این جهت آن سال را عام الحزن نام نهاد. بعد از رحلت حضرت ابوطالب علیه السلام مشرکین عرب به دشمنى آن حضرت بیفزودند و به آزار و آن حضرت پرداختند، چنانکه یکى از سفهاى قوم به اغواى آن جماعت روزى مشتى خاک بر سر مبارک رسول خدا صلى الله علیه و آله ریخت و آن حضرت جز صبر چاره اى نداشت . (27)
در خور ذکر است که دوستداران اهل بیت عصمت و طهارت در طول تاریخ مرثیه ها و مدایح بسیارى در باره حضرت ابوطالب علیه السلام سروده اند، که ما براى زینت کتاب یک رباعى از امام المتقین و سید الموحدین امیر المؤ منین علیه السلام را مدح آن حضرت مى آوریم :
اباطالب عصمة المستجبر
و غیث الحول و نور
الظلم لقد هد فقدک اهل الحفاظ
لقد کنت للمصطفى خیر عم (28)
امیر المؤ منین على علیه السلام در بستر پیامبر صلى الله علیه و آله مى خوابد.
امیر المؤ منین علیه السلام ابر مرد جهان اسلام ، پیوسته ملازمت رسول خدا صلى الله علیه و آله را داشت . هنوز جوان بود که سختترین رنجها را در مکه از دست دشمنان اسلام دید. همچنانکه شب هجرت رسول خدا صلى الله علیه و آله در بستر پیامبر خوابید و بزرگترین خطر را به جان خرید تا حضرت محمد بن عبد الله صلى الله علیه و آله بتواند هجرت کند. و اینجا بود که درباره فداکارى و خلوص امیر المؤ منین على بن ابى طالب علیه السلام آیه شریفه نازل شد: و من الناس من یشرى نفسه ابتغاء مرضات الله و الله رؤ وف بالعباد (29): از گروه مردم ، کسى هست که از جان خویش در راه تحصیل رضایت خداوند مایه مى گذارد و خداوند بر بندگان خود مهربان است .
پس از آن نیز همراه برخى از دختران رسول خدا صلى الله علیه و آله و یاران راستین آن حضرت از بیراهه به سوى مدینه حرکت کرد و با پاى خون آلود، که آماج خارها گشته بود، وارد شهر گردید و به دیدار محبوب نایل شد.
در اوایل هجرت با حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیه ، دختر گرامى رسول الله صلى الله علیه و آله ، ازدواج کرد، و خورشید 28 صفر سال 11 هجرى غروب نکرده بود که در سن 33 سالگى شاهد رحلت رسول خدا صلى الله علیه و آله گردید و به عظیمترین سوگ تاریخ نشست .
مع الاءسف ، با اینکه رسول خدا صلى الله علیه و آله حضرتش را در پایان حجة الوداع در غدیر خم به مقام خلافت نصب کرده بود، ولى با تشکیل شوراى آن چنانى ... در سقیفه کنارش گذاشتند.
در دوران تاخت و تاز غاصبین خلافت ، از عرصه حکومت خارج گردید و در عین حغال قطب معنوى جامعه و گشاینده طلسم مشکلات و معضلات سیاسى و اجتماعى امت بود، و در کنار آن از آموزش و پرورش مستمندان نیز غفلت نداشت . او در کنار پیامبر معمار اسلام بود و اکنون مهندس انسان سازى شده بود: ابن عباس ، عمار یاسر، ابوذر غفارى ، صعصعه ، مالک اشتر، و دهها مسلمان فرهیخته و مجاهد آن عصر، از ثمرات همین دوره انزواى آن حضرتند.
امیر المؤ منین على علیه السلام ، پس از پیامبر صلى الله علیه و آله ، نخستین کسى است که دانشگاه استدلال و برهان را در پهنه فرهنگ اسلامى تاءسیس کرد و معارف الهى را تدوین نمود. بریا حفظ الفاظ و ظاهر قرآن ادبیات را شکل داد و دستور زبان را بنیان نهاد و در تمامى علوم زمان دانشمندترین فرد بود.
در ساده زیستى ، به گونه بینواترین فرد زندگى مى کرد. تنها رهبرى است که سطح زندگیش ‍ از تمام افراد کشور پائینتر بوده است . در تغذیه جسم ، از نان جو خشکیده استفاده مى کرد و در مقام سجده حق ، گاه چون چوب خشکیده بر زمین نقش مى بست .
سیماى امیر المؤ منین على علیه السلام در قرآن و حدیث  
در اینجا باز ناچار به اشاره اکتفا مى کنم و از تفضیل در مى گذرم :
مطابق آنچه در جلد دوم کتاب دلائل الصدق آمده ، صد فصل (30) از قرآن مجید، بر حسب مآخذ و مدارک قابل استناد و احتجاج بر غیر شیعه ، در شاءن على علیه السلام نازل شده و ناظر به مقامات و کمالات آن حضرت است .
ذیلا ده فصل از آن صد فصل را انتخاب کرده ایم که مى خوانیم :
1- انما ولیکم الله و رسوله و الذین آمنوا و الذین یقیمون الصلاة و یؤ تون الزکاة و هم راکعون
(31)در باره اتفاق امیرالمؤ منین علیه السلام در حال رکوع .
2- یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله یعصمک من الناس اى الله لا یهدى القوم الکافرین
(32)، درباره نصب امیرالمؤ منین به مقام خلافت .
3- انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطره کم تطهیرا
(33) دلیل عصمت امیر المؤ منین علیه السلام از هرگونه خطا و گناه .
4- قل لا اسئلکم علیه اجرا الا المودة فى القربى و من یقترف حسنة نزد له فیها حسنا ان الله غفور شکور (34)، دلیل وجوب دوستى با امیر المؤ منین علیه السلام .
5- و من الناس من یشرى نفسه ابتعاء مرضات الله و الله رؤ وف بالعباد (35)، دلیل فداکارى و از خود گذشتگى و خلوص امیر المؤ منین علیه السلام .
6- فمن حاجک فیه من بعد ما جاءک من العلم فقل تعالوا ندع ابناءنا و ابناءکم و نساءکم و انفسنا و انفسکم ثم نبتهل لعنت الله على الکاذبین (36)، دلیل آنکه على علیه السلام به منزله جان رسول خداست .
7- هل اتى على الانسان حین من الدهر لم یکن شیئا مذکورا... و کان سعیکم مشکورا (37)، در باره اطعام امیر المؤ منین علیه السلام به مسکیم و یتیم و اسیر، و بهره مندى وى در جهان دیگر از نعمات بهشتى .
8- الیوم اءکملت لکم دینکم و اءتممت علیکم نعمتى و رضیت لکم الاسلام دینا (38)، دلیل آمکه دین با نصب امیر المؤ منین علیه السلام به خلافت ، کامل گردید.
9- و کفى الله المؤ منین القتال و کان الله قویا دیل عزیزا (39)، دلیل آنکه با قتل عمرو بن عبدود به دست امیر المؤ منین ، مؤ منین از مشکل جنگ احزاب آسوده شدند.
10- اءطیعوا الله و اءطیعوا الرسول و اولى الاءمر منکم (40)، دلیل وجوب اطاعت امت از امیر المؤ منین علیه السلام .
و نود فصل دیگر که طالبین مى توانند به کتاب دلائل الصدق (41) مراجعه کنند.
در همان کتاب ، همچنین 28 حدیث معتبر از مآخذ و منابع قابل استناد و احتجاج نقل شده است که هر یک از آنها در اثبات خلافت بلافصل على بن ابى طالب علیه السلام کافى است و نیازى به دلیل دیگر نیست . (42) یکى از آنها این حدیث رسول خداست که مى فرماید لایزال اءمر الناس ماضیا ما و لا هم اثنا عشر خلیفه کلهم من قریش ‍ (43)
به این مطلب توجه فرمایید، رسول خدا صلى الله علیه و آله مى گوید: امر امت من گذرا و رو براه است ، مادم که دوازده خلیفه ، که همه شان از قریش مى باشند، بر مردم حکومت کنند.
این دوازده نفر امام شیعه ؟! خلفاى داشدین 4 نفرند (با امام حسن علیه السلام 5 نفر)؛ خلفاى اموى 14 نفرند (سفیانیهایشان 3 نفرند، مروانیهایشان 11 نفر)؛ خلفاى عباسى بغداد و سامرا 37 نفرند؛ خلفاى عباسى مصر 17 نفرند؛ خلفاى فاطمى (44) مصر 14 نفرند؛ خلفاى طباطبائى عراق و یمن 8 نفرند؛ خلفاى علوى طبرستان 7 نفرند؛ خلفاى ادریسى مراکش 10 نفرند؛ خلفاى اموى اندلس 16 نفرند؛ خلفاى علوى حمودى قرطبه 3 نفرند؛ خلفاى حمودى مالقه 6 نفرند؛ خلفاى علوى حمودى جزیرة خضراء اندلس 2 نفرند؛ مجموع خلفاى علوى حمودى اندلس 11 نفرند...! (45)
در طول تاریخ اسلام ، نمى توان یک عده دوازده نفرى از به اصلاح خلفا را پیدا کرد که این حدیث رسول خدا صلى الله علیه و آله بر آن منطبق باشد، جز دوازده نفر امام شیعه . ما که در تاریخ ، 12 نفر خلیفه قرشى پیاپى ، که امت اسلام نیز در عصر حکومت آنان آسوده زیسته باشند، پیدا نکردیم ، شما اگر سراغ دارید به ما نشان بدهید! (46)
امیر المؤ منین على علیه السلام و 25 سال خانه نشینى  
ابو بکر در سال دهم هجرى ، قدرت راقبضه کرد و در سال 13 ه‍ در سن 63 سالگى از دنیا رفت ، در حالیکه 2 سال و 3 ماه و 10 روز خلافت کرده بود.
پس از او عمر بن خطاب روى کار آمد و در اواخر ذى الحجه سال 23 به دست ابولؤ لؤ فیروز کشته شد. مدت حکومت وى نیز 10 سال و 6 ماه و 4 روز بود.
عمر به هنگام مرگ ، براى تعیین خلافت پس از خویش ، دستور تشکیل شورایى را داد که نتیجه آن ، چنانکه از همان آغاز پیش بینى مى شد به سود عثمان بن عفان تمام شد و او پس از چند سال حکومت ، در اوایل محرم الحرام سال 24 هجرى بر اثر تبعیض و بى عدالتى در امر حکومت ، به دست گروهى انبوه از مسلمانان کشته شد. خلافت عثمان 12 سال (چند روز کمتر) به درازا کشید. (47)
امیر المؤ منین على علیه السلام در دوران خلافت  
بارى ، مولاى متقیان علیه السلام به مدت 25 سال از حق مسلم خویش - خلافت رسول اکرم صلى الله علیه و آله - محروم ماند، تا اینکه خلیفه سوم به دست مردم کشته شد. سپس مرد با آن حضرت بیعت کرده و به خلافتش برگزیدند.
آن حضرت در طول دوران خلافت خود، که تقریبا چهار سال و نه ماه طول کشید، روش و سیره رسول اکرم صلى الله علیه و آله را در پیش گرفت و حتى الامکان کوشید که به بدعتها و انحرافات موجود پایان دهد. حضرت به خلافت خود صورت نهضت و انقلاب داده به اصلاحات وسیع اجتماعى - سیاسى - فرهنگى پرداخت ، و پیداست که این اصلاحات با مطامع برخى از متنفذین سازش نداشت و لذا عده اى از صحابه ، که پیشاپیش آنها عایشه ، طلحه ، زبیر و معاویه قرار داشتند، خون خلیفه سوم را دستاورد قرار داده ، سر به مخالفت برداشتند و بناى شورش و آشوبگرى را گذاشتند.
ذیلا توجه شما را به گفتارى روشنگر از محروم آیة الله علامه طباطبایى ، نویسنده تفسیر المیزان ، جلب مى کنیم :
خلافت على علیه السلام در اواخر سال سى و پنج هجرى قمرى شروع شد و تقریبا چهار سال و 9 ماه ادامه یافت . على علیه السلام در خلافت رویه پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله را معمول مى داشت (48) و غالب تغییراتى را که در زمان خلافت پشینیان پیدا شده بودت به حالت اولى برگردانید و عمال نالایق را که زمام امور را در دست داشتند از کار برکنار کرد (49)و در حقیقت یک نهضت انقلابى بود و گرفتاریهاى بسیارى در بر داشت .
على علیه السلام نخستین روز خلافت در سخنرانى یى که براى مردم نمود چنین گفت : آگاه باشید گرفتارى یى که شما مردم ، هنگام بعثت پیغمبر خدا، داشتید امروز دوباره به سوى شما برگشته و دامنگیرتان شده است . باید درست زیر ورودى شوید و صاحبان فضیلت که عقب افتاده اند پیش افتند و آنان که بنارواپیشى مى گرفتند عقب افتند (حق است و باطل ، و هر کدام اهلى دارد؛ باید از حق پیروى کرد.) اگر باطل بسیار است چیز تازه اى نیست و اگر حق کم است گاهى کم نیز پیش مى افتد و امید پیشرفت نیز هست . البته کم اتفاق مى افتد که چیزى که پشت به انسان کند دوباره برگشته و روى نماید (50)
على علیه السلام به حکومت انقلابى خود ادامه داد، و چنانکه لازمه طبیعت هر نهضت انقلابى است ، عناصر مخالف که منافعشان به خطر مى افتد از هر گوشه و کنار سر به مخالفت بر افراشتند و به نام خونخواهى خلیفه سوم جنگهاى داخلى خونینى برپا کردند که تقریبا در تمام مدت خلافت على علیه السلام ادامه داشت . به نظر شیعه ، مسببین این جنگهاى داخلى جز منافع شخصى منظورى نداشتند و خونخواهى خلیفه سوم دستاویز عوام فریبانه اى بیش نبود و حتى سوء استفاده نیز در کار نبود. (51)
سبب جنگ اول ، که جنگ جمل نامیده مى شود، غائله اختلاف طبقاتى بود که از زمان خلیفه دوم در تقسیم مختلف بیت المال پیدا شده بود. على علیه السلام پس از آنکه به خلافت شناخته شد مالى در مردم بالسویه قسمت فرمود، (52) چنانچه سیرت پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله نیز همان گونه بود و این روش زبیر و طلحه را سخت بر آشفت و (در نتیجه ) بناى تمرد را گذاشتند و به نام زیارت کعبه از مدینه به مکه رفتند و عایشه را، که در مکه بود و با على علیه السلام میانه خوبى نداشت ، با خود همراه ساخته به نام خونخواهى خلیفه سوم نهضت و جنگ خونین جمل را بر پا کردند. (53)
با اینکه همین طلحه و زبیر هنگام محاصره و قتل خلیفه سوم در مدینه بودند و از وى دفاع نکردند (54)و پس از کشته شدن وى (نیز) اولین کسى بودند که از طرف خود و مهاجرین با على علیه السلام بیعت کردند (55) و همچنین ام المؤ منین عایشه خود از کسى بود که مردم از قتل سوم تحریض مى کرد (56) و براى اولین بار که قتل خلیفه سوم نهضت به وى دشنام داد و اظهار مسرت نمود! اساسا مسببین اصلى خلیفه ، صحابه بودند که از مدینه به اطراف نامه ها نوشته مردم را بر خلیفه مى شورانیدند.
سبب جنگ دوم ، که جنگ صفین نامیده مى شود و یک سال نیم طول کشید، طمعى بود که معاویه در خلافت داشت و به عنوان خونخواهى خلیفه سوم این جنگ را بر پا کرد و بیشتر از صد هزار خون نا حق را ریخت و البته معاویه در این جنگ حمله مى کرد، نه دفاع ؛ زیرا خونخواهى هرگز به شکل دفاع صورت نمى گیرد.
عنوان این جنگ ، خونخواهى خلیفه سوم بود؛ با اینکه خود خلیفه سوم در آخرین روزهاى زندگى خود دفع آشوب از معاویه استمداد نمود، وى با لشگرى از شام به سوى مدینه حرکت نموده آنقدر عمدا در راه توقف کرد تا خلیفه را کشتند، آنگاه به شام برگشته به خونخواهى خلیفه قیام کرد! (57)
و همچنین پس از آنکه على علیه السلام شهید شد و معاویه خلافت را قبضه کرد دیگر خون خلیفه سوم را فراموش کرده و قتله خلیفه را تعقیب نکرد.
پس از جنگ صفین ، جنگ نهروان در گرفت . در این جنگ جمعى از مردم که در میانشان صحابى نیز یافت مى شد در اثر تحریکات معاویه در جنگ صفین بر على علیه السلام شوریدند و در بلاد اسلامى به آشوبگرى پرداخته هر جا از طرفداران على علیه السلام مى یافتند مى کشتند، حتى شکم زنان آبستن را پاره کرده و جنینها را بیرون آورده سر مى بریدند.(58)
على این غائله را نیز خوابانید، ولى پس از چندى در مسجد کوفه در سر نماز به دست برخى از این خوارج شهید شد.
مرحوم طباطبایى ، سپس تحت عنوان بهره اى که شیعه از خلافت پنج ساله على علیه السلام برداشت مى افزاید:
على علیه السلام در خلافت چهار سال و نه ماهه خود اگر چه نتوانست اوضاع در هم ریخته اسلامى را کاملا به حال اولى که داشت برگرداند، ولى از سه جهت عمده موفقیت حاصل کرد:
1- به واسطه سیرت عادله خود، قیافه جذاب سیرت پیغمبر صلى الله علیه و آله را به مردم - خاصه به نسل جدید - نشان داد. وى در برابر شوکت کسرایى و قیصرى معاویه ، در زى فقرا و مانند یکى از بینواترین مردم زندگى مى کرد. وى هرگز دوستان و خویشاوندان و خاندان خود را بر دیگران مقدم نداشت و توانگرى را به گدایى و نیرومندى را به ناتوانى ترجیح نداد.
2- با آن همه گرفتاریهاى طاقتفرسا و سرگرم کننده ، ذخایر گرانبهایى از معارف الهیه و علوم اسلامى را میان مردم به یادگار گذاشت .
مخالفین على علیه السلام مى گویند: وى مرد شجاعت بود، نه مرد سیاست ! زیرا او نمى توانست در آغاز خلافت خود با عناصر مخالف خود موقتا از در آشتى و صفا در آمده آنان را، با مداهنه ، راضى و خشنود نگهدارد و بدین وسیله خلافت خود را تحکیم کند، سپس به قلع و قمع شان بپردازد.
ولى اینان این نکته را نادیده گرفته اند که خلافت على یک نهضت انقلابى بود و نهضتهاى انقلابى باید از مداهنه و صورت سازى دور باشد. مشابه این وضع ، در زمان بعثت پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله نیز پیش آمد و کفار و مشرکین بارها به آن حضرت پیشنهاد سازش دادند اینکه آن حضرت به خدایانشان متعرض نشود ایشان نیز کارى با دعوت وى نداشته باشند؛ ولى پیغمبر اکرم نپذیرفت ، با اینکه مى توانست در آن روزهاى سخت ، مداهنه و سازش کرده موقعیت خود را تحکیم نماید، سپس به مخالفت دشمنان قد علم کند. اساسا دعوت اسلامى هرگز اجازه نمى دهد که در راه زنده کردن حقى ، حق دیگرى کشته شود یا باطلى را با باطل دیگرى رفع نمایند و آیات زیادى در قرآن کریم در این باره موجود است . (59)
گذشته از اینکه مخالفین على علیه السلام در راه پیروزى و رسیدن به هدف خود از هیچ جرم و جنایت و نقض قوانین صریح اسلام (بدون استثنا) فرو گذارى نمى کردند و هر لکه را به نام اینکه صحابى هستند و مجتهدند! مى شستند، ولى على علیه السلام به قوانین اسلام پایبند بود.
از على علیه السلام در فنون متفرقه عقلى و دینى و اجتماعى نزدیک به یازده هزار کلمات قصار ضبط شده (60)و معارف اسلام را (61) در سخنرانیهاى خود با بلیغترین لهجه و روانترین بیان ایراد نموده (است ) (62) وى دستور زبان عربى را وضع کرد و اساس ادبیات عربى را بنیاد نهاد. نیز وى اول کسى است در اسلام که در فلسفه الهى غور کرده (63) به سبک استدلال آزاد و برهان منطقى سخن گفت و مسائلى را که تا آن روز در میان فلاسفه جهان مورد توجه قرار نگرفته بود طرح کرده و در این باب به حدى عنایت به خرج مى داد که در بحبوحه جنگها به بحث علمى مى پرداخت . (64)
3- گروه انبوهى از رجال دینى و دانشمندان اسلامى را تربیت کرد (65) که در میان ایشان جمعى از زهاد و اهل معرفت ، مانند اویس قرنى و کمیل بن زیاد و میثم تمار و رشید حجرى ، وجود دارند که در میان عرفاى اسلامى مصادر عرفان شناخته شده اند و عده اى (از آنها نیز) مصادر اولیه علم فقه و کلام و تفسیر و قرائت و غیر آنها مى باشند (پایان گفتار مرحوم علامه طباطبایى ) (66)
شجاعت امیر المؤ منین على علیه السلام  
آن حضرت در شجاعت ضرب المثل بود. در آن همه جنگها که رد زمان رسول خدا صلى الله علیه و آله و پس از آن انجام گرفت شرکت کرد ولى هیچ گاه ترس و اضطراب از خود نشان نداد و با اینکه بارها در ضمن حوادثى مانند جنگ احد و جنگ خندق و جنگ خیبر و جنگ حنین ، یاران رسول اکرم صلى الله علیه و آله و لشگریان اسلام لرزیدند و یا پراکنده شده فرار کردند، وى هرگز به دشمن پشت نکرد و هیچ وقت نشد که کسى از ابطال مردان جنگى با وى درآویزد و جان سلامت برد. و شگفت آنکه ، در عین حال با کمال توانایى هیچ گاه ناتوان را نمى کشت و فراریان را دنبال نمى کرد و آب بر روى دشمن نمى بست .
از مسلمات تاریخ است که آن حضرت در جنگ خیبر در حمله اى که به قلعه مزبور نمود دست به حلقه در رسانید با یک تکان درب قلعه را کنده و بدور انداخت ! (67)
و همچنین در روز فتح مکه ، که پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله امر به شکستن بتها از جمله بت هبل فرمود (هبل بزرگترین بتهاى مکه به شمار رفته و مجسمه عظیم الجثه اى از سنگ بود که بر بالاى کعبه نصب شده بود) على علیه السلام به امر پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله پاى بر دوش آن حضرت گذاشته بالاى کعبه رفت و هبل را از جاى خود کند و پایین انداخت . (68)
پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله در پاسخ به کسانى که نزد وى از تندى على علیه السلام (در راه اجراى دقیق و بى ملاحظه احکام الهى ، و محو قاطع آثار کفر و شرک و نفاق ) گلایه مى کردند، فرمود: على را سرزنش نکنید، زیرا وى شیفته خداست . (69)
شاهد بارز شجاعت ممولا علیه السلام -چنانچه اشاره شد - رزم تاریخى آن حضرت با مرحب ، قهرمان مشهور یهودى قلعه خیبر، و گشودن دژ استوار قلعه مزبور است ، که اهمیت آن (بویژه در تاریخ یهود) تا آنجاست که زمانى که کاروان اسراى کربلا را به دستور یزید از محلات شام عبور مى دادند براى تحریک احساسات مردم بر ضد دختر رشید امیر المؤ منین على علیه السلام ، زینب کبرى سلام الله علیها، در محله جهودان شام ندا در دادند که اینان ، فرزندان فاتح خیبرند! و نیز چهارده قرن بعد از آن تاریخ ، زمانى که ارتش ‍ صهیونیزم در جنگ شش روزه اعراب و اسرائیل (ژوئن 1967) صحراى سینا را اشغال کرد، تلویزیونهاى جهان نشان دادند که نیروهاى اسرائیلى در صحراى مزبور پاى بر زمین مى کوبند و یوم بیوم خیبر مى گویند!
از این روى بى مناسبت نیست نگاهى به ماجراى فتح خیبر اندازیم . نوشته اند:

ماجراى فتح خیبر به دست تواناى امیر المؤ منین على علیه السلام  
روز 24 رجب سنه 7، فتح خیبر و قتل مرحب یهودى بر دست معجزه آساى حضرت اسدالله الغائب على بن ابى طالب علیه السلام واقع شد. (70)
بدانکه چون رسول خدا صلى الله علیه و آله با اصحاب به جنگ خیبر رفت ، و قلعه فمرص را محاصره کرد، هر روز یک تن از اصحاب علم بگرفت و به مبارزات شتافت و شبانگاه ، فتح ناکرده ، باز شد. از جمله یک روز ابوبکر رایت بگرفت و برفت و همزیمت شده برگشت و روز دیگر عمر علم برداشت و بى نیل مقصود باز شتافت ، چنانکه ابن ابى الحدید که از بزرگان علماى سنت و جماعت است ، در قصیده خود در فتح خیبر به این مطلب اشاره کرده و گفته :

و ان انس الا اللذین تقدما
و فر هما و الفرقد علما حوب
والریة العظمى و قد ذهبا بها
ملابس ذل فوقها و جلابیب
عذر تکما ان الحمام لمبغض
و ان بقاء النفس للنفس محبوب
شیخ ازرى به نحو دیگر عذر خواسته و فرموده :
ان یکن فیهما شجاعة قرم
فلماذا فى الدین ما بذلاها
ذخراها لمنکر و نکیر
اءم لاءخبار مالک ذخراها
و بالجمله ، شبانگاه عمر باز آمد، رسول خداى صلى الله علیه و آله فرمود: فردا این علم را به مردى دهم که ستیزنده ناگریز است ؛ دوست مى دارد خدا و رسول را، و خدا و رسول ، او را دوست مى دارند و خداى تعالى خیبر را به دست او فتح کند. همه اصحاب آرزومند این دولت شدند و ندانستند که بهره که شود؟ روز دیگر، رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود: على کجاست ؟ گفتند: او را رمدى (71) است که نیروى جنبش ندارد. فرمود: او را حاضر کنید. سلمة بن الاکوع برفت و دست آن حضرت را گرفته و نزدیک پیغمبر صلى الله علیه و آله آورد. رسول خدا صلى الله علیه و آله آن جناب را پیش ‍ خواست و سر او را در کنار گرفت و آب دهان به چشم هاى او بچکاند یا بمالید و گفت : خدایا، زحمت گرما و سرما از او بردار! از آن پس ، على مرتضى را درد چشم عارض نشد و از هیچ گرماو سرما آزرده نگشت . پس رسول خدا زره خویشتن را بر او پوشانید و ذوالفقار را بر کمر وى بست و علم را بدو سپرد و اءرکبه بغلته ، ثم قال : امض یا على ، جبرئیل بر یمین و میکائیل بر یسار و عزرائیل از پیش روى و اسرافیل از پشت سر و نصرت خدا بر فوق و دعاى من نیز از پشت سر توست ، و هم آن حضرت را فرمود که در قتال تعجیل منماى وروان شو تا در عرصه ایشان فرود شوى ، آنگاه مسلمانى بر ایشان عرض کن ، فو الله لئن یهدى الله بک رجلا و احدا خیر لک من ان یکون لک حمر النعم
پس امیر المؤ منین علیه السلام علم بگرفت و تا پاى حصار قموص برفت و علم را بر تلى بنشاند و اشعارى در باب شجاعت خود فرمود. یک تن یهودى از بالاى حصار ندا در داد که تو کیستى ؟ فرمود:
انا على و ابن عبد المطلب
متهذب ذو سطوة و ذو حسب
یهودى گفت : غلبتم و ما انزل على موسى یعنى : قسم به تورات که بر موسى نازل شد، مغلوب شدید. پس حارث جهود، برادر مرحب ، با چند تن از قلعه بیرون شد و آغاز مبارزت نهاد و دو تن از مسلمین را شهید ساخت .
مرحب چون برادر را کشته دید، مانند دیو دیوانه از قلعه بیرون شتافت و هیچ کس از جهودان به جلادت و شجاعت او نبودند. دو زره در بر داشت و دو عمامه به سر بسته ، خودى بر سر نهاده و با آن همه سنگى مانند دست آسى را سوراخ کرده بر بالاى آن نهاده و دو شمشیر حمایل کرده و نیزه اى بر دست گرفته بود که سنان آن ، سه من به میزان مى رفت ! پس مانند اژدهاى دمنده به میدان آمد و رجز خواند:
قد علمت خیبر انى مرحب
شاکى السلاح بطل مجرب
از مسلمانان هیچ کس نبود که با او همتراز تواند شد؛ لاجرم على مرتضى علیه السلام چون شیر غضبان بر وى در آمد و رجز خواند:
انا الذى سمنتى امى حیدرة
ضرغام آجام و لیث قسورة
مرحب چون رجز امیر المؤ منین علیه السلام را شنید به یاد آورد آن خوابى را که همى دید شیرى وى را گرفته و مى کشید، سخت بترسید، و هم دایه کاهنه او، وقتى او را گفته بود که بر همه کس غلبه توانى کرد، الا آن کس که نام او حیدر باشد که اگر با او جنگ کنى کشته شوى . و چون از رجز آن حضرت این نام بشنید فرار کرد. شیطان به صورت حبرى ممثل شده و به مرحب گفت : حیدر بسیار است ، از بهر چه مى گریزى ؟! تو رزم مى کن تامن جهودان را به مدد تو دعوت کنم و چون او را بکشى سید قوم شوى ! پس مرحب دل قوى کرده باز شتافت و خواست که پیشدستى کند که امیر المؤ منین او را مجال نگذاشت و ذوالفقار را بر سرش فرود آورده ، چنانکه دست آس و خود آهنین و دستارها را چاک زد و تیغ از حلقش بگذشت و او را دو پاره ساخت و به خاک در انداخت .
پس از قتل مرحب ، مسلمانان حمله بردند و از جهودان بسى کشتند و امیر المؤ منین علیه السلام نیز جمعى از صنادید جهودان را بکشت . پس داود بن قابوس و ربیع بن ابى الحقیق و عنتر و مره و یاسر و ضجیح ، که تمام از صنادید و شجعان و ابطال یهود بودند، یک یک به میدان على در آمدند و هر یک رجز خواندند و طمع در کشتن امیر المؤ منین علیه السلام نمودند؛ آن جناب یک یک رجزها را جواب داد و ایشان را با تیغ بگذرانید.
پس از آن ، آن شیر یزدان و امیر مردان ، تیغ در جهودان گذاشت و از چپ به راست ایشان را به خاک هلاکت انداخت . چندانکه جهودان ، هزیمت شده راه قلعه پیش داشتند و آن حضرت از قفاى ایشان مى تاخت که ناگاه در گرمگاه حرب ، جهودى از میان انبوه لشگر جلادتى کرد و ضربتى به دست آن حضرت فرود آورد، چندانکه سپر به زیر افتاد، جهودى دیگر نیز دلیرى نمود آن سپر را بربود و به حصار در گریخت . على علیه السلام را از کردار او آتش خشم زبانه زدن گرفت ، گویند آنگاه که خشم کردى موى بدن مبارکش سر از چشمه هاى زره بر آوردى .
بالجمله ، مانند هژبر غضبان از پس پشت جهودان حمله ور گشت و ایشان به قلعه قموص ‍ گریختند، على علیه السلام چون به کنار خندق رسید بدان سوى جستن فرمود. جهودان همدست شده ، به چالاکى ، دروازه قموص را ببستند. آن جناب با شمشیر کشیده با پاى دروازه آمد و بى توانى ، چنگ زد و آن در آهنین را بگرفت و چنان جنبشى داد که تمامت آن قلعه را لرزشى سخت افتاد، به حدى که صفیه دختر حى بن اخطب از فراز تخت به زیر افتاد و در چهره او جراحتى پدید آمد.
بالجمله ، آن در آهنین را به یک جنبش از جاى بکند و بر فراز سر برده به گونه سپر منقلب همى داشت و لختى رزم بداد. جهودان که چنین دیدند به بیغوله ها گریختند. پس على علیه السلام ، آن در را بر سر قنطره (72) کرد و خود در میان خندق بایستاد و چون آن خندق پهناور بود، و آن در کوتاهتر از عرض خندق بود، امیر المؤ منین علیه السلام آن در را به یک سوى خندق چسبانیده و لشگریان را فرمان داد تا بر فراز در انبوه مى شدند، آنگاه در را بدان جانب مى چسبانید تا بیرون شده در پاى دیوار قلعه جمع مى گشتند. بدینگونه ، آن جماعت را از خندق در گذرایند و در انجام این کار پاهاى مبارکش بر زمین انبوه و سه روز بر آن حضرت گذشته بود که گرسنه بود، پس آن در را به چند ذراع دور افکند و این منقبتى است که عامه و خاصه نقل کرده اند و خود آن حضرت در روز شورا به آن احتجاج کرد و کسى انکار ننمود و حسان و دیگر شعرا آن را به نظم در آوردند و یک از شعرا گفته :
ان امرء حمل الرماح بخیبر
یوم الیهود بقدرة لمؤ ید
حمل الرماح رماح باب قموصها
و المسلمون و اءهل خیبر حشد
فرمى به و لقد تکلف رده
سبعون شخصا کلهم متشدد
ردوه بعد تکلف و مشقة
و مقال بعضعم لبعض ارددوا
اشعار حسان در واقعه خیبر:
وکان على ارمد العین یبتغى
دواء فلمام لم یحس المداویا
شفا ه رسول الله منه بتفلة
فبورک مرقیا و بورک راقیا
وقال ساءعطى الرایة الیوم صارما
مکیا محبا للرسول موالیا
یحب الهى و الاءله یحبه
به یفتح الله الحصون الاوابیا
فاءصفى بها دون البریة کلها
علیا و سماه الوزیر المواخیا
ابن ابى الحدید نیز در یکى از قصائد سبعه خود گفته :
یا من له ردت ذکاء و لم یفز
بنظیرها من قبل الا یوشع
یا هازم الاءحزاب لا یثنیه عن
خوض الحمام مدججم و مدرع
یا قالع الباب التى عن هزها
عجزت اءکف اربعون و اءربع
لو لا حدوثک ، قلت انک جاعل
الاءرواح فى المعطاء و توسع
ما العالم العلوى الا تربه
منها لجثتک الشریفة مضجع
ما الدهر الا عبدک القن الذى
بنفوذ اءمرک فى البریة مولع
و الله لو لا حیدر ما کانت الدنیا
ولا جمع البریة مجمع
و الیه فى یوم المعاد حسابنا
و هو الملاذ لنا غذا و الفزع
و این همان قصیده اى است که بر ضریح مطهر امیر المؤ منین علیه السلام نوشته اند و تمام آن ، هشتاد بیت است و چند شعر از آن در مصیبت امام حسین علیه السلام است . (73)
جود و سخاوت امیر المؤ منین علیه السلام  
ابن شهر آشوب ، در کتاب مناقب (ج 1، ص 298) به نقل از ابو السعادات آورده است که : حضرت با یک تن از مشرکان در حال مبارزه بود، ناگاه وى گفت : هبنى سیفک (شمشیرت را به من ببخش !) حضرت شمشیر خود را به او داد! مشرک گفت : یابن ابى طالب ، فى مثل هذا الوقت تدفع الى سیفک ؟! فقال : یا هذا، انک مددت ید المساءلة الى و بیس من الکرم ان یرد السائل ! بت پرست خود را بر زمین افکند و گفت : اگر مکتب خدا پرستى این است و جوانمردى در دین اى است ، مرا این درس بیاموز و از تاریکى کفر نجات بخش . (74)
سید مصطفى آرنگ ، از شعراى معاصر، حکایت فوق ار به نظم در آورده که ذیلا مى خوانیم :
آن شنیدى که هیچ مرد کریم
تیغ بخشد به دشمن اندر جنگ
بشنو از داستان این بخشش
تا زداید ترا زخاطر زنگ
خصم مولا على ، چو در میدان
عرصه از هر طرف بر او شد تنگ
دید خود را چو ناتوان و زبون
همچو گنجشک ، باز را در چنگ
خواهش تیغ جانستانش کرد
تا زچنگش رهد بدین نیرنگ
بحر جود و کرم به جوش آمد
داد تیغش على بدون درنگ
شد دهان همه به حیرت باز
چو بدیدند از او چنین آهنگ
گفت مولا به جمع لشگریان
دید چون جمله واله و دلتنگ
نکنم حاجتش روا، چه کنم
رد سائل بود على ار ننگ !
با چنین بخشش و جوانمردى
کى خورد تیر آشنا بر سنگ
دست حاجت به پیش مولا بر
تا شود کام دل روا (آرنگ )
چون نبخشد به دوست ؟! مى بخشد
تیغ بر خصم خود على در جنگ
عشق به خداى متعال  
امام صادق علیه السلام فرمود: فرد مشتاق خدا، به غذاى دنیا اشتها ندارد و از شراب دنیا لذت نمى برد و از بوهاى خوش خوشحال نمى شود و از پیشتیبانى مردم ماءیوس مى گردد و به خانه پناه نمى برد، و به عمارتى ساکن نمى گردد، و به لباس نر مى آرام نمى گردد، زیرا همیشه در فکر خدا مى باشد:
وجه خدا اگر شودت منظر نظر
زین پس شکى نماند که بى پا سر شوى
در تقسیر سوره یوسف منقول است که شخصى به موسى علیه السلام عرض کرد: از خدا بخواه که خداوند ذره اى از محبت خودش زا به دل من بیندازد، و گذشت . موسى به مقام مناجات برآمد، و عرض آن حاجت نمود، خطاب رسید: همان وقت که از ما خواست به او دادیم ، حال برو ببین در چه حالت است . چون موسى علیه السلام آم د، دید خود را از کوه به زیر انداخته و هر قطعه عضو او به سنگى مبتلا شده و از آن صداى کلمه توحید لا اله الا الله شنیده مى شود! از اینجاست که گفته اند:
هر کس که تو را شناخت ، جان را چه کند؟!
فرزند و عیال و خانمان را چه کند؟!
دیوانه کنى ؛ هر دو جهانش بخشى
دیوانه تو هر دو جهان را چه کند؟!
در اخبار هم رسیده است که : هر کس دوستى خدا را دارد مهیاى بلا باشد و از فرمایشات شاه ولایت امیر المؤ منین على علیه السلام منقول است : لالف ضربه على هامة راسى احب الى من الموت على الفراش .
یعنى : به خدا قسم ، هزار ضربت بر فرق من فرود آید رضا و دوستى خدا، نزد من محبوب تر از آن است که در بستر خود بمیرم ؛ و از همینرو بود که چون ضربت ابن ملجم لعین بر سر مبارک آن حضرت فرود آمد، فرمود: فزت و رب الکعبه یعنى حظ کردم و به وصال شوق خود رسیدم و از همین عشق و شور بود که در حال نماز از خود بى خود مى شد و پیکان تیر از پاى مبارکش مى کشیدند و احساس درد نمى کرد. (75)
مناقب و فضائل امیر المؤ منین على علیه السلام از زبان رسول خدا صلى الله علیه و آله (76)
جابر بن عبد الله انصارى مى گوید:لقد سمعت رسول الله صلى الله علیه و آله یقول :
1. ان فى على خصالا لو کانت واحدة منها فى رجل اکتفى بها فضلا و شرفا
.

از رسول خدا صلى الله علیه و آله درباره على بن ابى طالب علیه السلام مناقب و فضایلى شنیدم که هر یک از آنها اگر در کسى یافت مى شد، براى فضیلت و شرافت او کافى بود.
2.من کنت مولا فعلى مولاه

من مولاى هر کس هستم على مولاى اوست .
3. على منى کهارون من موسى
.
نسبت على با من ، مانند نسبت هارون پیغمبر با برادرش حضرت موسى است .
4. على منى و انا منه

على از من است و من از على هستم
5. على منى کنفسى ، طاعته طاعتى و معصیته معصیتى
مقام و منزلت على نسبت به من ، مانند جان نفس من است نسبت به من ؛ (77) پیروى از او پیروى از من ، و مخالفت با او مخالفت با من است .
6. حرب على حرب الله ، و سلم على سلم الله .
جنگ با على جنگ با خدا و دوستى با على دوستى با خداست .
7. على حجة الله على عباده .
على حجت خدا بر بندگان اوست .
8. حب على ایمان و بغضه کفر .
مودت و دوستى با على ، ایمان ؛ و بغض با او کفر است .
9. حزب على حزب الله و حزب اعدائه جزب الشیطان
جمعیت و طرفداران على حزب الله هستند، و جمعیت و طرفداران دشمنان على حزب شیطانند.
10. على مع حق و الحق معه لا یفترقان
على با حق است و حق با على است ، آن دو هیچ گاه از هم جدا نمى شوند.
11. على قسم الجنة و النار
على قسمت کننده بهشت و دوزخ است .
12. من فارق علیا فارقنى و من فارقنى فقد فارق الله )
کسى که از على دورى جوید از من دورى جسته و کسى که از من دورى جوید از خدا دورى جسته است .
13. شیعه على هم الفائزون یوم القیامة
تنها پیرامون و شیعیان على علیه السلام در روز قیامت رستگار خواهند بود. (78)
14. لکل نبى صاحب سر و صاحب سرى على بن ابى طالب علیه السلام (79)
براى هر پیامبرى صاحب سرى است و صاحب سر من على بن ابى طالب علیه السلام است .
15. خلقت انا و على من نور واحد (80)
من و على از نورى واحد آفریده شده ایم .
16. والذى نفسى بیده لو لا ان تقول فیک طوائف من امتى ما قالت النصارى فى عیسى بن مریم لقلت فیک مقالا لا تمر بملاء من المسلمین الا اءخذول التراب من تحت قدمیک للبرکة (81)
به آن خدایى که جانم در دست اوست ، اگر عده اى از امت من نمى گفتند آنچه را که مسیحیان درباره حضرت عیسى بن مریم گفتند؛ همانا مى گفتم درباره تو مطالبى را تا از هر زمینى گذر کنى خاک پایت را به عنوان تبرک بردارند!
17. یا على انک قسیم الجنة و النار، انت تقرع باب الجنة و تدخلها احبائک بغیر حساب (82)
اى على تو قسمت کننده بهشت و دوزخى ، تو در بهشت را مى کوبى و دوستانت را بدون حساب داخل آن مى کنى .
18. لا یجوز احد الصراط الا من کتب له على الجواز ) (83)
هیچ کس نمى تواند از صراط عبور کند مگر کسى که على براى او اجازه عبور نوشته باشد.
19. حسین بن على علیه السلام فرمود: از جدم رسول الله صلى الله علیه و آله شنیدم که فرمود: در شب معراج در عرش الهى فرشته اى را دیدم که در دستش شمشیرى از نور همانند ذوالفقار على بن ابى طالب علیه السلام بود. فرشتگان آسمانى هر وقت مشتاق دیدار على علیه السلام مى شدند به آن فرشته مى نگریستند. به پیشگاه پروردگار عرض ‍ کردم : پروردگارا، این برادرم على بن ابى طالب و پسر عم من است ؟
خداوند تبارک و تعالى فرمود: اى محمد صلى الله علیه و آله این فرشته را شبیه على بن ابى طالب خلق کرده ام تا مرا عبادت کند و آنچه تا روز قیامت حسنه و تسبیح و تقدیس ‍ من مى نماید ثوابش به على بن ابى طالب علیه السلام باشد. (84)
دوستى و ولاى امیر المؤ منین على علیه السلام  
رسول اکرم صلى الله علیه و آله فرمود:
عنوان صحیفه المؤ من حب على بن ابى طالب علیه السلام
(85)
سر فصل و عنوان پرونده مؤ من ، محبت نسبت به على بن ابى طالب علیه السلام است .
یا على لا یحبک الا طاهر الولادة و لا یبعضک الا خبیث الا خبیث الولادة (86)
اى على ، کسى که ترا دوست مى دارد ولادتش پاکیزه است و کسى که بغض ترا در دل دارد حتما ولادتش آلوده و خبیث است .
راءى امیر المؤ منین علیه السلام رجلا من شیعته بعد عهد طویل و قد اثر السن فیه و کان یتجلد فى مشیه ، فقال علیه السلام کبر سنک یا رجل ، قال : فى طاعتک یا امیر المؤ منین علیه السلام ، فقال علیه السلام انک لتتجلد، قال ، على اعدائک یا امیر المؤ منین ، فقال علیه السلام : اجد فیک بقیه ، قال : هى لک یا امیر المؤ منین (87)
امیر المؤ منین علیه السلام با یکى از شیعیان خود بعد از مدتها که او را ندیده بود ملاقات کرده ؛ آثار پیرى در چهره اش هویدا گشته بود، اما در راه رفتن (چون جوانان رشید و ورزشکار) تند و چابک راه مى رفت . حضرت به او فرمود: اى مرد پیر شدى ؟ عرض کرد در اطاعت از شما. فرمود: پس چرا مثل جوانان (ورزشکار) تند و چابک راه مى روى ؟ عرض کرد: به رغم دشمنان تو، یا على ! فرمود: مقدارى هم از عمر و نیرویت باقى مانده ، گفت : آن هم پیشکش و فداى تو یا امیر المؤ منین !
ابن عباس از رسول الله صلى الله علیه و آله روایت کرد:
حب على یاءکل الذنوب کما تاءکل النار
الحطب
(88)
دوستى على علیه السلام گناهان را از بین مى برد همان طور که آتش هیزم را از بین مى برد.
من اءحبک یا على کان مع النبیین فى در جتهم یوم القیامة و من مات یبغضک فلا یبالى مات یهودیا او نصرانیا (89)
اى على ، هر کس ترا دوست بدارد در روز قیامت همرتبه پیامبران خواهد بود و هر کس با تو دشمنى ورزد هیچ باکى نیست که یهودى و یا مسیحى بمیرد.
عمر بن خطاب از پیامبر صلى الله علیه و آله نقل کرد:
لو اجتمع الناس على حب على بن ابى طالب لما خلق الله النار (90)
اگر همه مردم از مهر و محبت نسبت به امیر المؤ منین علیه السلام برخوردار بودند خداوند آتش را خلق نمى کرد.
و دیگر باره پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود:
لو ان عبدالله مثل ما قام نوح فى قومه و کان له مثل احد ذهبا فانفق فى سبیل الله و مد فى عمره حتى یحج الف عام على قدمیه ثم بین الصفا و المروة قتل مظلوما ثم لم یوالک یا على یشم رائحه الجنة و لم یدخلها (91)
اگر بنده اى به اندازه عمر حضرت نوح علیه السلام عبادت خدا را بنماید و به مقدار کوه احد طلا در راه خدا انفاق کند و آن قدر عمرش طولانى شود که هزار بار پیاده به حج رود و بالاءخره بین صفا و مروه مظلومانه کشته شود، ولى تو را اى على دوست نداشته باشد، حتى بوى بهشت را هم استشمام نخواهد کرد!
ابى ذر غفارى که آشکارا ولاى على علیه السلام را به مردم یادآورى مى کرد، پیرامون خانه هاى مردم مدینه بسان توفان مى گشت و با صداى بلند بانگ مى زد که :
ادبوا اولادکم على حب على ، و من ابى فانظورا فى شاءن امه .
آیین زندگانى را بر اساس حب و دوستى على به فرزندان خود تعلیم دهید، و آن که از این کار خوددارى مى ورزد درباره مادرش مطالعه به عمل آورید (یعنى حق دارید در طهارت مولد چنین فردى تردید نمایید) (92)
صبر و مظلومیت امیر المؤ منین على علیه السلام  
رسول الله صلى الله علیه و آله فرمود: على جان ، خداوند تبارک و تعالى به من وحى فرستاده تا فضایل و مناقب ترا بازگو نمایم و من هم این کار را کردم و آنچه به آن امر شده بودم ابلاغ نمودم . على جان ، بدان که بعد از من آنهایى که کینه ترا در دل مخفى در دل مخفى کرده اند کینه هاشان را ظاهر خواهند ساخت ، که لعنت خدا و هر لعن کننده بر آنها باد. سپس رسول الله صلى الله علیه و آله شورع به گریستن کرد؛ عرض کردند: چرا اشک مى ریزید؟! فرمود:
اءخبر نى جبرئیل علیه السلام انهم یظلمونه و یمنعونه و یقاتلونه و یقتلون ولده و یظلمونهم بعده . (93)
جبرئیل علیه السلام به من خبر داده که این مردم به او ظلم مى کنند و حقش را غصب مى نمایند، با او مى جنگند و فرزندش را مى کشند و بعد از او به فرزندانش نیز ظلم مى کنند.(94)
دیگر بار هنگام مرک فرمود:
یا على انت المظلوم بعدى ، و انا خصم لمن انت خصمه یوم القیامة .
اى على ، تو مظلوم بعد از من هستى و من تا روز قیامت هر که را تو با او دشمن هستى دشمنم .
امام هادى علیه السلام در کنار مرقد شریف مولا امیر المؤ منین علیه السلام عرض مى کند:
السلام علیک یا ولى الله ، اشهد انک اول مظلوم و اول من غصب حقه صبرت و احتسبت حتى اءتاک الیقین (95)
سلام و درود بر تو اى ولى خدا، شهادت مى دهم که تو اولین مظلوم و اولین کسى هستى که حقش غصب شد و تا هنگامیکه مرگ ، براى خدا، بر همه سختیها و مصیبتها صبر کردى .
سلیم بن قیس مى گوید: على بن ابى طالب علیه السلام فرمود: همراه پیامبر علیه السلام از بعضى راههاى مدینه مى گذشتیم ، به باغى رسیدیم ، عرض کردم : یا رسول الله صلى الله علیه و آله چه باغ زیبایى ! فرمود: چه زیباست ! در بهشت زیباتر از اینها براى توست . به باغ دیگرى رسیدیم ، گفتم : یا رسول الله چه باغ زیبایى است ! فرمود: چه زیباست ، و زیباتر از اینها براى تو در بهشت است . بدینگونه ، از هفت باغ گذشتیم و همواره من مى گفتم چه زیباست و او هم مى فرمود: زیباتر از اینها براى تو در بهشت هست . وقتى راهمان خلوت شد، پیامبر صلى الله علیه و آله مرا در آغوش گرفته و در حال گریه ناله اى زد و فرمود:
پدرم فداى شهید تنها. عرض کردم : یا رسول الله ، چرا گریه مى کنى ؟
فرمود: از کینه هایى که در دل اقوامى است که بعد از من آن را ظاهر مى کنند؛ کینه هاى جنگ بدر و پى آوردهاى جنگ احد. پرسیدم : آیا دینم سالم خواهد ماند؟ فرمود: دینت در سلامت خواهد بود. (96)
بعد از داستان ننگین سقیفه بنى ساعده و غصب خلافت ، امیرالمؤ منین على علیه السلام خانه نشینى را برگزید و مشغول جمع آورى و ترتیب قرآن شد و از خانه خارج شد تا آن را جمع آورى نمود، قرآنى که به صورت اوراق پراکنده بود. همه آن را، اعم از آنچه نازل شده بود و آنچه قابل تاءویل بود و ناسخ و منسوخ را جمع آورى کرد و آنها را با دست خویش نوشت .
در حالیکه مردم با ابوبکر در مسجد پیامبر صلى الله علیه و آله نشسته بودند،، از منزل خارج شد و در جمع مردم به آواز بلند فرمود: اى مردم ، من بعد از رحلت رسول خدا صلى الله علیه و آله مشغول جمع آورى قرآن بودم و شما مى دانید که پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود من مى روم و دو چیز گرانبها و ارزشمند در میان شما مى گذارم و آن دو، کتاب خدا و عترت و اهل بیت منند؛ این هر دو از هم جدا نمى شوند تا روزى که در لب حوض کوثر بر من وارد شوند. اینک قرآن گرد آورى شده و همراه عترت و اهل بیت او در برابر شمایند، عمر گفت : برگرد و قرآن را نیز همراه خویش بردار و روانه شو و آن را از خویش جدا مکن ، که ما احتیاجى به تو و قرآنت نداریم !
امیر المؤ منین به خانه مراجعت نمود، در محل عبادت خویش نشست و قرآن را در دامن خود نهاد و شروع کرد به تلاوت و اشک از چشمهاى نازنینش جارى بود. در این هنگام عقیل بن ابى طالب علیه السلام ، برادر حضرت ، وارد شد و گفت : برادر چرا گریه مى کنى ، چه اتفاقى افتاده ؟! خدا چشمانت را گریان نبیند! فرمود: مى گریم به خاطر آنکه این مردم گمراه شدند، اگر از حال من سؤ ال کنى مى گویم در حوادث روزگار صبر مى کنم ، خیلى برایم گران است که خود را شکسته حال و دشمنانم را شاد یابم و دوستان من در اذیت و آزار واقع گردند. (97)
امام احمد بن حنبل نقل مى کند: رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود: على مع الحق و الحق مع على : اللهم ادر الحق معه حیث دار
على با حق است و حق با على است ، خداوندا، حق را بگردان آن جا که على مى گردد. (98)
از شادروان سید محمد حسین شهریار، شاعر زبر دست و دل آگاه معاصر مى شنویم :
على اى هماى رحمت تو چه آیتى خدا را
که به ما سوى فکندى همه سایه هما را
دل اگر خداشناسى همه در رخ على بین
به على شناختم من به خدا قسم خدا را
به خدا که رد دو عالم اثر از فنا نماند
چو على گرفته باشد سر چشمه بقا را
مگر اى سحاب رحمت تو ببارى ار نه دوزخ
به شرار قهر سوزد همه جان ما سوى را
برو اى گداى مسکین در خانه على زن
که نگین پادشاهى دهد از کرم گدا را
بجز از على که گوید به پسر که قاتل من
چو اسیر تست اکنون به اسیر کن مدارا
بجز از على که آرد پسرى ابوالعجائب
که علم کند به عالم شهداى کربلا را
چو به دوست عهد بندد زمیان پاکبازان
چو على که مى تواند که به سر برد وفا را
نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت
متحیرم چه نامم شه ملک لاقتى را
به دو چشم خونفشانم هله اى نسیم رحمت
که زکوى او غبارى به من آر توتیا را
به امید آنکه شاید برسد به خاکپایت
چه پیامها سپردم همه سوز دل صبا را
چو تویى قضا بگردان به دعاى مستمندان
که زجان ما بگردان ره آفت قضا را
چه زنم چو ناى هر دم ز نواى شوق او دم
که لسان غیب خوشتر بنوازد این نوا را
همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهى
به پیام آشنایى بنوازد آشنا را
ز نواى مرغ یا حق بشنو که در دل شب
غم دل به دوست گفتن چه خوش است شهریارا
زمانى هم که حضرت ، بر مسند خلافت ظاهرى تکیه زد، همه مساعیش صرف مبارزه با بدعتها و انحرافات گشت و بالاخره نیز در صبح روز 19 رمضان سال 40 هجرى همرى در مسجد کوفه هنگام نماز به دست شقیقترین خلق ، ابن ملجم مرادى لعنة الله علیه ، ضربتى خورده و در شب 21 همان ماه به شهادت رسید.
شهادت امیر المؤ منین على علیه السلام  
شهادت على علیه السلام ، نمایش عدل انسانیت ، در تاریخ بشر است . حیات على علیه السلام عدل بود و مماتش نیز عدل بود و خودش مجموعه اى از صفات اضداد.
شهادت على علیه السلام را نمى توان مرگ دانست ؛ شهادت حضرت ، حیات بالاتر از این حیات ظاهر بود، ولى مردم ظاهر بین شهادت او را مرگ دانستند. مرگ براى همه افراد بشر مى باشد، ولى مرگى که عدالت را نشان دهد، تنها مرگ على علیه السلام بود و بس ؛ مرگى که در میان همه مرگها نظیر ندارد! حیات على علیه السلام نظیر نداشت و مماتش نیز بى نظیر بود. على علیه السلام قاتل خود را مى شناخت ، از قصد وى آگاه بود و مى توانست او را اعدام کند و یا به منطقه اى دور تبعیدش کند و از عنوان ثانوى استفاده کند، و جان خود را از مرگ نجات دهد، ولى عدل ، براى قصد جنایت جریمه و کیفرى قائل نیست ، و على الگو بود.
حضرتش روزى که در حمام بود، صداى دو فرزندش حسن و حسین علیه السلام را از سر بینه شنید، بیرون آمد و پرسید، این جا چه کار مى کنید؟
- دیدیم این فاجر، ابن ملجم ، پشت سر شماست ، بر جان شما بیمناک شدیم ، آمدیم براى محافظت .
- کارى به کارش نداشته باشید...!
قتل على علیه السلام بزرگترین جنایت بشرى است ، و قاتل او بزرگترین جانى در تاریخ بشر، قاتلى که آزارى از على علیه السلام ندیده و رنجى نکشیده بوده و او چنین جنایتى ناجوانمردانه را مرتکب مى شود! در مسجد! در ماه مبارک رمضان ! در شب قدر!
تف باد بر چنین بشرى !تف باد بر این اندیشه پلید! تف باد بر چرخ گردون ! در سحرگاه نوزدهم ماه رمضان ، سال چهلم هجرت ، در مسجد کوفه ، این جنایت رخ داد و پاکیزه ترین خلق خدا با ضربت شمشیرى بر فرقش ، در خاک و خون غلتید و بهترین خلق به دست بدترین خلق کشته شد.
سه روز حضرتش زنده ماند، و او یقینا اگر بدرود حیات نمى گفت ، ضارب را مورد عفو قرار مى داد. در آن سه روز سفارش قاتل را مى نمود: مبادا شکنجه اش کنید، کتکش بزنید، دشنامش دهید! در موقع قصاص بیش از یک ضربت شمیشر نزنید. قصاص قاتل شهید نیست ، حق بازماندگان است و حق زنده هاست ، چون حیات بشرى بدان بستگى دارد. وصیتش به بنى هاشم این بود که مبادا بگویید امیر المؤ منین علیه السلام را کشتند و خونریزى کنید و آدمکشى راه بیندازید...
شاید مقصود حضرتش ، جلوگیرى از انتقام عربى بود؛ انتقامى که خون همه کس قاتل را در هر حالى ، براى همه کس مقتول روا مى شناسد! بدین وسیله حضرت ، از کشتار خوارج ، همفکران قاتل خود، جلوگیرى کرد. کوته فکرانى که در دشمنى با على علیه السلام آن قدر جلو رفتند که پس از کشتن ، با قبرش نیز سر دشمنى داشتند، ولى على علیه السلام از کشتار آنها جلوگیرى کرد! این است نمونه اى از عدل على علیه السلام ، نمونه اى از مهر على علیه السلام بر دشمن .
جنازه اش شب برداشته شد، و به نقطه اى برده شد که کسى از آن آگاه نشود و به خاک سپرده شد. على علیه السلام در خانه خدا، کعبه زاده شد و در خانه خدا، مسجد کوفه ، به شهادت رسید. به قول شاعر، که گفته است :
میسر نباشد به کس این سعادت
به کعبه تولد، به مسجد شهادت
آرى حیات على علیه السلام از خدا آغاز شد و به خدا انجام شد. على علیه السلام همیشه با خدا بود و از خدا جدا نبود.
جنازه على علیه السلام ، از بیم دشمن بایستى شب برداشته شود و به خاک سپرده شود! تف بر این بشر جاهل !
نجات دهنده بشر، حیاتبخش بشر، خدمتگزار بشر، آسایش بخش بشر، بایستى به دست بشر کشته شود و از بیم بشر، جنازه اش شبانه و پنهانى به خاک سپرده شود!! تف بر این بشر!
پیکر امیر المؤ منین على علیه السلام مظلومانه تشییع شد  
على علیه السلام در حیاتش ، با شب سر و کار داشت ؛ در مرگش نیز چنین بود: شب هنگام ضربت خورد، شب از دنیا رفت ، و شب به خاک سپرده شد. آیا شب از روز بهتر است ؟!
مشیعین جنازه على علیه السلام ، فرزندانش بودند و یکى دو تن از یارانش ، و جنازه در نقطه اى مجهول به خاک سپرده شد. در این هنگام دوست با وفاى على علیه السلام ، صعصمه ، جلو آمد و دستى بر قلب خود نهاد و با دستى دیگر کفى از خاک قبر برداشت و بر سر ریخت و بگفت : پدر و مادرم فدایت یا امیر المؤ منین علیه السلام ، خوشا به حالت یا ابوالحسن ، پاک آمدى و پاک زیستى و پاک رفتى !
استقامتى بى نظیر داشتى ، در جهان توانا بودى ، آنچه خواستى انجام دادى ، در سوداى باخدا سود بردى و به دیدار حق نایل گشتى ، خدایت با خوشرویى از تو استقبال کرد و ترا در پناه خود جاى داد، فرشتگان گرداگرد تو در حرکت آمدند.
اى ابوالحسن تو به مقامى رسیدى که برادرت مصطفى صلى الله علیه و آله ، رسیده بود، هم اکنون در کنار او قرار گرفتى ، و از جام سرشار و لبریز حق سیراب شدى ، از خدا مى خواهم که بر ما منت گذارد، تا پیرو تو باشیم و راه ترا بپوییم ، با دوستانت دوست باشیم و دشمنانت دشمن ، و از خدا مى خواهم که ما را در زمره دوستانت محشور گرداند.
یا امیر المؤ منین علیه السلام ، تو به مقامى رسیدى که کسى بدان مقام نرسید، و ایمانى داشتى که دیگران چنین ایمانى نداشتند، تو در راه خدا در پیشگاه برادرت ، مصطفى صلى الله علیه و آله ، جهاد کردى و در راه اقامه دین بزرگ کوششت را انجام دادى ، سنتهاى الهى را تو اقامه کردى ، آشوبها و فتنه ها و فسادها را ریشه کن ساختى ، تا اسلام بپاخاست و ایمان رونق گرفت ، درود بر تو و بهترین سلام من بر تو باد!
یا امیر المؤ منین ، تو امت را پشتیبان بودى و چراغ راهنماى راه حق بودى ، فضایل و مناقبى که در تو جمع گردیده بود در کس دیگر دیده نشد، تو نخستین کسى بودى که دعوت پیامبر را لبیک گفتى و در راه اسلام گام برداشتى و از جان خود گذشتى ، تو نخستین کسى بودى که به یارى پیغمبر اسلام شتافتى ، و تو کسى بودى که با جانت از جان پیامبر صلى الله علیه و آله دفاع کردى ، تو تنها کسى بودى که در خطرناکترین جنگها جانبازى کردى ، خدا به وسیله تو با شمشیرت ذوالفقار گردنکشان را سرکوب کرد، و به وسیله تو، دژ مشرکان و قلعه هاى کفر و برج و باروى دشمنان حق ، ویران گردید.
یا امیر المؤ منین علیه السلام ، خوشا به حال تو! تو نزدیکترین کس بر رسول خدا بودى و دانشمندترین یار حضرتش بودى ، خدا مقام بلند و منزلتى ارجمند به تو عنایت کرد و تو برترین مسلمانها بودى ، یقینت از همه یقینها برتر، ایمانت از همه ایمانها بالاتر، دلیریت از همه دلیریها بیشتر، جانبازیت در راه خدا از همه جلوتر و رسیدنت به خیر و سعادت ، از همه افزونتر بود، خدا پس از تو ما را از پاداش دوستى با تو محروم نگرداند و بعد از تو ذلتى نصیبمان نشود!
به خدا سوگند، حیات تو کلید هر خیر و قفل هر شرى بود و مرگ تو کلید شر و سد دربهاى رحمت مى باشد، اگر مردم ترا اطاعت مى کردند نعمتها از بالا و پایین بدانها روى مى آورد، ولى چنین نکردند!
سپس صعصمه ، ناله اى جگر خراش از دل برآورد و گریستن آغاز کرد و همگان گریستند و سپس به فرزندان على علیه السلام روى کرد و تسلیت گفت ...
على علیه السلام در روزهاى آخر عمر، رسول خدا صلى الله علیه و آله را در خواب دید و از مردم شکایت کرد، پیامبر صلى الله علیه و آله به او فرمود: در حق مردم نفرین کن ! على علیه السلام گفت : بار خدایا، مرا از این مردم بگیر و بدتر از من را بدانها بده ...
گمان ندارم در تاریخ بشر، بدتر از این نفرین در حق کسى شده باشد! البته بشرى که شایسته نعمتى را نداشته باشد از او گرفته خواهد شد، زیرا نعمتى که رسیده است انسان بایستى در محافظت و نگهداریش بکوشد و گر نه روزگار گلچین است ، و على علیه السلام گل سعادت بشر را چید و برد، آن هم با دست خود بشر، واى به حال بشرى که خودش با دست خودش ، خوشبختى و سعادتش را نابود سازد!
در شهادت على علیه السلام از نظر قضایى و حقوق جنایى ، چند نکته جلب توجه مى کند:
1- قصد جنایت ، حکم جنایت را ندارد.
على علیه السلام از قصد جنایت ابن ملجم آگاه بود و کسان دیگر نیز آگاه بودند و او را مى شناختند، ولى حضرتش قبل از ارتکاب جنایت او را جانى نشمرد، زندانى نساخت ، نفى نکرد، ماءمورى براى او قرار نداد و او را آزاد گمارد.
2- از نظر قصاص ، حکم اعدام براى ابن ملجم صادر نکرد.
فرمود: اگر من مردم ، شما تنها یک ضربت به او بزنید، خواه زنده بماند، خواه بمیرد، چون او یک ضربت به من زده است ، نفرمود: چون مرا کشته است او را بکشید!
3- اشعث بن قیس ، که در توطئه شریک بود، بعد از شهادت على علیه السلام مورد تعرض قرار نگرفت .
اشعث در شب نوزدهم رمضان همراه ابن ملجم در مسجد بود. سحر گاه ، ابن ملجم را بیدار کرد و گفت برخیز، وقت کار است !
حجر بن عدى که در مسجد مشغول عبادت بود، از سخن اشعث به قصد او پى برد، بدو گفت : گمان کردى مى توانى چنین کارى بکنى ؟!
سپس بزودى از مسجد بیرون شد که على علیه السلام را از ساعت توطئه آگاه کند، وقتى به خانه رسید دید حضرت از خانه بیرون آمده و از راه دیگر به مسجد رفته است . وقتى به مسجد برگشت ، کار از کار گذشته بود!
4- پس از شهادت على بن ابى طالب علیه السلام ابن ملجم را، براى قصد قصاص به حضور امام حسن مجتبى علیه السلام آوردند. قاتل از آن حضرت تقاضا کرد مرا بفرستید براى کشتن معاویه ، دشمن شماره یک شما، اگر او را کشتم و کشته شدم مقصود حاصل است و اگر زنده ماندم و برگردم ، شما آن وقت مرا قصاص کنید...
امام حسن نپذیرفت ، و تقاضاى او را رد کرد، و از تروریست پرورى ابا کرد... (99)
على ، سر خدا  
بر معرفت على کسى راه ره نیست
هر کور و دلى ، محرم این درگه نیست
سر بسته بگویمت على سر خداست
از سر خدا، بجز خدا، آگه نیست
همسران حضرت امیرالمؤ منین على علیه السلام  
1- فاطمه الزهرا، دختر رسول خدا صلى الله علیه و آله
2- امامه بنت ابى العاص ، دختر زینب (بنت خدیجه همسر رسول الله صلى الله علیه و آله )
3- ام البنین بین حزام ابن خالد کلابى .
4- خوله بنت جعفر بن قیس حنفیه .
5- ام حبیب بنت ربیعه .
6- لیلى بنت مسعود ارمنیه تمیمیه .
7- اسماء بنت عمیس خثیمیه .
8- ام سعید بنت عروة بن مسعود ثقفى .
9- ام البشار بنت حزام بن خالد بن ربیعه .
10- ام شعیب مخزومیه .
11- محیاة دختر امرء القیس .
12- ام ولد.
13- صهباء ثعلبیه .
سال ازدواج هیچ یک از بانوان فوق ، غیر از حضرت فاطمه سلام الله علیه (که در روز اول ذیحجه سال 2 هجرى صورت گرفت ) روشن نیست . همچنین ، به استثناى برخى از آنان ، بر ما معلوم نیست که کدام یک از آنها عقدى و کدام یک جزء کنیزان بوده اند؟ اکثر شیعه و سنى مى نویسند حضرت على علیه السلام 12 همسر عقدى و 18 کنیز داشته و از آنها 36 اولاد پیدا کرده است . (100)
ابن شهر آشوب یم گوید: بعد از شهادت حضرت على علیه السلام 4 زن و 18 کنیز از ایشان باقى مانده بودند: امامه ، ام البنین ، اسماء و لیلى . و بعضى نوشته اند: اسماء، ام البنین ، و خوله .
شیخ شرف الدین نسابه مى نویسد: 6 نفر از اولاد على علیه السلام در حال حیات او درگذشتند و 13 نفر وارث باقى ماندند که در مجموع 19 نفر مى شوند. البته گفته این مورخ ناظر به اولاد ذکور، و نیز مربوط به بعد از رحلت آن حضرت است .
به گفته محمد بن جریر طبرى : آن حضرت 9 زن عقدى و 18 کنیز داشته و از آنان 18 پسر و 18 دختر پیدا کرده است . اکثر علماى امامیه قائلند که آن حضرت از 30 زن نکاحى و کنیز 36 اولاد به دست آورده که 19 تن از آنها پسر و 17 تن از آنان نیز دختر بوده اند.
فرزندان حضرت امیر المؤ منین على علیه السلام  
از حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیه 5 نفر: حسن ، حسین ، زینب ، ام کلثوم ، و محسن شهید علیه السلام .
از ام البنین ، 4 نفر: عباس جعفر، عبدالله و عثمان .
از لیلى ، 2 نفر: محمد اصغر و عبدالله ؛
از اسماء، 2 نفر: یحیى و عون ؛
از ام سعید، 2 نفر: ام الحسن و رمله ؛
از ام حبیب ، نفر: رقیه و عمر اطرف ، که دو قلو بودند؛
از صهباء، 3 نفر: عمر و رقیه و عباس اصغر؛
از ام ولد، 2 نفر: محمد و ابراهیم (بنا به عقیده نصر بن مزاحم )
از خوله ، 1 نفر محمد اکبر، مشهور به محمد حنفیه ؛
از ام شعیب ، 1 نفر که جمعا 24 نفر مى شوند. فرزندان دیگر حضرت که معلوم نیست فرزند کدام یک از همسران آن حضرتند، از قرار زیرند:
1. نفیسه 2. رقیه 3. صغرى 4. ام هانى 5. ام کرام 6. حمانه 7. امامه 8. ام سلمه 9. میمونه 10. خدیجه 11. فاطمه صغرى 12. عبد الله اوسط 13. محمد اوسط 14. ام کلثوم صغرى 15. تقیه .
مسلم است که 6 نفر از فرزندان مولا، در زمان حیات ایشان فوت شده اند و 6 نفر در کربلا به شهادت رسیده اند. نیز در میان پسرها، بزرگترین اولاد على علیه السلام از نظر تقدم زمانى ، حضرت امام حسن مجتبى علیه السلام است که نخستین فرزند از اولین همسر مولا (فاطمه زهرا سلام الله علیه ) است . از نظر سن نیز طولانیترین عمر از آن عمر عمر بن على است که 85 سال زندگى کرد و میراث برادران را برد و جمع کرد. او که از همه کوچکتر بود، بیشتر از همه عمر نمود؛ و از دخترها نیز، فاطمه صغرى به قدرى عمر کرد که موفق به زیارت حضرت صادق علیه السلام گردید.

الف - پسران حضرت امیرالمؤ منین على علیه السلام  
1. حضرت امام حسن مجتبى علیه السلام 2. حضرت امام حسین علیه السلام 3. محسن شهید (از حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیه )
4. محمد حنفیه (از خوله بنت جعفر بن قیس )
5. حضرت عباس اکبر، قمر بنى هاشم 6. حضرت عبد الله 7. عثمان 8. حضرت جعفر (از ام البنین )
9. محمد اصغر 10. عبیدالله (از لیلى ارمنیه )
11. یحیى 12. عون (از اسماء)
13. عمر اطرف (از ام حبیب )
14. عمر اصغر 15. عباس اصغر (از صهباء ثلعبیه )
16. محمد اصغر 17. ابراهیم (از ام ولد)
18. عبدالله اوسط 19. محمد اوسط (شاید از ام شعیب باشند)
و از این 19 نفر فوق بنا بر اخبار، 7 تن زیر قبل از رحلت پدر فوت کرده اند:
1. حضرت محسن 2. محمد اصغر (از ام ولد) 3. عمر بن على (از صهباء) 4 محمد اصغر 5. ابراهیم (از ام ولد -جز نصربن مزاحم بن ، کسى نام ابراهیم را نبرده ) 6. عبدالله اوسط 7. محمد اوسط.
دوازده نفر مورد وصیت آن حضرت بودند و 9 نفر را هم نوشته اند که همراه حضرت امام حسین علیه السلام در کربلا شهید شدند: 14. حضرت ابوالفضل و عبدالله عثمان (از ام البنین ) 5. محمد اصغر (از لیلى ) 6. عون (از اسماء) 7. عباس اصغر (از صهباء) 8. ابوبکر بن على علیه السلام 9. محمد اوسط؛ ولى در زیارت ناحیه مقدسه ، که از حضرت ولى عصر عجل الله تعالى فرجه الشریف در باب شهداى کربلا وارد شده ، تنها 6 نفر را نام برده است .
ب - دختران حضرت امیر المؤ منین على علیه السلام  
چنانکه شماره شد، عدد دختران حضرت بالغ بر 19 نفر مى شوند، ولى مسلما دو نفر از آنها مکرر است : زیرا اولا، از سه رقیه یاد شد، در حالیکه بیش از دو رقیه (یکى فرزند ام حبیب و دیگرى فرزند صهباء و خواهر عباس اصغر) وجود نداشته اند. همچنین یکى دیگر از صاحبان کنیه باید مکرر یا با اسم اشتباه شده باشد. و از این 17 نفر، جز 4 نفر اسامى مادران آنها در دست نیست و معلوم نیست هر یک از آنها از کدام زن به وجود آمده اند. ضمنا دختران مولا علیه السلام به ترتیب : حضرت زینب کبرى و ام کلثوم - دختران حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیه - مى باشند که در کربلا حضور داشتند و خطابه هاى اتشین و پر بار آنها، نمونه والایى همراهى جمال صورت با کمال مضمون است .
فصل دوم : اجمالى از زندگانى ام البنین علیه السلام (مادر قمر بنى هاشم علیه السلام)
ازدواج امیر المؤ منین على علیه السلام با ام البنین سلام الله علیه  
پس از آنکه امیر المؤ منین على بن ابى طالب علیه السلام به سوگ پاره تن و ریحانه رسول خدا محمد بن عبد الله صلى الله علیه و آله یعنى سرور زنان عالمیان حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیه شهیده راه ولایت و امامت نشست ، برادرش عقیل بن ابى طالب علیه السلام را که آشنا به انساب عرب بود، فرا خواند و از او خواست برایش همسرى از تبار دلاوران برگزیند تا پسر دلیرى براى مولا به ارمغان آورد که سالار شهیدان حسین بن على علیه السلام را در کربلا یارى کند. (101)
عقیل ، ام البنین کلابیه علیه السلام را براى حضرت على علیه السلام برگزید که قبیله و خاندانش ، بنى کلاب ، در شجاعت بى مانند بودند. (102) بنى کلاب از حیث شجاعت و دلاورى در میان عرب زبانزد بودند، ولبید درباره آنان چنین سروده است ما بهترین زادگان عامر بن صعصعه هستم و کسى بر این ادعا خورده نمى گرفت . الو براء، همبازى نیزه ها (ملاعب الاءسنة )، که در عرب در شجاعت مانند او را ندیده بود، از همین خاندان است . (103)
حضرت امیر المؤ منین علیه السلام این انتخاب از پسندید و عقیل را به خواستگارى نزد پدر ام البنین سلام الله علیه فرستاد. پدر، خشنود از این وصلت مبارک ، نزد دختر خود شتافت و او نیز با سر بلندى و افتخار پاسخ مثبت داد و پیوندى همیشگى بین وى و مولاى متقیان على بن ابى طالب علیه السلام برقرار شد. امام علیه السلام در همسر عقلى سترگ ، ایمانى استوار، آدابى والا و صفاتى نیکو مشاهده کرد و او را گرامى مى داشت و از صمیم قلب در حفظ حرمت او کوشید.
ام البنین ، و دو سبط پیامبر صلى الله علیه و آله  
ام البنین بر آن بود که جاى خالى مادر آنها را در زندگى دو سبط پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله دو ریحانه رسول خدا صلى الله علیه و آله و دو سرور جوانان بهشت ، امام حسن و امام حسین علیه السلام ، پر کند؛ مادرى که در اوج شکوفایى پژمرده شد و آتش به جان فرزندان خردسال خود زد.
فرزندان رسول خدا صلى الله علیه و آله در وجود این بانوى پارسا، مادر خود را مى دیدند، و رنج فقدان مادر را کمتر احساس مى کردند. ام البنین سلام الله علیه ، فرزندان دخت گرامى رسول اکرم صلى الله علیه و آله را بر فرزندان خود که نمونه هاى والاى کمال بودند مقدم مى داشت و بخش عمده محبت و علاقه خود را متوجه آنان مى کرد.
تاریخ جز این بانوى پاک کسى را به یاد ندارد که به اصطلاح فرزندان هووى خود را بر فرزندان خویش مقدم بدارد. لیکن ام البنین سلام الله علیه توجه به فرزندان رسول خدا صلى الله علیه و آله را فریضه اى دینى مى شمرد، زیرا خداوند متعال در کتاب خود همگان را به محبت آنان دستور داده (104)،و آنان امانت و ریحانه رسول خدا صلى الله علیه و آله بودند (105). ام البنین با درک عظمت آنان به خدمتشان قیام کرد و در این راه از بذل آنچه در توان داشت دریغ نورزید.
گویند همان روز که پاى در خانه مولا علیه السلام گذاشت ، حسنین علیه السلام هر دو مریض بوده و در بستر افتاده بودند. اما عروس تازه ابو طالب علیه السلام به محض آنکه وارد خانه شد خود را به بالین آن دو عزیز عالم وجود رسانید و همچون مادرى مهربان به دلجویى و پرستارى آنان پرداخت (106). چنانکه گفته مى شود خود نیز پس از چندى به مولا پیشنهاد داد که به جاى فاطمه ، که اسم قبلى واصلى وى بوده ، او را ام البنین صدا زند، تا حسنین علیه السلام از ذکر نام اصلى او توسط مولا علیه السلام به یاد مادر خویش ، فاطمه زهرا سلام الله علیه ، نیفتاده و در نتیجه خاطرات تلخ گذشته در ذهنشان تداعى نگردد و رنج بى مادرى آنها را آزار ندهد!
اهل بیت علیه السلام ، و ام البنین سلام الله علیه  
محبت بى شائبه ام البنین سلام الله علیه در حق فرزندان رسول خدا صلى الله علیه و آله و فداکاریهاى فرزندان او در راه سید الشهداء علیه السلام ، در تاریخ بى پاسخ نماند. اهل بیت عصمت و طهارت در احترام و بزرگداشت آنان کوشیدند و از قدردانى نسبت به آنان چیزى فرو گذار نکردند.
شهید که از فقهاى قله پوى شیعه است ، مى گوید: ام البنین سلام الله علیه از زنان با فضیلت و عارف به حق اهل بیت علیه السلام بود. وى محبتى خالصانه به آنان داشت و خود را وقف دوستى آنان کرده بود. آنان نیز براى او جایگاهى والا و موقعیتى ارزنده قائل بودند. زینب کبرى سلام الله علیه پس از رسیدن به مدینه به محضرش شتافت و شهادت چهار فرزندش را تسلیت گفت . چنانکه در اعیاد نیز، براى اداى احترام ، به محضرش ‍ مشرف مى شد.
رفتن نواده رسول گرامى اسلام صلى الله علیه و آله ، شریک نهضت حسینى و قلب طپنده قیام امام حسین علیه السلام یعنى زینب کبرى علیه السلام ، نزد ام البنین سلام الله علیه و تسلیت گفتن شهادت فرزندان برومندش ، نشان دهنده منزلت والاى ام البنین سلام الله علیه نزد اهل بیت علیه السلام است .
ام البنین سلام الله علیه واسطه فیض الهى  
این بانوى بزرگوار نزد مسلمانان جایگاهى ویژه دارد، و بسیارى از انان معتقدند او را نزد خداوند منزلتى والاست و اگر دردمندى او را به درگاه حضرت بارى تعالى شفیع و واسطه قرار دهد، غم و اندوهش برطرف خواهد شد. لذا به هنگام سختیها و درماندگیها، این مادر فداکار را شفیع خود قرار مى دهند. البته بسیار هم طبیعى است که ام البنین سلام الله علیه نزد پروردگار مقرب باشد تا زیرا وى فرزندان پاره هاى جگر خود را خالصانه در راه خدا و استوارى دین حق تقدیم داشته است . (107) در خلال کراماتى که در بخش سوم کتاب حاضر آمده ، با جلوه هایى از مقام والاى ام البنین سلام الله علیه در عالم معنا آشنا خواهیم شد.
سلسله نسب ام البنین سلام الله علیه  
وى فاطمه دختر حزام (108) بن خالد بن ربیعه بن وحید بن کعب بن عامر بن کلاب بن ربیعة بن عامر بن صعصعة بن معاویة بن بکر بن هوازن است .
مادر او شمامه (109) از خانواده سهل بن عامر بن مالک بن جعفر بن کلاب مى باشد و جده هایش عبارتند از:
جده اول : عمره دخت طفیل بن مالک احزام بن جعفر کلاب .
جده دوم : کبته دخت عروة الرحال فرزند جعفر بن کلاب .
جده سوم : ام خشف دخت ابى معاویة فارس هزار بن عبادة بن عقیل بن کلاب .
جده چهارم : فاطمه دخت جعفر بن کلاب . (110)
جده پنجم : عاتکه دخت عبدالشمس بن عبد مناف بن قصى ، جده حضرت رسول صلى الله علیه و آله است که در عمدة الطالب نام او را فاطمه دانسته است .
جده ششم : آمنه دخت وهب بن عمیر بن نصر بن قعین بن حرث بن ثلعبه بن ذودان بن اسد بن خزیمه .
جده هفتم : دخت جحدر بن ضبیعه اغر بن قیس بن ثلعبیة بن عکایة بن صعب بن على بن بکر بن وائل بن ربیعه بن نزار، جد حضرت رسول خدا صلى الله علیه و آله .
جده هشتم : دخت ملک بن قیس بن ثعلبه .
جده نهم : دخت الراءسین : خشین بن ابى عصم بن سمح بن فزاره (در قاموس اللغة خشین بن لاى ، و در تاج العروس لاى بن عصیم آمده است ).
جده دهم : دخت عمر بن صرمة بن عوف بن سعد بن ذبیان بن بغیض بن ریث بن غطفان .
اینان جده هاى ام البنین سلام الله علیه ، مادر ابوالفضل العباس علیه السلام ، هستند که ابوالفرج اصفهانى در مقاتل الطالبین از ایشان یاد کرده است . تاریخ گواهى مى دهد که پدران و داییهاى ام البنین سلام الله علیه در دوران قبل از اسلام جزو دلیران عرب محسوب مى شده اند و مورخان آنان را به دلیرى و جلادت در هنگام نبرد ستوده اند. افزون بر این ، آنان علاوه بر شجاعت و قهرمانى ، سالار و بزرگ پیشواى قوم خود نیز بوده اند، آنچنان که سلاطین زمان در برابرشان سر تسلیم فرود آورده اند. اینان همانانند که عقیل به امیر المؤ منین علیه السلام گفت : در میان عرب از پدرانش شجاعتر و قهرمانتر یافت نشود (111).
امیر المؤ منین علیه السلام نیز مقصودش از آن پرس و جو آن بود که زنى را به همسرى خویش برگزیند که زاده دلاوران عرب باشد، چرا که مسلم است سرشت و خصایص ‍ اجداد به فرزندان منتقل مى شود، و فرزندان نیز آن ویژگیها را به نسلهاى بعدى منتقل مى سازند. بر این اساس است که رسول اکرم صلى الله علیه و آله مى فرمایند: دایى به منزله یکى از دو زوج است (یعنى دایى نیز چون پدر و مادر، در صفات و اخلاق طفل مؤ ثر است ) پس براى جایگاه نطفه خود همسرى شایسته برگزینید. در اینجاست که مى بینیم در وجود شریف ابوالفضل علیه السلام دو گونه شجاعت در هم آمیخته است : 1. شجاعت هاشمى و علوى که ارجمندتر و والاتر است و از جانب پدر سرور اوصیا به او رسیده ؛ و 2. شجاعت عامرى که از جانب مادرش ام البنین سلام الله علیه ارث برده است ، زیرا که در میان تیره مادریش جدى پیراسته چون عامر بن مالک بن جعفر بن کلاب (جد ثمامه مادر ام البنین ) بوده است که به سبب قهرمان سالارى و شجاعتش او را ملا الاءسنة یعنى کسى که سر نیزه ها را به بازى مى گیرد، مى نامیدند. این لقب را نخستین بار حسان در باب او به کار برد، چون دید که یک تنه با شجاعانى که او را احاطه کرده بودند پیکار مى کند، و لذا گفت : وى سر نیزه ها را با دستش به بازى گرفته است .
نیز از اوس بن حجر نقل شده که درباره عامر گفته است :

یلاعب اطراف الاءسنة عامر
فراح له حظ الکتائب اءجمع
عامر سر نیزه ها را به بازى مى گیرد، پس او در کار آیى و توان نظامى ، به تنهایى یک لشگر را در خود جمع دارد.
عامر بن مالک همان کسى است که برادر زاده اش ، عامر بن طفیل ، با علقمة بن علاثه قرار گذاشتند که هر کدام نسبت و حسب افتخارآمیزترى داشت و به نفع او حکم شد، صد شتر از دیگرى بستاند. بدین منظور، هر یک ، یکى از پسران خود را نزد مردى از بنى وحید به گرو گذاشتند (و ضمانت و رهن نیز از آن هنگام دایر گردید). چون ابن طفیل در این مورد از عمویش ، عامر بن مالک ، کمک خواست ، این مرد دلیر نعلین خود را به او داد و گفت : براى تعیین شرافت خود از این نعلین کمک بگیر، زیرا من با آن چهل مرباع را به دست آورده ام (112).
مرباع ، ربع غنائم جنگى ئى بوده است که پس از پیروزى یک قوم بر قوم دیگر در زمان جاهلیت به رئیس قبیله مى رسید. این نعلین ، مخصوص رئیس و پیشواى قوم بوده که در ایام نبرد آن را مى پوشیده است ، والا مزیتى نداشته که براى تعیین افتخار و مباهات به نسبت به کار رود.
دیگر از اجداد مادرى حضرت ابوالفضل علیه السلام ، عامر بن طفیل بن مالک بن کلاب ، برادر عمره : جده اول ام البنین سلام الله علیه مى باشد که فوقا از او یاد شد. او گرامیترین مردم در عصر خود و نام آورترین شجاعان و دلاوران عرب بود. حتى گویند که : هرگاه یکى از اعراب نزد قیصر روم مى رفت قیصر به او مى گفت : تو با عامر بن طفیل نسبتى دارى ؟ اگر وى میان خود و عامر نسبتى بر مى شمرد، گرامیش کمى شمرد و صله و احسان به او مى کرد، و الا روى خوش به او نشان نمى داد. (113)
نیز از اجداد مادرى ام البنین سلام الله علیه ، عروة الرحال فرزند عتبة بن جعفر بن کلاب ، پدر کبشه : جده دوم این بانو مى باشد. عروه با پادشاهان رفت و آمد بسیار داشت و او را نزد آنها پایگاه و منزلتى رفیع بود، و به همین خاطر هم او را رحال (یعنى جهانگرد) نامیده اند.
از دیگر نیاکان ام البنین ، طفیل : فارس قرزل است که پدر عمره (جده اول این بانوى بزرگوار) مى باشد. او نیز در شجاعت و قهرمان سالارى زبانزد همگان بوده و با ملاعب الاءسنة ربیعه ، عبیده ، و معاویه (پسران جعفر بن کلاب ) برادر بوده است . گویند: یک روز صبح آنان بر نعمان بن منذر (امیر مشهور عرب ) وارد شدند و مشاهده کردند که یکى از یاران و همنشینان امیر، موسوم به ربیع بن زیاد عبسى ، با امیر مشغول غذا خوردن است . آنان مطلع شده بودند که ربیع نزد حاکم ایشان سعایت کرده است . لبید، کوچکترین فرزند ربیعه (یکى از برادران یاد شده )، اشعارى در مدح طائفه و عموهاى خویش و ذم ربیع بن زیاد سرود که نعمان و دیگر همنشینانش بر او انکار نورزیدند، و این به لحاظ شرافت و بزرگمنشى غیر قابل انکار آنان بود. حتى پس از این ماجرا، امیر آن شخص ‍ سخن چین را از خود راند و ابیاتى در توبیخ او سرود.
ام البنین سلام الله علیه همسرى جز امیرالمؤ منین على علیه السلام برنگزید
گروهى از مورخین برآنند که امیرالمؤ منین علیه السلام با ام البنین سلام الله علیه ، دختر حزام عامریه ، بعد از شهادت حضرت زهرا سلام الله علیه ازدواج نمود. (114) دسته اى دیگر مى گونید که این امر بعد از ازدواج حضرتش با امامه بوده است . (115) اما در هر حال ، مسلم است که این ازدواج بعد از صدیقه کبرى سلام الله علیه صورت گرفته است ، زیرا تا فاطمه سلام الله علیه زنده بود خداوند ازدواج با زنان را بر امیرالمؤ منین علیه السلام حرام نموده بود. (116)
ام البنین داراى چهار پسر به نامهاى عباس ، عبدالله جعفر، و عثمان گردید که سرور همه آنان حضرت عباس علیه السلام مى باشد. این بانوى بزرگوار، بعد از امیر المؤ منین على علیه السلام مدتى طولانى زنده بد و با کسى نیز ازدواج نکرد؛ همچنانکه امامه و اسماء بنت عمیس و لیلى نهشیله چنین نمودند و این چهار زن آزاده ، کمال وفادارى را در حق شوى و سرورشان امیر المؤ منین على علیه السلام انجام دادند. (117)حتى یک بار مغیرة ین نوفل و یک بار نیز ابو هیاج بن سفیان از امامه خواستگارى کردند، اما او امتناع ورزید و حدیثى از على علیه السلام نقل کرد که همسران پیامبر و جانشینش بعد از مرگ ایشان نباید به همسرى کسى درآیند، بر پایه این سفارش ، زنان وارسته مزبور، تن به ازدواج با کسى ندادند. (118)
در باب عظمت مقام و علو معرفت حضرت ام البنین سلام الله علیه به مقام و موقعیت اهل بیت علیه السلام همین بس نوشته اند: چون ازدواج امیرالمؤ منان علیه السلام در آمد، امام حسن و امام حسین علیه السلام بیمار بودند، و او بسان مادرى دلسوز و پرستارى مهربان به مراقبت و دلنوازى از آنان پرداخت ؛ و چنین امرى از همسر سرور اهل ایمان ، که از انوار معارف حضرتش بهره ها گرفته ، در بوستان علوى تربیت یافته و به آداب و اخلاق مولاى متقیان علیه السلام مؤ دب متخلق شده ، شگفت نیست .
فرزندان ام البنین سلام الله علیه  
اول از همه ، قمر بنى هاشم علیه السلام متولد گردید، و بعد بترتیب : عبدالله و جعفر و عثمان گام به جهان هستى گذاشتند.
فرزندان ام البنین - همگى - در زمین کربلا شهید شدند و نسل ام البنین علیه السلام از طریق عبیدالله بن قمر بنى هاشم بسیار مى باشند. چون بشیر به فرمان اما زین العابدین علیه السلام وارد مدینه شد تا مردم را از ماجراى کربلا و بازگشت اسراى آل الله با خبر سازد در راه ام البنین سلام الله علیه او را ملاقات کرد و فرمود: اى بشیر، از امام حسین علیه السلام چه خبر دارى ؟ بشیر گفت : اى ام البنین ، خداى تعالى ترا صبر دهد که عباس ‍ تو کشته گردید. ام البنین سلام الله علیه فرمود: از حسین سلام الله علیه مرا خبر ده . بدینگونه ، بشیر خبر قتل یک یک فرزندانش را به او خبر داد اما ام البنین پیاپى از امام حسین علیه السلام خبر مى گرفت وى گفت : فرزندان من و آنچه در زیر آسمان است ، فداى حسینم باد! و چون بشیر خبر قتل آن حضرت را به او داد صیحه اى کشید و گفت : اى بشیر، رگ قلبم را پاره کردى ! و صدا به ناله و شیون بلند کرد.
مامقانى گوید: این شدت علاقه ، کاشف از بلندى مرتبه او در ایمان ، و قوت معرفت او به مقام امامت است که شهادت چهار جوان خود را که نظیر ندارند در راه دفاع از امام زمان خویش سهل مى شمارد.
به نوشته علامه سماوى در ابصارالعین : ام البنین سلام الله علیه همه روزه به بقیع مى رفت و مرثیه مى خواند، به نوعى که مروان - با آن قساوت قلب - از ناله و گریه ام البنین سلام الله علیه به گریه مى افتاد و اشکهاى خود را با دستمال پاک مى کرد. نیز هنگامى که زنها او را با عنوان ام البنین خطاب کرده و به وى تسلیت مى داده اند این ابیات را سرود:
لا تدعونى و یک ام البنین
تذکرنى بلیوث العرین
کانت بنون لى ادعى بهم
و الیوم اصبحت و لا من بنین
اربعه مثل نسور الربى
قد واصلوا الموت بقطع الوتین
تنازع الخرصان اشلائهم
فکلهم امسوا صریعا طعین
یا لیت شعرى اکما اخبروا
بان عباسا مقطوع الیدین
یعنى اى زنان مدینه ، دیگر ام البنین نخوانید و مادر شیران شکارى ندانید، مرا فرزندانى بود که به سبب آنها ام البنینم مى گفتند، ولى اکنون دیگر براى من فرزندى نمانده همه را از دست داده ام . آرى ، من چهار باز شکارى داشتم که آنها را هدف تیر قرار دادند و رگ گردن آنها را قطع نمودند و دشمنان با نیزه هاى خود ابدان طیبه آنها را از هم متلاشى کردند و در حالى که روز را به پایان بردند که همه آنها با جسد چاک چاک بر روى زمین افتاده بودند. اى کاش مى دانستم آیا این خبر درست است که دستهاى فرزندم قمر بنى هاشم علیه السلام را از تن جدا کردند؟!
مخوان جانا دگر ام البنینم
که من با محنت دنیا قرینم
مرا ام البنین گفتند، چون من
پسرها داشتم ز آن شاه دینم
جوانان هر یکى چون ماه تابان
بدندى از یسار و از یمینم
ولى امروز بى بال و پر ستم
نه فرزندان ، نه سلطان مبینم
مرا ام البنین هر کس که خوائد
کنم یاد از بنین نازنینم
به خاطر آورم آن مه جبیان
زنم سیلى به رخسار و جبینم
به نام عبدالله و عثمان و جعفر
دگر عباس آن در ثمینم
یا من راءى العباس کر
على جماهیر النقد
و وراه من ابناء حیدر
کل لیث ذى لبد
نبئت ان ابنى اصیب
بر اءسه مقطوع ید
و یلى على شبلى و مال
براءسه ضرب العمد
لو کان سیفک فى
یدیک لما دنى منک اءحد
حاصل مضمون این ابیات جانسوز آنکه : هان اى کسى که فرزند عزیزم ، عباس را دیده اى که با دشمن در قتال است و آن فرزند حیدر کرار، پدر وار، حمله مى کند و فرزندان دیگر على مرتضى ، که هر یک نظیر شیر شکارى هستند، در پیرامون وى رزم مى کنند، آه که من خبر داده اند که بر سر فرزندم عباس عمود آهن زدند در حالیکه دست در بدن نداشته است . اى واى بر من ! چه بر سرم آمد و چه مصیبتى بر فرزندانم رسید؟! اگر فرزندم عباس ‍ دست در تن داشت ، کدام کس را جراءت بود که به وى نزدیک شود.
فضل بن محمد بن حسن بن عبدالله بن عباس بن امیر المؤ منین علیه السلام نیز که از تبار قمر بنى هاشم است ، مرثیه ذیل را در سوگ جد خود سروده است :
انى لاذکر للعباس موقفه
بکربلاء و هام القوم یختطف
یحمى الحسین و یحمیه على ظما
و لا یولى و لا یثنى فیختلف
و لا اءرى مشهدا یوما کمشده
مع الحسین علیه الفضل و الشرف
اکرم به مشهد اءبانت فضلته
و ما اءضاع له اءفعاله خلف
و چه زیباست سروده است شاعر بزرگ اهل بیت علیه السلام مرحوم سید جعفر حلى ره در مدح حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام :
و قع العذاب على جیوش امیه
من باسل هو فى الوقایع معلم
ما راعهم الا تقحم ضیغم
غیر ان یعجم لفظه و یدمدم
عبست و جوه القوم و غاص الموت
و العباس فیهم ضاحک متبسم
قلب الیمین على الشمال و غاص فى
الاءوساط یحصد للرؤ وس و یحطم
بطل تورث من ابیه شجاعة
فیها انوف بنى الضلالة ترغم
حامى الظعینة این منه ربیعة
ام این من علیا ابیه مکدم
فى کفه الیسرى السقاء یقله
وبکفه الیمنى الحسام المخذم
حسمت یدیه المرهقات و انه
و حسامه من حدهن لاحسم
فغذایهم باءن یصول فلم یطق
کاللیث اذ اظفاره تتقلم
اءمن الردى من کان یحذر بطشه
اءمن البغات اذا اصیب القشعم
و هوى بجنب العلقمى فلیته
للشاربین به یدان العلقم (119)
کمیت شاعر چه خوش سروده است :
و ابوالفضل ان ذکرهم الحلو
شفاء النفوس من اسقام
قتل الاءدعیاء اذ قتلوه
اکرم الشاربین صوب الغمام (120)
یعنى : و ابوالفضل (یکى از جوانمردان بود) که یاد شیرین آنها شفاى درد هر دردمندى است .
آن که زنازادگان را کشت در آن هنگامى که او کشتند، و بزرگوارترین کسى که از آب باران آشامید.
شاعر دیگر درباره عباس بن على علیه السلام چنین سروده است :
احق الناس ان یبکى علیه
فتى ابکى الحسین بکربلاء
اءخوه و ابن والده على
ابوالفضل المضرج بالدماء
و من و اساه لایثنیه شى ء
و جاد له على عطش بماء (121)
یعنى : شایسته ترین کسى که سزاوار است مردم بر او بگریند آن جوانى است که (شهادتش ) حسین علیه السلام را در کربلا به گریه انداخت .
یعنى برادر و فرزند پدرش على علیه السلام که همان ابوالفضل بود و به خون آغشته کشت .
و کسى که با او مواسات کرد و چیزى نتوانست جلوگیر او (در این مواسات ) گردد، و با اینکه خود تشنه آب بود (آب نخورد) به آن حضرت کرم کرد.
به دریا پا نهاد و تشنه برگشت
ام البنین مضطر نالد چو مرغ بى پر
گوید به دیده تر، دیگر پسر ندارم
زنها! مرا نگویید ام البنین از این پس
من ام بى بنینم ، دیگر پسر ندارم
مرا ام البنین دیگر مخوانید
به آه و ناله ام یارى نمایید
بنالم بهر عباسم شب و روز
شده آهم به جانم آتش افروز
به دشت کربلا آن مه جنبینم
شنیدم بود سقاى حسینم
به دریا پا نهاد و تشنه برگشت
حسینش تشنه بود، از آب لب بست
گذشت از آب و کسب آبرو کرد
به سوى خیمه ها با آب رو کرد
ز نخلستان چو بر سوى خیم شد
به دست اشقیا دستش قلم شد (122)
شنیدم آنکه جدا شد ز قامت عباس
دو دست بر اثر ظلم قوم حق نشناس
به چشم راست خدنگش رسیده از الماس
چمن خزان شد و پژمرده گشت چون گل یاس .
فصل سوم : برادران قمر بنى هاشم علیه السلام (از ائمه معصومین سلام الله علیهم اجمعین
پس از آشنایى اجمالى با زندگانى حضرت امیر المؤ منین على بن ابى طالب علیه السلام و همسر بزرگوارش ام البنین سلام الله علیه ، لازم است مجملى از زندگانى حضرت امام حسن مجتبى علیه السلام ، امام دوم شیعیان و مختصرى از زندگانى امام عظیم حسین بن على بن ابى طالب علیه السلام را نیز در این فصل بیاوریم .
قال رسول الله صلى الله علیه و آله : انى تارک فیکم الثقلین ما ان تمسکتم بهما لن تضلوا بعدى و هما کتاب الله اهل بیتى عترتى لن تفترقا حتى یردا على الحوض ، فاتقوا الله کیف تخلفونى ... (123)
من در میان شما دو چیز ثقیل باقى مى گذارم ، چنانچه به آن دو چنگ زنید هیچ گاه گمراه نخواهید شد. آن دو کتاب خدا و اهل بیت و عترت من هستند، که هرگز از یکدیگر جدا نمى شوند تا در حوض کوثر بر من وارد گردند. پس از خدا بترسید و مراقب باشید از من چگونه با این دو عمل خواهید کرد.
حدیث ثقلین از احادیث مسلم و قطعى است که به سندهاى معتبر و عبارات مختلفى روایت شده و شیعه و سنى به صحت آن اعتراف و اتقاق دارند. از این حدیث و امثال آن چند مطلب استفاده مى شود:
1. همان گونه که قرآن تا قیامت در بین مردم باقى مى ماند عترت پیغمبر نیز تا قیامت باقى خواهند ماند، یعنى هیچ زمانى زمین از وجود امام معصوم و رهبر حقیقى خالى نمى گردد.
2. پیغمبر اسلام به وسیله این دو امانت بزرگ تمام احتیاجات علمى و دینى مسلمین را تاءمین و اهل بیتش را به عنوان مرجع علم و دانش به مسلمین معرفى کرده و اقوال و اعمالشان را معتبر دانسته است .
3. قرآن و اهل بیت نباید از هم جدا شوند و هیچ مسلمانى حق ندارد از علوم اهل بیت اعراض کند و خودش را از ارشاد و هدایت آنان بى نیاز شمارد.
4. مردم اگر از اهل بیت اطاعت کنند و به اقوال آنان تمسک جویند گمراه نمى شوند و همیشه حق در نزد آنهاست .
5. جمیع احتیاجات دینى مردم در نزد اهل بیت موجود است و هر کس از آنها پیروى نماید در ضلالت واقع نمى شود و به سعادت حقیقى نایل مى گردد. یعنى اهل بیت از خطا و اشتباه معصومند و به واسطه همین قرینه معلوم مى شود که : مراد از اهل بیت و عترت ، تمام خویشان و اولاد پیغمبر صلى الله علیه و آله نیست .
بلکه افراد معینى مى باشند که از جهت علوم دین کامل بوده و خطا و عصیان در ساحت وجودشان راه ندارد و صلاحیت و رهبرى را دارایند، و آنها عبارتند از على بن ابى طالب و یازده فرزندش (124)که یکى پس از دیگرى به امامت منصوب شدند. چنانچه در روایت نیز به همین معنى تفسیر شده است . از باب نمونه : ابن عباس مى گوید به پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله گفتم خویشان تو که دوست داشتن آنها واجب است کیانند؟ فرمود: على و فاطمه و حسن و حسین علیه السلام . (125)
جابر مى گوید: پیغمبر فرمود: خدا ذریه هر پیغمبرى را در صلب خودش قرار داد ولى ذریه مرا در صلب على علیه السلام قرار داد. (126)
بر وجوب تمسک به ثقلین ، در روایات عامه 39 حدیث ذکر شده است و در روایات خاصه (یعنى شیعه ) نیز 82 حدیث .(127)
1-امام حسن مجتبى علیه السلام  
امام حسن مجتبى علیه السلام و برادرش امام حسین علیه السلام ، فرزندان امیر المؤ منین علیه السلام از حضرت فاطمه سلام الله علیه دختر پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله هستند. پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله بارها مى فرمود که حسن و حسین فرزندان منند و به پاس حرمت همین کلام ، على علیه السلام به سایر فرزندان خود مى فرمود: شما فرزندان من هستید و حسن و حسین فرزندان پیغمبر خدایند(128)
امام حسن سال سوم هجرت در مدینه متولد شد (129) هفت سال و چند ماه جد خود را درک نمود و در آغوش مهر آن حضرت به سر برد. پس از رحلت پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله نیز، که با رحلت حضرت فاطمه سلام الله علیه چهل روز تا شش ماه بیشتر فاصله نداشت ، تحت تربیت پدر بزرگوار خود قرار گرفت .
امام حسن علیه السلام پس از شهادت پدر بزرگوار خود، به امر خدا و طبق وصیت آن حضرت ، به امامت رسید. وى نخست مقام خلافت ظاهرى را نیز در دست داشت و نزدیک به شش ماه به اداره امور مسلمین پرداخت . در این مدت معاویه ، که دشمن سر سخت على علیه السلام و خاندان او بود و سالها خواب خلافت را مى دید و در ابتدا به نام خونخواهى خلیفه سوم و اخیرا به دعوى صریح خلافت جنگیده بود، به عراق که مقر خلافت امام حسن علیه السلام بود لشگر کشید و جنگ را آغاز کرد و از سوى دیگر سرداران سپاه امام حسن علیه السلام را تدریجا با پولهاى گزاف و نویدهاى فریبنده اغوا نمود و لشگریان را بر آن حضرت شورانید. (130)
در نتیجه ، آن حضرت مجبور به صلح (آتش بس ) شده و خلافت ظاهرى را با شرایطى (به شرط اینکه پس از درگذشت معاویه ، دوباره خلافت به امام حسن علیه السلام برگردد و خاندان شیعیانش از تعرض مصون باشند) به معاویه واگذار نمود. (131)
معاویه به این ترتیب قدرت و حکومت را قبضه کرد و سپس وارد عراق شده و در یک سخنرانى عمومى رسمى ، شرایط صلح را الغا کرد (132) و در پى آن نیز سختترین فشار و شکنجه را بر اهل بیت و شیعیان ایشان روا داشت .
امام حسن علیه السلام در تمام مدت امامت خود، که ده سال طول کشید، در نهایت شدت اختناق زندگى کرد و هیچ گونه امنیتى حتى در داخل خانه خود نداشت و بالاءخره نیز در سال پنجاه هجرى ، با تحریک معاویه ، به دست همسر خود به نام جعده دختر اشعث بن قیس در سن 47 سالگى مسموم و شهید گشت (133)و رد قبرستان بقیع به خاک سپرده شد. آرامگاه آن حضرت مدتهاى زیادى گنبد و بارگاه داشت تا اینکه آل سعود جنایتکار حمله نمود و گنبد و بارگاه ائمه بقیع را ویران ساخته ، و فعلا که تاریخ 1416 هجرى قمرى . مى باشد امامان معصوم علیه السلام در بقیع حتى سایه بان هم ندارند.
امام حسن علیه السلام در کمالات انسانى ، یادگار پدر نمونه کامل جد بزرگوار خود بود تا پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله در قید حیات بود، او و برادرش در دامن آن حضرت جاى داشتند و رسول اکرم صلى الله علیه و آله گاهى آنان را بر دوش خود سوار مى کرد.
عامه و خاصه ، از پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله روایت کرده اند که درباره حسن و حسین علیه السلام فرمود: این دو فرزند من ، امام مى باشند؛ خواه دست به قیام زنند و خواه بنشینند (134)
(کنایه است از قیام بر ضد قدرتهاى جور، و یا تسالم و آتش بس مصلحتى با آنان ) و روایات بسیارى از پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و امیرالمؤ منین على علیه السلام در اعلام امامت آن حضرت بعد از پدر بزرگوارش ، وارد شده که در کتب مربوطه آمده است .
2. امام حسین علیه السلام  
امام حسین (سیدالشهدا) فرزند دوم على علیه السلام از فاطمه سلام الله علیه دختر پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله مى باشد که در سال چهارم هجرى در مدینه متولد شده است . آن حضرت پس از شهادت برادر خود، امام حسن مجتبى علیه السلام ، به امر خدا و طبق وصیت وى ، به امامت رسید.(135)
امام حسین علیه السلام ده سال امامت کرد و تمام این مدت را، به استثناى (تقریبا) شش ‍ ماه آخر آن ، در دوران خلافت معاویه گذارند. حضرتش در سخت ترین شرایط ناگوارترین احوال مى زیست و اختناق سیاسى و فرهنگى در عصر وى بیداد مى کرد، زیرا گذشته از اینکه مقررات و قوانین دینى اعتبار خود را از دست داده و خواسته هاى حکومت خودکامه جایگزین فرامین خدا و رسول شده بود، و گذشته از اینکه معاویه و دستیاران او از هیچ فرصتى براى خورد کردن و از میان بردن اهل بیت و شیعیانشان و محو نمودن نام على و آل على علیه السلام دریغ نمى کردند، معاویه در صدد تثبیت اساس خلافت فرزند خود، یزید، برآمده بود و چون گروهى از مردم آزاده ، به واسطه بى بند و بارى یزید، از این امر خشنود نبودند، معاویه براى جلوگیرى از ظهور هر گونه مخالفت ، به سختگیریها بیشتر و تازه ترى دست زده بود.
امام حسین علیه السلام خواه ناخواه مجبور به تحمل و مشتقات این روزگار تاریک بود و بر هر گونه شکنجه و آزار روحى از ناحیه معاویه و دستیاران وى صبر مى کرد تا زمان مساعد براى قیامى که مشیت بالغه الهى از ازل بریا وى رقم زده بود فرا رسد. در اواسط سال شصت هجرى معاویه در گذشت و پسرش یزید به جاى پدر نشست . (136)
بیعت ، یک سنت عربى بود که در کارهاى مهم مانند سلطنت و امارت اجرا مى شد. زیر دستان و بویژه سرشناسان قوم ، به نشانه موافقت و اطاعت از سلطان یا امیر خویش ، به وى دست بیعت مى دادند و مخالفت آنان با وى ، بعد از بیعت ، عار و ننگ شمرده مى شد و مانند تخلف از عهود قطعى ، جرمى مسلم محسوب مى گشت . در سیره پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله نیز بیعت ، فى الجمله ، یعنى در جایى که با اختیار انجام مى یافت ، اعتبار داشت .
معاویه نیز، از معاریف قوم ، براى یزید بیعت گرفته بود، ولى متعرض حال امام حسین علیه السلام نشده و به آن حضرت تکلیف بیعت ننموده بود و حتى به یزید وصیت کرده بود (137)که اگر حسین بن على علیه السلام از بیعت با وى سر باز زند پیگیرى نکند و آن را به سکوت و اغماض بگذارند، زیرا پشت وروى مسئله را کاملا وارسى کرده و با شناختى که از محبوبیت و رشادت و پختگى فرزند زهرا سلام الله علیه و خامى و سبکسرى فرزندش ، یزید، داشت ، عواقب و خیم این امر را مى دانست .
ولى یزید در اثر خود بینى و بى باکى که داشت ، وصیت پدر را فراموش کرده و پس از درگذشت پدر بى درنگ به والى مدینه دستور داد که از امام حسین علیه السلام براى وى بیعت گیرد و گرنه سرش را به شام فرستد. (138)
زمانى که والى مدینه فرمان یزید را به امام حسین علیه السلام ابلاغ کرد، آن حضرت به عنوان مجالى براى تفکر در اطراف قضیه از والى مهلت گرفت و چندى بعد شبانه با خاندان خود سوى مکه حرکت فرمود و به حرم خدا، که در اسلام محلى امن شمرده مى شود، پناهنده شد (اواخر ماه رجب و اوایل ماه شعبان سال شصت هجرى ).
امام حسین علیه السلام تقریبا چهار ماه در شهر مکه در حال پناهندگى به سر برد و این خبر تدریجا در اقطار بلاد اسلامى منتشر شد. در این مدت ، از یک سوى بسیارى از مردم که از بیدادگریهاى دوران معاویه دلخور بودند و خلافت یزید نیز بر نارضایتیشان افزوده بود، با آن حضرت مراوده داشته و اظهار همدردى مى کردند و از یک سوى سیل نامه ها از عراق و بویژه از شهر کوفه شهر کوفه به شهر مکه سرازیر مى شد و از آن حضرت مى خواستند که به عراق رفته و پیشوایى و رهبرى مردم را در طریق برانداختن بیداد و ستم به دست گیرد، و البته این جریان براى یزید خطرناک بود.
اقامت امام حسین علیه السلام در مکه ادامه داشت تا موسم حج رسید و مسلمانان جهان گروه گروه و دسته دسته وارد مکه شده و مهیاى انجام عمل حج گشتند. در بحبوحه اجتماع مردم ، آن حضرت اطلاع پیدا کرد که جمعى از کسان یزید نیز در زى حجاج وارد مکه شده اند و ماءموریت دارند با سلاحى که در زیر لباس احرام بسته اند آن حضرت را در اثناى اعمال رسانند (139) و با این کار حرمت خانه خدا را، در جهت رسیدن به مطالع پلید خویش ، بشکنند.
آن حضرت ، عمل خود را مخفف ساخته تصمیم به حرکت گرفت و در آستانه حرکت ، در میان گروه انبوهى از مردم بپا ایستاده سخنرانى کوتاهى ایراد کرد و تصمیم خویش مبنى بر عزیمت به سوى عراق را اعلام نمود. (140)
در این سخنرانى کوتاه ، امام شهادت خود را گوشزد فرمود، و از مسلمانان استمداد کرد که در این هدف یاریش نمایند و از جان خویش در راه خدا بگذارند و فرداى آن روز نیز با خاندان و گروهى از یاران خود رهسپار عراق شد.
امام حسین علیه السلام تصمیم قطعى گرفته بود که با یزید پلید بعیت نکند و بخوبى نیز مى دانست که کشته خواهد شد و نیروى جنگى شگرف و دهشتناک بنى امیه ، که با فساد عمومى و انحطاط فکرى و بى ارادگى مردم و خاصه اهل عراق تاءیید مى شد، او را از پاى در خواهد آورد.
از اینرو، جمعى از معاریف به عنوان خیر خواهى سر راه را بر وى گرفته و خطر این حرکت و نهضت را تذکر دادند، ولى آن حضرت در پاسخ فرمود: من بیعت نمى کنم و حکومت ظلم و بیداد را امضا نمى نمایم و مى دانم که به هر جا روم و در هر کجا باشم مرا خواهند کشت و اینکه مکه را ترک مى گویم براى رعایت حرمت خانه خداست که با ریختن خون من هتک نشود. (141)
امام حسین علیه السلام راه کوفه را در پیش گرفت . در اثناى راه که هنوز چند روز راه تا کوفه فاصله داشت ، خبر یافت که والى یزید در کوفه نماینده امام حسین علیه السلام را با یک نفر از معاریف شهر که طرفدار جدى وى بود، کشته و سپس به دستور وى ریسمان به پایشان بسته و جسد آن دو را در کوچه و بازار کوفه بر زمین کشیده اند. (142) نماینده امام حسین علیه السلام در کوفه ، حضرت مسلم بن عقیل پسر عموى امام حسین علیه السلام بود. زمانى که مسلم را با هانى ، که از معاریف کوفه بود، به شهادت رسانده و کوفه و نواحى آن نیز تحت مراقبت شدید در آمده و سپاه بیرون از شمار دشمن در انتظار امام به سر مى برند و تن زدن از بیعت با یزید فرجامى جز کشته شدن نمى داشت و به مسیر خود ادامه داد. (143)
در حدود هفتاد کیلومترى کوفه ، در بیابانى به نام کربلا، آن حضرت و کسانش به محاصره لشگریان یزید در آمدند و در این حصر هشت روزه ، هر روز حلقه محاصره تنگتر و سپاه دشمن افزونتر مى شد و بالاخره نیز آن حضرت و خاندان کسانش - که از حیث کمیت شمارى ناچیز را تشکیل مى دادند - در میان حلقه هاى متشکل از سى هزار نفر مرد جنگى قرار گرفتند. (144)
در این چند روز امام حسین علیه السلام به محکم ساختن مواضع خود پرداخته و ضمنا دست به تصفیه و پاکسازى سپاه خود زد. بدینگونه که شبانه عموم همراهان خود را احضار فرمود و در ضمن سخنرانى کوتاهى اظهار داشت که : ما جز مرگ و شهادت راهى در پیش نداریم و اینان با کسى جز من کارى ندارند؛ من بیعت خود را از شما برداشتم ، هر که بخواهد مى تواند از تاریکى شب استفاده نموده جان خود را از این ورطه هولناک برهاند.
پس از آن فرمود: چراغها را خاموش کردند و اکثر همراهان که براى مقاصد مادى به دنبال امام آمده بودند پراکنده شدند و جز جماعت کمى از شیفتگان حق (نزدیک به چهل تن از یاران امام ) و عده اى از بنى هاشم کسى در محضر نماند.
امام بار دیگر بازماندگان را جمع کرد، و آنان را به مقام آزمایش در آورد و خطاب به یاران و خویشاوندان خود اظهار داشت :
این دشمنان ، تنها با من کار دارند؛ هر یک از شما مى تواند از تاریکى شب استفاده کرده و خود را از خطر نجات دهد ولى این بار، هر یک از یاران با وفاى امام ، به تعابیر مختلف ، پاسخ دادند که ما هرگز از راه حق که تو پیشواى آنى روى نخواهیم تافت و دست از دامن پاک تو نخواهیم برداشت و تا رمق در تن و قبضه شمشیر به دست داریم از حریم تو دفاع خواهیم نمود. (145)
عصر روز نهم محرم ، آخرین اخطار یا بیعت ، یا جنگ از جانب دشمن به امام حسین علیه السلام رسید و آن حضرت شب را براى عبادت مهلت گرفت و مصمم جنگ فردا شد. (146)
روز دهم محرم سال شصت و یک هجرى ، امام حسین علیه السلام با جمعیت کم خود (رویهمرفته کمتر از نود نفر که چهل نفر ایشان از همراهان سابق امام حسین علیه السلام بوده ، و سى و چند نفر در شب و روز جنگ از لشگر دشمن به سپاه امام علیه السلام پیوسته و ما بقى نیز خویشاوندان هاشمى امام حسین علیه السلام از فرزندان و برادران و برادر زادگان و خواهر زادگان و عمو زادگان وى بودند) در برابر لشگر بیکران دشمن صف آرایى نمودند و با نخستین تیرى که از اردوى دشمن پرتاب شد، جنگ آغاز گشت .
آن روز از بامداد تا عصر جنگیدند و امام حسین علیه السلام و سایر جوانان هاشمى و یاران وى تا آخرین نفر شهید شدند (در میان کشته شدگان ، بایستى فرزندان خردسال امام حسین علیه السلام و بعضا شیر خوار آن حضرت را نیز که متعدد بوده اند، از نظر دور نداشت ) (147)
لشگر دشمن پس از خاتمه جنگ حرمسراى امام حسین علیه السلام را غارت کردند، خیمه و خرگاه وى را آتش زدند و سرهاى شهدا را نیز برده و بدنهاى ایشان را لخت عریان ، بى آنکه به خاک بسپارند، بر زمین انداختند. سپس اهل حرم را که نوعا زنان و دختران بى پناه بودند با سرهاى شهدا به سوى کوفه حرکت دادند و از کوفه نیز به سوى دمشق پیش یزید بردند. (در میان اسیران ، از جنس ذکور، تنى چند بیش نبود که راءس آنان : فرزند بیست و دوساله امام حسین علیه السلام یعنى امام چهارم على بن الحسین علیه السلام قرار داشت و به مصلحت الهى سخت بیمار بود، و دیگر: فرزند چهار ساله وى محمد بن على علیه السلام که امام پنجم باشد، و دیگر: حسن مثنى فرزند امام دوم که داماد امام حسین علیه السلام بود و در میان جنگ زخم کارى خورده درمیان کشتگان افتاده بود؛ او نیز در آخرین رفق یافتند ولى به شفاعت یکى از سرداران سر نبریدند و همراه اسیران به کوفه بردند).
واقعه کربلا، اسیرى زنان و دختران اهل بیت علیه السلام و شهر به شهر گردانیدن ایشان ، و بویژه سخنرانیهایى که دختر امیر المؤ منین علیه السلام حضرت زینب کبرى سلام الله علیه و امام چهارم على بن حسین علیه السلام در کوفه و شام نمودند، بنى امیه را رسوا کرد و تبلیغات چندین ساله معاویه را از کار انداخت و کار به جایى کشید که یزید از عمل ماءمورین خود در ملاء عام بیزارى جست . واقعه کربلا عامل مؤ ثرى بود که با تاءثیر مؤ جل خود حکومت بنى امیه را بر انداخت و ریشه شیعه را استوارتر ساخت و از آثار معجل آن نیز انقلابات شورشهایى بود که به همراه جنگهاى خونین تا دوازده سال ادامه داشت و بر اثر آن ، کسانى که در قتل امام حسین علیه السلام شرکت جسته بودند یک به یک گرفتار تیغ انتقام الهى شدند.
هر کس در تاریخ حیات امام حسین علیه السلام و یزید دقت کند و اوضاع و احوالى را که در آن عصر بر جهان اسلام با عنایت به ریشه هاى تاریخى آن ، مورد بررسى و تجزیه و تحلیل جامع و عمیق قرار دهد، شک نخواهد کرد که آن روز، در برابر امام حسین علیه السلام یک راه بیشتر وجود نداشت و آن ، همان تن دادن به شهادت بود، و بیعت با فردى چون یزید، که نتیجه اى جز امضاى مشروعیت سلطه جور، و پایمال کردن علنى اسلام نداشت ، براى امام حسین علیه السلام مقدور نبود. زیرا اسلاف یزید، هر چند با مقررات دینى مخالفت داشتند، اما آنچه مى کردند در لفافه دین مى کردند و حرمت ظاهر احکام مقدسات دینى را نگه مى داشتند، ولى یزید در ظاهر نیز هیچ گونه احترامى براى آیین اسلام و مقررات آن قائل نبود، و بى باکانه به پایمال کردن مقدسات و قوانین تظاهر مى کرد.
از اینجا روشن مى شود که سخن برخى از مفسرین حوادث مبنى بر اینکه : این دو پیشوا امام حسن و امام حسین دو سلیقه مختلف داشتند؛ امام حسن علیه السلام مسلک صلح را پسندید و امام حسین علیه السلام بر عکس او جنگ را ترجیح مى داد، چنانکه آن برادر با داشتن چهل هزار مرد جنگى با معاویه صلح کرد و این برادر با چهل نفر به جنگ یزید برخاست ! سخنى است نابجا.
زیرا مى بینیم که همین امام حسین علیه السلام که آنگونه زیر بار بیعت یزید نرفت ، ده سال در حکومت معاویه مانند برادرش امام حسن علیه السلام (که او نیز ده سال با معاویه به سر برده بود) به سر برد و دست به قیام آنچنانى نزد و حقا که اگر امام حسن یا امام حسین علیه السلام با معاویه مى جنگیدند کشته مى شدند و شهادت آنان نیز براى اسلام کمترین سودى در بر نداشت و فریاد مظلومیت آنان در هیاهوى تبلیغات مزورانه و حق بجانب معاویه ، که خود را صحابى و کاتب وحى و خال المؤ منین معرفى کرده و همچون فرزندش ‍ یزید آبروى خویش را بسادگى بر باد نمى داد، گم مى شد.
گذشته از این ، معاویه ، با عمال رنگارنگى که داشت ، مى توانست آنان را به دست کسان خودشان بکشد و سپس خود به عزاى آنان نشسته و در مقام خونخواهى برآید! چنانکه با خلیفه سوم نیز همین کار را کرد. (148)
زبان حال اباالفضل علیه السلام با برادر
مى که از روز ازل مهر تو در دل پروریدم
بین خوبان جهان ، تنها، ترا من برگزیدم
از مقام قدر و شانت من چه گویم اى برادر
ز آنکه مولاى من استى و من عبد عبیدم
مادرم مى گفت : عباسم ، ترا با شیره جان
روى دامن از براى یارى دین پروریدم
آن قدر گویم ز وصفت اى گل گلزار زهرا
تو امیر تاجدارى ، من غلام زر خریدم
بر در درگاه لطفت آمدم بهر گدایى
اى برادر جان ، مکن از درگه خود ناامیدم
یابده اذن نبردم ؛ یا جوابم کن ، جوابم
تا نگردم رو سیه نزد خداوند مجیدم
رفت از تن تاب و صبر و رفت از سر عقل و هوشم
تا نواى العطش از ناى اطفالت شنیدم
رخصتى ده تا که آب از بهر طفلان تو آرم
گر کنى امروز در نزد سکینه رو سفیدم
گر شود از تن جدا دستم ندارم هیچ باکى
زانکه از روز ازل من دست از هستى کشیدم
گر زند دشمن به چشمم تیر، شاد و سر بلندم
کز قیامم در ره عشق تو نهضت آفریدم
از صغیر اصفهانى
ذکر سماواتیان ثناى اباالافضل
خیل ملک ، خادم سراى اباالفضل
بامژه روبد غبار، حور بهشتى
از حرم و صحن با صفاى اباالفضل
گر به شهان مى برند رشگ خلایق
فخر به شاهان کند گداى اباالفضل
هیچ ز بیگانگى به حق نبرد راه
هر که نگردید آشناى اباالفضل
پامکش از درگهش که عقده گشایى
هست به دست گرهت گشاى اباالفضل
غم نبرد راه بر دلش به صف حشر
هر که بود در دلش ولاى اباالفضل
ور نه که مى برد جان ز قوم جفا جو
از دم شمشیر جانگزاى اباالفضل
آب ننوشید بى حسین دست و دل از جان
این روش از همت و حیاى اباالفضل
شست به راه حسین دست و دل از جان
اجر ابا الفضل با خداى اباالفضل
پاس وفا داشت آنچنان که بماندند
اهل وفا مات بر وفاى اباالفضل
با شه دین جز به نام سید و مولا
باز نشد لعل جانفزاى اباالفضل
آه از آن دم که شد بلند به میدان
ناله جانسوز یا اخاى اباالفضل
گشت کمان قد شاه دین چو عیان دید
غرقه به خون ، قامت رساى اباالفضل
در دو جهان از طریق بنده نوازى
چشم (صغیر) است بر سخاى اباالفضل
فصل چهارم : خواهران قمر بنى هاشم علیه السلام (ازنسل فاطمه زهرا سلام الله علیه
1. عقیله بنى هاشم زینب کبرى سلام الله علیه  
زینب کبرى روز پنجم جمادى الاءول سال 5 یا 6 هجرت در مدینه چشم به جهان گشود. خبر تولد نوزاد عزیز به گوش رسول خدا علیه السلام رسید. رسول خدا علیه السلام براى دیدار او به منزل دخترش حضرت فاطمه سلام الله علیه آمد و به دختر خود فاطمه سلام الله علیه فرمود: دخترم ، فاطمه جان ، نوزادت را برایم بیاور تا او را ببینم . فاطمه سلام الله علیه نوزاد کوچکش را به سینه فشرد، بر گونه هاى دوست داشتنى او بوسه زد، و آنگاه به پدر بزرگوارش داد. پیامبر صلى الله علیه و آله فرزند دلبند زهراى عزیزش را در آغوش کشیده و صورت خود را به صورت گذاشت و شروع به اشک ریختن کرد.
فاطمه سلام الله علیه ناگهان متوجه این صحنه شد و در حالیکه شدیدا ناراحت بود از پدر پرسید: پدرم ، چرا گریه مى کنى ؟! رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود: گریه ام ببه این علت است که پس از مرک من و تو، این دختر دوست داشتنى من سرنوشت غمبازى خواهد داشت ، در نظرم مجسم گشت که او با چه مشکلات دردناکى روبرو مى شود و چه مصیبتهاى بزرگى را به خاطر رضاى خداوند با آغوش باز استقبال مى کند. در آن دقایقى که آرام اشک مى ریخت و نواده عزیزش را مى بوسید، گاهى نیز چهره از رخسار او برداشته به چهره معصومى که بعدها رسالتى بزرگ را عهده دار مى گشت خیره خیره مى نگریست و در همین جا بود که خطاب به دخترش فاطمه سلام الله علیه فرمود: اى پاره تن من و روشنى چشمانم ، فاطمه جان ، هر کس که بر زینب و مصائب او بگرید ثواب گریستن کسى را به او مى دهند که بر دو برادر او حسن و حسین گریه کند. (149)
نام گذارى زینب کبرى سلام الله علیه  
على و فاطمه سلام الله علیه هیچ گاه در نامگذارى فرزندان خود از رسول خدا صلى الله علیه و آله پیشى نمى گرفتند. نام بزرگوار زینب را نیز رسول خدا صلى الله علیه و آله بر این بانوى بزرگ اسلام گذاشت .
آرى ، در نامگذارى ، فاطمه زهرا سلام الله علیه از على بن ابى طالب علیه السلام سبقت نمى گیرد و على علیه السلام هم از رسول خدا صلى الله علیه و آله جلو نمى افتد. رسول خدا نیز چشم به آسمان و گفته حق دارد. اسم مبارک زینب سلام الله علیه را جبرئیل امین از طرف خداى بزرگ آورد. از دو دختر حضرت علیه السلام ، یکى را زینب کبرى و دیگرى را زینب صغرى نامیده اند، نیز او را به ام الحسن مکنى فرمود (در بعضى روایات دارد که او را ام کلثوم هم گفته اند)
و حضرت را ملقب به عقیله کرده اند: عقیله بنى هاشم و عقیله الطالبیین . عقیله ، آن زن کریمه را گویند که در بین فامیل بسیار عزیز و در خاندان خود ارجمند باشد. زینب سلام الله علیه با القاب موثقه ، عارفه ، عالمه و غیر معلمه ، فاضله ، کامله ، عابده آل على و غیره معروف است ، و محدثه هم گفته شده است ، چنانکه وى را بطله کربلا یعنى قهرمان کربلا نیز نامیده اند.
امام سجاد علیه السلام در باره اش فرموده است : انت بحمد الله عالمة غیر معلمة و فهیمة غیر مفهمة
نگارنده گوید: در ایام بمباران قم توسط صدام جنایتکار، چندى به مسجد مقدس ‍ جمکران قم (که به نام ولى الله اعظم ، حضرت حجة بن الحسن العسگرى ، امام زمان ، عجل الله تعالى فرجه الشریف بنا شده است ) پناهنده شده بودم . روزى از آن مکان شریف براى زیارت حرم حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیه کریمه اهل بیت علیه السلام به قم آمده و سپس به محضر مبارک آیت الله العظمى سید شهاب الدین نجفى مرعشى قدس السره رسیدم . از هر درى سخن به میان آمد تا اینکه حضرت آیت الله مرعشى فرمودند: وقتى حضرت فاطمه سلام الله علیه قنداقه حضرت زینب سلام الله علیه را به محضر رسول الله صلى الله علیه و آله برد؛ این نوزاد عزیز فاطمه سلام الله علیه چشم مبارک را براى هیچ کدام از اهل بیت علیه السلام باز نکرد. و تنها وقتى قنداقه در بغل امام عظیم حسین بن على علیه السلام قرار گرفت چشم مبارک را گشود!
و افزودند: در مجلس یزید - علیه اللعنة و العذاب - نیز سر مبارک آقا از فراز نیزه به تمام اسرا نگاه کرد، ولى وقتى که مقابل حضرت زینب کبرى سلام الله علیه رسید، چشمها را روى هم گذاشت و از گوشه هاى چشم مبارکش اشک جارى شد. گویى مى خواست فرموده باشد که : خواهر عزیز از اینکه این همه محبت به یتیمانم کرده اید، ممنون شما هستم ؛ و بیش از این مرا خجل مکن .
رؤ یاى شگفت حضرت زینب سلام الله علیه  
مؤ لف طراز المذهب ، از بحر المصائب و سایر کتب نقل مى کند:
اواخر عمر رسول اکرم صلى الله علیه و آله بود؛ زینب سلام الله علیه نزد جدش آمد و عرض کرد: یا جداه ، خواب دیدم باد تندى وزیدن گرفت که دنیا را تاریک نمود و من از شدت باد در پناه درخت بزرگى جا گرفتم ، که ناگاه دیدم آن درخت عظیم در اثر فشار سخت باد از جا کنده شد، خود را به درخت دیگر که شاخه دیگر رساندم که شاخه همان درخت بود، باز تند باد سخت آن را هم کند. پس از آن به شاخه دیگر آن درخت پناه بردم ، آن هم شکست . آنگاه به دو شاخه باقى مانده پناه بردم ، آنها هم یکى بعد از دیگرى براثر تندباد حوادث از بین رفتند، و من از شدت اضطراب از خواب بیدار شدم . پیغمبر صلى الله علیه و آله گریان شد و فرمود: آن درخت بزرگ من هستم ، از میان شما مى روم ، شاخه اول آن مادرت فاطمه است ، شاخه دوم پدرت على علیه السلام ، دو شاخه دیگر نیز برادرانت ، حسن و حسین علیه السلام ، هستند که با فقدان آنها جهان تیره و تار مى گردد. (150)
عبادت زینب کبرى سلام الله علیه  
حضرت زینب کبرى سلام الله علیه در عبادت و بندگى وارث مادر و پدر بود. در روایت آمده است : زمانى که حضرت امام حسین علیه السلام براى وداع به خیمه ها آمد، به زینب کبرى سلام الله علیه فرمود: یا اختاه لاتنسینى فى نافلة اللیل یعنى ، خواهرم مرا در شب فراموش مکن . به گفته بعضى از مورخین : تهجد و شب زنده دارى زینب کبرى سلام الله علیه در طول عمرش ترک نشد؛ حتى شب 11 محمر حضرتش با آن همه فرسودگى و خستگى و دیدن آن مصیبتهاى دلخراش ، این سنت حسنه را فراموش ‍ نکرد. حضرت امام سجاد علیه السلام فرمود: در آن شب دیدم عمه ام در جامه نماز نشسته و مشغول عبادت است .
همچنین از امام سجاد علیه السلام روایت شده است که فرمود: عمه ام زینب سلام الله علیه با آن کثرت رنج و تعب از کربلا تا شام به نافله شب قیام و اقدام داشت ، اما در یکى از منازل دیدم با حالت نشسته مشغول خواندن نماز نافله است . سبب این امر را پرسیدم ، گفت : سه شب است که حصه طعام خود را به اطفال خردسال مى دهم و امشب از نهایت گرسنگى ، قدرت ایستادن ندارم ؛ چه آن مردم بدبخت بسیار بر اهل بیت سخت مى گرفتند.
شاید اگر حرکت علیا مخدره ، زینب کبرى سلام الله علیه ، از کربلا به کوفه و از کوفه به شام صورت نگرفته بود نهضت عاشورا را نافرجام مانده و دین و عبادت محو و مندرس شده بود.
زهد علیا مخدره زینب سلام الله علیه  
زینب کبرى سلام الله علیه اعلا درجه رضا و تسلیم را دارا و حائز بود. زنى که شوهرش ‍ بحر الجود، عبدالله بن جعفر، بود و خانه اش بعد از منزل خلفا و ملوک در درجه اول عظمت بود و ارباب حوائج همواره در آن بیت الشرف تجمع داشته و براى خدمت ، کمر بسته ، آماده و فرمانبردار بودند - با این حال براى کسب رضاى خدا از همه آنها صرف نظر کرد و از مال و جاه و جلال دنیوى به کلى چشم پوشید. حتى از شوهر (البته ، با رضاى او) و نیز از اولاد و خدم و حشم چشم پوشید و به کمک برادرش امام حسین علیه السلام شتافت تا دین خدا را نصرت کند و براى جلب رضایت حق ، تن به اسارت داد، تا آنکه به مقامات عالیه نایل گردید. (151)
مجلس درس زینب کبرى سلام الله علیه در کوفه  
جزائرى مى نویسد: در ایامى که امیر المؤ منین على علیه السلام در کوفه تشریف داشت ، آن مکرمه را مجلسى در منزل خود بود که براى زنها تفسیر قرآن بیان مى فرمود. یکى از روزها تفسیر کهیعص (152)را مى فرمود، در این بین امیر المؤ منین على علیه السلام وارد شده و فرمود: شنیدم کهیعص را مى نمایى ؟ عرض کرد: بلى یا ابتاه فدایت شوم . فرمود: اى نور دیده ، آن رمزى است در مصیبت وارده بر شما عترت پیغمبر. پس مصائب و نواتبى را که در آینده بر آنها وارد مى شد بریا آن مخدره بیان فرمود و با شنیدن فریاد ناله و گریه آن مظلومه بلند شد. (153)
عمان سامانى ، شاعر مشهور و دل آگاه شیعى ، در شرح و داع جانسوز زینب سلام الله علیه با برادرش امام حسین علیه السلام چنین سروده است :
خواهرش بر سینه و بر سر زنان
رفت تا گیرد برادر را عنان
سیل اشک بست بر شه راه را
دود آهش کرد حیران شاه را
در قفاى شاه رفتى هر زمان
بانگ مهلا مهلاش بر آسمان
کاى سوار سرگران کم کن شتاب
جان من ، لختى سبکتر زن رکاب
تا ببوسم آن رخ دلجوى تو
تا ببویم ان شکنج موى تو
شه سراپا گرم شوق و مست ناز
گوشه چشمى به آن سو کرد باز
دید مشکین مویى از جنس زنان
بر فلک دستى و، دستى بر عنان
زن مگو؛ مرد آفرین روزگار
زن مگو؛ بنت الجلال ، اخت الوقار
زن مگو؛ خاک درش نقش جبین
زن مگو؛ دست خدا در آستین
جود و سخاوت زینب کبرى سلام الله علیه  
روزى میهمانى براى امیر المؤ منین على علیه السلام رسید. آن حضرت به خانه آمده و فرمود: اى فاطمه ، آیا طعامى براى میهمان خدمت شما مى باشد؟ عرض کرد: فقط قرص ‍ نانى موجود است که آن هم سهم دخترم زینب مى باشد. زینب سلام الله علیه بیدار بود، عرض کرد: اى مادر، نان مرا براى میهمان ببرید، من صبر مى کنم . طفلى که در آن وقت ، که چهار یا پنج بار سال بیشتر نداشته این جود و کرم او باشد، دیگر چگونه کسى مى تواند به عظمت آن بانوى عظمى پى ببرد؟ زنى که هستى خود را در راه خدا بذل بنماید، و فرزندان از جان عزیزتر خود را در راه خداوند متعال انفاق بنماید و از آنها بگذرد بایستى در نهایت جود بوده باشد. (154)
اثر سریع نفرین زینب کبرى سلام الله علیه در شام  
سپهر در ناسخ گوید: اهل بیت علیه السلام را از دروازه ساعات ، که ابعد طرق به دارالاماره یزید بود، داخل شام نمودند. نیز شهر شام را زینت کردند و پرده هاى زرنگار و دیبا به دیوارهاى کوچه و بازار بیاویختند و زنان مغنیه ، بى پرده ، به نواختن طبول و دفوف دست افشان و پاى کوبان بودند و یزید یکصد و بیست پرچم براى استقبال از ایشان برافراشت و مردم به همدیگر مبارکباد مى گفتند و آن روز را عید قرار دادند. نیز به روایت ابى مخنف ، عیال الله را از پاى قصر عجوزه اى که او را ام الحجام مى گفته اند عبور دادند. آن عجوزه با چهار زن دیگر در میان آن غرفه نشسته بود. چون چشم آن ملعون به آن سر مطهر افتاد که نور از جبین او ساطع بود، با سنگى چهره مبارکش را مجروح ساخت ، چنانکه خون بریخت . چون علیا مخدره زینب سلام الله علیه این بدانست با ناله و گریه روى خود را بخراشید و موى خود را پریشان کرد و دست به دعا و نفرین برداشت و عرض کرد: اللهم خرب قصرها و اءحرقها بنار الدنیا قبل نار الآخرة ! .
راوى گوید: قسم به خداى ، که چون دعا بفرمود، در ساعت آن قصر ویران شد و منهدم گردید و آتشى در آن افتاد و همى بسوخت تا آنکه نشاین از او نماند و یکسره خاکستر گردید، و هم در آن حال بادى بوزید و خاکسترش را پراکنده ساخت ، چندانکه اثرى از او بر جاى نماند، گویا هرگز علامتى و عمارتى و اهلى نبوده است !
خطابه و مرثیه سرایى حضرت زینب سلام الله علیه در شام  
در بحرالمصائب گوید: چون جناب زینب خاتون سلام الله علیه در کوچه و بازار شام رسید و سر حضرت سیدالشهدا را در پیش روى خود بدید و مردم شام اظهار خورسندى و سرور نمودند و ناى و طنبور مى نواختند و آن سر مبارک در هر چند قدم به کلمه لا حول ولا قوة الا بالله العظیم متکلم مى گشت ؛ آن مخدره آهى از دل برکشید و فرمود: یا اخى انظر علینا و لا تغمض عینک عنا و نحن بین العدى
در این حال سر مبارک تکلم کرد و فرمود: یا اختاه اصبرى ، فان الله تعالى معنا . آن مخدره چون صداى برادر را شنید بحر غیرتش به جوش آمد و بى تابانه به آن قوم خطاب کرد که : اى گروه نامحمود، همانا به قتل اولاد پیغمبر صلى الله علیه و آله خو و سید جوانان اهل بهشت ، و گردش دادن دختران و حرم سید انس و جان ، و تزیین شهر خود، شادان هستید و مباهات مى کنید و مع هذا خود را از اهل اسلام مى شمارید؟! امیدوارم که خداوند جبار هرگز در شما به نظر رحمت ننگرد و بر شما نبخشاید و نیز در بعضى از کتب متاءخرین به نظر رسیده که آن مخدره در آن موقع این مرثیه را انشا فرموده و متحمل است زبان حال باشد:
اخى یا هلالا غاب بعد کماله
فمن فقده اضحى نهارا کلیلة
اخى یا اخى زود سکینه نظرة
تربها یا خیر حى و میت
اخى فاطمة الصغیرة القد کاد قلبها
یذوب اسى فاعطف علیها بنظرة
اهى یا ایه اى المصائب اشتکى
فراقک ام هتکى و ذلى و غربتى
اءم الثوب مسلوبا اءم الجسم عاریا
اءم النحر منحورا ببیض صقیلة
اءم الطفل مذبوحا اءم القلب ظامیا
اءم الدمع مصبوبا على ظهر نوقة
اءم الجسم لم یدفن اءم النحر دامیا
اءم الراءس مرفوعا کبدر دجیة
اءم الرحل منهوبا اءم المهر ناعیا
اءم الوجه مکبوبا بحر الظهیرة
اءم العابد السجاد اءضحى مغللا
علیک یقاسى فى الفلا کل کربة
اءم الضایعات الفاقدات حواسرا
کمثل الاماء یشهرن فى کل بلدة
اءخى هدر کنى فقدک یابن والدى
فحزنى لکم باق الى کل یوم بعثة
اخى یا اءخى سلب النساء اءساءنا
و ضرب الیتامى یابن امى بقسوة
اءخى یا اءخى قصم الخلاخل ضرنا
فقم سیدى و ازجر علوج امیه
اءخى یا اءخى المختار طه سلامنا
و قل ام کلثوم بکرب و محنة
اءخى بلغ الکرار منى تحیة
وقل زینب اءضحت تساق بذلة
شیهد ثالث در مجالس المتقین آورده است که : چون اسیران آل رسول صلى الله علیه و آله را بر شتران برهنه ، مکشفات الوجوه ، سوار و در میان مردم رهسپار کردند و مردمان شام به ایشان تند مى نگریستند و ایشان را با کعب نیزه مى زدند، یک نفر از عارفان شیعه خود را از گوشه و کنار به نزد امام زین العابدین علیه السلام رسانید و خواست مطلبى سؤ ال بنماید سطوت امامت مانع شد که پرسش بنماید، پس خود را به نزدیک محمل زینب کبرى سلام الله علیه رسانید و عرض کرد: اى بضعه فاطمه زهرا، مگر شما از اهل بیت نیستید که عالم به طفیل وجود شما و اجداد شما خلق شده ؟! متحیرم که این حال چیست و این گرفتارى از چه روى مى باشد؟!
در آن حال ، حضرت زینب سلام الله علیه با دست مبارک به طرف آسمان اشاره فرمود و گفت : اى مرد، اکنون جلالت قدر ما را در حضرت یزدان تماشا کن ! آن مرد مى گوید: نگاه کردم ، چندان لشگر در میان زمین و آسمان بدیدم که شمارش را جز پروردگار ندانستى و دیدم که قبه ها و علمها بر تارک ایشان افراخته و در پیش روى امام و اهل بیت علیه السلام ندا مى کنند بپوشید دیده هاى خود را از حرمى که ملک به آنها نامحرم است و اثاث چندى دیدم که پادشاهان هرگز آن را تصور نکرده اند و از آن نفایس که مردم در خدمت حضرت یوسف علیه السلام دیدند افزون بود.
دختر شیر خدا
شام ، روشن از جمال زینب کبراستى
سر به زیر افکن که ناموس خدا اینجاستى
کن تماشا آسمان تابناک شام را
کافتاب برج عصمت از افق پیداستى
آب کرده زهره شیران در این صحرا، مگر
دختر شیر خدا خفته در این صحراستى
در شجاعت چون حسین و درشکیبایى چون حسن
در بلاغت چون على عالى اعلاستى
نغمه مرغ حق از گلزار شام آید به گوش
مرغ حق را نغمه شورانگیز و روح افزاستى
کرد روشن با جمالش آسمان شام را
کز فروغ چهره گویى زهره زهراستى (155)
برخى از کرامات زینب کبرى سلام الله علیه  
اولا باید دانست که وجود زینب کبرى سلام الله علیه اصولا سراپا کرامت است ، چه آنکه وى برگى از آن شجره طیبه است که اصلها ثابت و فرعها فى السماء ؛ ثانیاپرونده حیات و زندگانى او خود شهادت مى دهد که سراپا کرامت بوده است . با این همه ، براى روشنایى چشم محبان و تنویر قلوب شیعیان به پاره اى از آنها اشاره مى کینم : اول : همین قصه که فوقا ذکر شد و در آن ، حضرت زینب جلوه اى از غیب را به آن مرد نشان داد تا شاءن و مقام اهل بیت علیه السلام را بشناسند.
دوم : اجابت دعاى او در حق ام الحجام و خراب شدن و آتش گرفتن فورى قصر او، که صفحات پیشین مذکور افتاد.
سوم : داستان جبل جوشن که معدن مس بود سقط طفلى که محسن نانم داشت که در تاریخ ذکر شده است .
چهارم : تصرف او در نفوس ، هنگام قرائت خطبه در بازار کوفه ، حتى در جمادات ؛ چنانکه نوشته اند: هنگامى که فرمود ساکت شوید، نفسها در سینه ها حبس شد و زنگهاى شتران دیگر صدا بر نیاورد.
پنجم : لدنى بودن علم آن مخدره ، به گواهى امام زین العابدین علیه السلام که مى فرمود یا عمة انت بحمدالله عالمة غیر معلمة ... .
ششم : اجابت نفرین او در حق کسى که در مجلس یزید، یکى از دختران امام حسین علیه السلام را به کنیزى خواست .
هفتم : کیفیت متولد شدن او.
هشتم : حکایت طبخ حریره است .
نهم : خبر دادن از بقاى آثار اهل بیت نبوت ، و سرعت زوال سلطنت بنى امیه ، در خطبه اى که در مجلس یزید قرائت کرد، که الفاظ شیوا و جملات پر شور آن خطبه بتنهایى خود کرامتى است
دهم : قصه شیر و فضه است که ثقة السلام کلینى آن را در روضه کافى روایت کرده و در بحار و دیگر کتب مقاتل نیز مسطور است ، و تفضیل ماجراى آن بر پایه نوشته کتاب انوار الشهادة به این قرار است که : زمانى که مى خواستند بر ابدان طیبه اسب بتازند و این خبر وحشت اثر به حضرت زینب علیه السلام رسید، خضرتش سخت پریشان گشت و سر به آسمان برداشت و عرض کرد: بار خدایا، بنى امیه برادر مرا با لب تشنه بکشتند و سر مبارکش را بر نیزه کردند و بدنش را برهنه در آفتاب گرم افکندند، با این حال ، هنوز از بدن مجروح او دست بر نمى دارند و مى خواهند اسب بر بدن وى بتازند. بار خدایا، کاش ‍ زینب مرده بود و چنین حالتى را مشاهده نمى کرد! بار خدایا، در این بیابان هیچ کس از بنى آدم بر ما ترحم نمى کند، زینب چه کند و چه چاره بنماید؟!
فضه خادمه چون اضطراب و گریه سیده خود را بدید، پیش دوید و عرض کرد: اى سیده من ، سفینه مولاى پیغمبر صلى الله علیه و آله چون کشتى او درهم شکست ، خود را به جزیره اى رسانید و در آنجا شیرى اهر شد و او را برداشته و به پشت خویش سوار کرده به آبادانى رسانید. اگر اجازت فرمایى بروم و در این بیابان شیرى هست او را خبر کنم که بنى امیه این آهنگ است . زینب علیه السلام او را رخصت داد. فضه به سوى صحرا رفت ، ناگاه شیرى به نظرش در آمد. به شیر گفت : یا اءبا الحارث ، اءتدرى ما یریدون اءن یعلموا غدا باءبى عبدالله ؟ . آن شیر سر حرکت داد یعنى نمى دانم . فضه او را خبر داد. شیر با سر اشاره کرد که من نمى گذارم و فهمانید که تو از پیش برو و راهنماى من باش . شیر از عقب او آمد تا به قتلگاه رسید. پس آن شیر بیامد و دستهاى خود را بر بالاى جسد حضرت سیدالشهداء حمایل کرد و شروع به ناله و مویه نمود. چون سواران بیامدند و نظر بر آن شیر افکندند، دیگر جرئت دامه آن جسارت نکردند. پسر سعد ملعون گفت : این فتنه اى است ، وى را تحریک نکنید!
فضه خاتون مى فرماید: چون به خیام حرم نزدیک شدم ، صداى شیون و ناله بى بى زینب سلام الله علیه را شنیدم . عرض کردم : اى سیده من ، این چه ناله و شیون است ؟ اکنون من شیر را آوردم . علیا مخدره هر دو دست مبارک خود را بر سر زد و فرمود: اى فضه دیر رسیدى ، همانا بنى امیه است بر بدن برادرم تاخته ، اعضا و جوارح او را در هم شکستند و پایمال سم ستوران نمودند.
در کافى مسندا روایت کرده است که : لما قتل الحسین علیه السلام اءراد القوم اءن یوطئول الخیل . فقالت فضه لزینب : یا سیدتى اءن سفینة کسر به فى البحر فخرج الى جزیرة ، فاذا هو باءسد، فقال : یا اءبا الحارث اءنا مولى رسول الله صلى الله علیه و آله ، فهمهم بین یدیه حتى اءوقفه على الطریق و الاءسد رابض فى ناحیه فدعینى اءمضى الیه فاعلمه ما هم صانعون غدا؟ قال : فمضت الیه : فقالت : یا اءبا الحارث فرع راءسه ثم قالت : اءتدرى ما یریدون اءن یعملوا غدا بابى عبدالله الحسین علیه السلام ؟! یریدون اءن یواطئوا الخیل على جسده ! فاءشار براءسه ، یعنى اءنا اءمنهم فجاء الى القتلى ، فقال عمر بن سعد: فتنة لاتثیروها، انصرفوا! فانصر فوا! .
علامه مجلسى در جلاء العیون همین خبر را ترجمه کرده است . و این سفینه ، در سفرهاى رسول الله صلى الله علیه و آله ، بار بسیار بر پشت مى گرفت و لذا او را سفینه مى گفتند، و گر نه نام او مهران و به قولى قیس و کنیه او ابو عبد الرحمن ، غلام رسول الله صلى الله علیه و آله یا غلام ام سلمه بود که او را آزاد کرد به شرطى که به رسول خدا صلى الله علیه و آله خدمت نماید.
شیخ جعفر نقدى در کتاب زینب کبرى سلام الله علیه آورده است که : صبح شد، شیر با غرش تمام آشکار گشت . لشگر ابن سعد او را دیدند. عمر بن سعد گمان کرد آن حیوان آمده تا از گوشت کشته هاى به خون آغشته تغذى کند! گفت : بگذارید ببینیم چه مى کند. همه نظاره کنان ، متوجه آن حیوان شدند. آمد در قتلگاه و کنار جسد حضرت امام حسین علیه السلام توقف کرد. سپس با دست دندان خود یک یک تیرهاى را که در سینه حضرت بود بیرون مى کشید و اشک مى ریخت . در نتیجه دیگر از میان لشگر سعد کسى جرئت نکرد گام پیش بگذارد و ابن سعد هم گفت : این فتنه اى است ...
کلینى ره مى فرماید: این کرامتى بزرگ از حضرت زینب کبرى سلام الله علیه بود که شیر اطاعت کنیز او را نمود.
یازدهم : استجابت دعاى آن مخدره است در موقع آتش زدن خیمه ها، و نفرین او به آن مرد کبود چشم که در تواریخ آمده است .
دوازدهم : دیدن او جبرئیل و رسول الله صلى الله علیه و آله را در گودى قتلگاه . شیخ جعفر نقدى ، در کتاب مذکور، از بحار از حضرت صادق علیه السلام روایت مى کند که زینب ، در قتلگاه حضرت امام حسین علیه السلام پیغمبر صلى الله علیه و آله را دید و خطاب به سپاه یزید فرمود: اى لشگر، مگر نمى بینید پیغمبر خدا گریان است ؟! واى بر شما! اگر نفرین کند زمین شما را فرو مى برد و هلاک مى نماید. فسوسا که آن سنگدلان اعتنایى به حرف وى نکرده ، بلکه آن را حمل بر جنون نمودند. مشاهده جبرئیل توسط آن مخدره نیز در تاریخ آمده است .
سیزدهم : علامه نورى در دارالاسلام کرامتى را از حضرت زینب سلام الله علیه به این شرح روایت مى کند:
سید محمدباقر سلطان آبادى ، که از بزرگان ارباب فضایل و راسخین در علم بوده ، فرموده است در بروجرد به مرض درد چشم مبتلا شدم ، بسیار سخت به حدى که علماى طب از معالجه عاجر آمدند. از آنجا مرا به سلطان آباد آوردند. از شدت درد چشم شدت کرد و ورم بسیار نمود و دیگر سیاهى چشم نمایان نبود. از شدت درد چشم ، خواب و آرام از من برفت و تمامى اطباى را براى من آوردند و همه اظهار عجز نمودند از معالجه ، و بعضى مى گفتند تا شش ماه محتاج معالجه است و برخى چهل روز.
این بیانات ، روح مرا افسرده و خسته نموده حوصله بر من تنگ شد و فوق العاده نگران و مهموم شدم ، تا اینکه یکى از دوستان به نم گفت : بهتر است براى استشفا به زیارت مشرف شوى ، و من عازم سفر هستم با من بیا، و چنانچه از خاک کربلا سرمه بکشى شفا خواهى یافت . گفتش : با این حال چگونه مى توانم حرکت کنم ؟ مگر طبیب اجازه بدهد. چون به طبیب رجوع کردم ، گفت : هرگز جایز نیست ، و اگر حرکت کنى یکسره نابینا خواهى شد و به منزل دوم نخواهى رسید که بکلى از دیده محروم خواهى شد. رفیق من رفت و من به خانه برگشتم .
یکى دیگر از دوستان من آمد و گفت : مرض ترا، جز خاک کربلا و مقتل شهدا و مریضخانه اولیاى خدا شفا نبخشد، و ضمنا خود شرح داد که 9 سال مبتلا به طپش قلب بودم و همه اطبا از معالجه ام عاجز ماندند، تنها از تربت قبر امام حسین علیه السلام شفا حاصل شد؛ چنانچه میل دارى متوکلا على الله حرکت کن .
من با توکل حرکت کردم و در منزل دوم مرض شدت کرد و چنان چشم به درد آمد که از فشار درد چشم چپ به درد آمد. همه مصاحبین ، مرا ملامت کرده و متفقا گفتند: بهتر است که مراجعت کنى . چون هنگام سحر شد و درد آرام گرفت ، در خواب رفتم ، حضرت علیا مکرمه صدیقه صغرى زینب کبرى علیه السلام را در عالم رؤ یا دیدم . بر آن حضرت وارد شدم و گوشه مقنعه او را گرفته بر چشم خود کشیدم و از خواب بیدار شدم ؛ دیگر هیچ المى و دردى در چشم حس نکردم و سفر را به پایان رساندم و هیچ دردى در چشم خود ندیدم و با چشم دیگرم هیچ فرقى نداشت و آن واقعه را به رفقا گفتم ، آنها به چشم من نگاه کردند و مى گفتند: ما آثار دردى نمى بینیم ، و هیچ فرقى بین دو چشم شما نیست ، این کرامت را که از حضرت زینب سلام الله علیه گشته بود براى همه رفقا از زوار و غیر زوار نقل کردم . (156)
زبان حال علیا مخدره زینب سلام الله علیه
اه از آن ساعت که با صد شور و شین
زینب آمد بر سر قبر حسین
بر سر قبر برادر چون رسید
ناله و آه و فغان از دل کشید
با زبان حال آن دور از وطن
گفت با قبر برادر این سخن
السلام اى کشته راه خدا
السلام اى نور چشم مصطفى
السلام اى شاه بى غسل و کفن
السلام اى کشته دو از وطن
السلام اى تشنه آب فرات
السلام اى کشتى بحر نجات
بهر تو امروز مهمان آمده
خواهرت از شام ویران آمده
سر بر آر از خاک و بنگر حال ما
خیز از جا بهر استقبال ما
شرح حال خود شکایت مى کنم
وز جداییها شکایت مى کنم
تا تو بودى ، شاءن و شوکت داشتم
خیمه و خرگاه و عزت داشتم
چون تو رفتى بى کس و یاور شدم
دستگیر فرقه کافر شدم
از پس قتل تو اى شاه شهید
از سرم شمر لعین معجر کشید
آتش کین کوفیان افروختند
خیمه ما را به آتش سوختند
بعد قتل و غارت اموال تو
تاخت دشمن بر سر اطفال تو
بس که سیلى شمر زد بر رویشان
گشت نیلى صورت نیکویشان
الغرض از کوفه تا شام خراب
گر چه ما دیدیم ظلم بى حساب
لیک دارم شکوه ها از شهر شام
کز سر دیوار وز بالاى بام
بعد از ویرانه با چشم پر آب
برد ما را شمر در بزم شراب
آه از آن ساعت که از روى غضب
زاده سفیان ، یزید بى ادب
در حضور خواهر گریان تو
چوب مى زد و دندان تو
پس از تو جان برادر چه رنجها که کشیدم
چه شهرها که نگشتم ، چه کوچه ها که ندیدم
به سخت جانى خود این قدر نبود گمانم
که بى تو زنده ز دشت بلا به شام رسیدم
برون نمود در آن دم چه شمر پیراهنت را
به تن ز پنجه غم جامه هر زمان بدریدم
چو ماه چارده دیدم سر ترا به سر نى
هلال وار، ز بار مصیبت تو خمیدم
زدم به چوبه محمل آن زمان ، که سر نى
به نوک نیزه خولى سر چو ماه تو دیدم
ز تازیانه و طعن سنان و طعنه دشمن
دگر ز زندگى خویش گشت قطع امیدم
ز بعد قتل برادر، فکار شد زینب
تنش ز بار مصیبت نزار شد زینب
ز جور شمر ستمکار بسته بازویش
به ریسمان ستم استوار شد زینب
به گاه رفتن کوفه ، به دشت کرب و بلا
به پشت ناقه عریان سوار شد زینب
چو با گروه اسیران به کوفه داخل گشت
غمش مزید و همتش بى شمار شد زینب
چو دید خنده زنان آن گروه بى دین را
قرین گریه چو ابر بهار شد زینب
سر برادر خود را چو دید بر سر نى
دلش به سینه ز غم بى قرار شد زینب
چنان ز غصه سرش را به چوب محمل زد
که خون سر ز رخش آشکار شد زینب
به نزد ابن زیادش چه برد شمر لعین
قرین آه و غم و، سوگوار شد زینب
نداشت مقنعه اى چون به فرق انوار خویش
ز اهل کوفه بسى شرمسار شد زینب
بگفت زاده مرجانه آنچه خواست به وى
به آن لعین قسى دل دچار شد زینب
بنال (اختر طوسى ) از آن دمى که به دهر
پس از عزیزى بسیار، خوار شد زینب
ورود علیا مخدره زینب علیه السلام به مدینه طیبه  
به گفته مؤ لف طراز المذهب : چون اهل بیت علیه السلام در بازگشت از شام ، به مدینه نزدیک شدند و سواد شهر نمایان گردید علیا مخدره زینب سلام الله علیه فرمود: اى خواهران ، از محملها پیاده گردید که اینک ، روضه منور جدم رسول خدا صلى الله علیه و آله نمایان گردید. سپس فرمود: اى یاران این محملها را دور و این اشتران را به یک سوى برید که ما را تاب دیدن نمانده است . در آن وقت ، چنان آهى کشید که مى خواست روح مبارکش از قالب تن بیرون تازد. پس همگى فرود آمدند و لواى غم مصیبت بر افراشته و خروش محشر نمایان ساختند و اسبابى که از شهداى کربلا با خود داشتند بگستردند و خیمه حضرت سید الشهدا علیه السلام را که در هیچ منزلى بر سر پا نکرده بودند در بیرون مدینه بر پا کردند و مسند آن حضرت را بگستردند. چون علیا مخدره این بدید، چنان ناله بر کشید که بیهوش به روى زمین افتاد. چون به هوش آمد با ناله جگر شکاف فریاد کشید:
و افر قتاه ابن الکماة ؟ این الحماة ؟ و الهفتاه !
فما لى لا اوارى الحمام اءبمهجته
و کنت یحى نور عین و عزتى
یا اخى یا حسین ، هؤ لاء جدک و امک و اءخوک الحسن و هؤ لاء اءقربائک و موالیک ینتظرون قدومک یا نور عینى قد قضیت نحبک و اءورثتنى حزنا طویلا مطولا لیتنى مت و کنت نسیا منسیا.

پس از آن روى به مدینه آورد و آن شهر را مخاطب ساخته فرمود: اى مدینه جدى فاءین یومنا الذى قد خرجنا منک بالفرح و مسرة و الجمع و الجماعة و لکن رجعنا الیک بالاءحزن و الاالام من حوادث الزمان فقدنا الرجال و البنین و تفرقت شملنا آنگاه به سوى روضه منور جدش روان گردید. چون به روضه رسید هر دو طرف درب مسجد را گرفت و چنان ناله از جگر بر آورد که مسجد متزلزل گردانید. سپس رسول خدا صلى الله علیه و آله را سلام داد و گفت : السلام علیک یا جدى یا رسول الله ، انى ناعیة الیک اءخى الحسین
ابو مخنف گوید: در این وقت ، ناله اى بلند از قبر مطهر برخاست و مردمان از شدت بکاونحیب به لرزه در آمدند، و مخدره فرمود: کاش مرا به خویش وا مى گذاشتید تا سر به صحرا گذاشته و خاک بیابانها را با سرشگ دیده تر مى کردم ، زیرا چگونه داخل مدینه شوم و سؤ ال و جواب نمایم . در آن وقت ، زنان مدینه و هاشمیات به استقبال زینب شتافته و مخدره را در بدو حال نشناختند، چون حوادث روزگار چهره آن مخدره را دیگر گون کرده بود. زنان مهاجر و انصار و قریشیان چون آن حالت را بدیدند، خود را بر خاک و خاره بینداختند، گریبانها چاک کردند، صورتها را خراشیدند و چون دیوانگان گریستند، به گونه اى که سنگ را آب و آب را کباب مى ساختند، و تماما مبهوت و متحیر بودند، چون شخص صاعقه زده یا امواتى که در عرصه عرصات از قبور بیرون آیند. پس زنان مخدره را فرا گرفتند تا او را به خانه برند و پیوسته به او تسلیت مى دادند. فرمود: چگونه به خانه بروم و به کدام خانه داخل بشوم که صاحب ندارد و مردان آن همه کشته و در خون آغشته مى باشند؟! و کلماتى فرمود که دلهاى حاضران را از تن آواره ساخت .
دیدار علیا مخدره زینب سلام الله علیه با مادرش فاطمه زهرا سلام الله علیه در خواب
در طرز المذهب ، از بحر المصائب نقل مى کند که : روزى حضرت علیا مخدره زینب سلام الله علیه نزد حضرت سجاد علیه السلام آمد. چون چشمش به آن مخدره افتاد، فرمود: اى عمه دیشب در عالم رؤ یا چه دیدى ، و از مادرت فاطمه سلام الله علیه چه شنیدى ؟ آن مخدره عرض کرد: تو از تمامى علوم آگاهى . آن حضرت فرمود: چنین است ، و مقام ولایت همین است ؛ اما من مى خواهم از زبان تو بشنوم و مصیبت پدرم بنالم .
عرض کرد: اى فروغ دیده بازماندگان ، چو چشمم قدرى آشنا به خواب شد، مادرم زهرا را با جامه سیاه و موى پریشان دیدم که روى و موى خود را با خون برادرم رنگین ساخته است . چون این حال بدیدم خویشتن را بر پاى مبارکش بیافکندم و صدا به گریه و زارى بلند کردم و سر آن حال پر ملال را از وى بپرسیدم .
فرمود: دخترم ، زینب من اگر چه در ظاهر با شما نبودم ، لیکن در باطن با شما بودم و از شما جدا نبودم . مگر به خاطر ندارى عصر روز تاسوعا، که برادرت را از خواب برانگیختى ، برادرت بعد از مکالمات بسیار به گفت : به جد و پدر و مادر و برادرم آمده بودند، چون بر مى گشتند مادرم وعده وصول از من بگرفت ؟! اى زینب ، مگر فراموش ‍ کردى شب عاشورا را که ناله و احسیناه ! و احسیناه ! از من بلند شد و تو با ام کلثوم مى گفتى که صداى مادرم را مى شنوم ؟! آرى من در آن شب ، با هزار رنج و تعب ، در اطراف خیمه ها مى گردیدم و ناله و فریاد مى زدم و از اینروى بود که برادرت حسین به تو گفت : اى خواهر، مگر صداى مادرم را نمى شنوى ؟
اى زینب ؟ مگر در وداع باز پسین فرزندم حسین و روان شدن او سوى میدان ، من همى خاک مصیبت بر سر نمى کردم ؟ اى زینب ، چه بگویم از آن هنگام که شمر خنجر بر حنجر فرزندم حسین نهاد، و من سرش را در دامن داشتم و حیران و نگران بودم که سر فرزندم حسین را نوک سنان برآوردند. اى زینب ، اى دختر جان من ، چه گویم از آن وقت که لشگر از قتلگاه به سوى خیمه گاه روى نهادند و شعله نار به گنبد دوار بر آوردند.
اى دختر محنت رسیده ، من همانا در نظاره بودم که مردم کوفه با آن آشوب و همهمه و ولوله خیمه ها را غارت مى کردند و آتش در آنها زدند و جامه هاى شما را به یغما بردند و عابد بیمار از بستر به زمین افکندند و آهنگ قتلش نمودند و تو، نالان و گریان ، ایشان را از این کار باز مى داشتى . نیز هنگامى که شما را از قتلگاه عبور مى دادند تمامى آن احوال را مى دیدم و آن چهار خطاب تو به جد و پدر و مادرت و برادرت را استماع مى نمودم و اشک را از دیده مى باریدم و آه جانسوز از دل پر درد بر مى کشیدم . اى دختر جان من ، این خون حسین است که بر گیسوان من است ، و من در همه جا با شما همراه بودم ، خصوصا هنگام ورود به شام و مجلس یزید خون آشام و رفتار و گفتار آن نابکار بدفرجام .
علیا مخدره زینب سلام الله علیه مى فرماید عرض کردم : اى مادر، از چه روى این خون را از موى و روى خویش پاک نمى فرمایى ؟ فرمود: اى روشنى دیده ، باید با این موى پر خون را در حضرت قادر بیچون به شکایت برم و داد و خود را از ستمکاران و کشندگان فرزندم باز جویم ، و عزاداران و گنهکاران امت پدرم را شفاعت بنمایم . و ترا وصیت مى کنم که سلام مرا به فرزند بیمارم ، سید سجاد، برسانى و بگویى به شیعیان ما اعلام کند که در عزادارى و زیارت فرزندم حسین کوتاهى نکنند و آن را سهل نشمارند که موجب ندامت آنها در قیامت خواهد بود.
امام زمان علیه السلام در مصیبت عمه اش ، حضرت زینب سلام الله علیه ، خون مىگرید
حاج ملا سلطانعلى ، روضه خوان تبریزى که از جمله عباد و زهاد بوده ، گوید: در خواب مشرف به محضر والاى امام زمان علیه السلام شدم ، عرض کردم : مولانا! آنچه در زیارت ناحیه مقدسه ذکر شده است که مى فرماید: فلا ندبنک صباحا و مساء و لا بکین علیک بدل الدموع دما صحیح است ؟
فرمود: بلى .
عرض کردم : آن مصیبتى که در سوگ آن به جاى اشک ، خون گریه مى کنید کدام است ؟ آیا مصیبت على اکبر علیه السلام است ؟
فرمود: نه ! اگر على اکبر زنده بود او هم در این مصیبت خون گریه مى کرد!
گفتم : آیا مقصود مصیبت حضرت عباس علیه السلام است ؟
فرمودند: نه ! بلکه اگر عباس هم در حیات بود او نیز در این مصیبت خون گریه مى کرد.
گفتم : لابد مصیبت حضرت سید الشهداء علیه السلام است ؟
فرمودند: نه ! حضرت سید الشهداء هم اگر در حیات بود، در این مصیبت خون گریه مى کرد.
پرسیدم پس کدام مصیبت است ؟
فرمود: آن مصیبت اسیرى زینب سلام الله علیه است . (157)
سفارش و توسل  
آیت الله حاج میرزا احمد سیبویه ، ساکن تهران ، از آقاى شیخ حسین سامرایى که از اتقیاى اهل منبر در عراق بودند، نقل کردند:
در ایامى که در سامرا مشرف بودم روز جمعه اى طرف عصر به سرداب مقدس رفتم . دیدم غیر از من احدى نیست . حالى پیدا کرده و متوجه مقام صاحب الاءمر - صلوات الله علیه - شدم . در آن حال صدایى از پشت سر شنیدم که به فارسى فرمود: به شیعیان و دوستان بگویید که خدا را به حق عمه ام حضرت زینب سلام الله علیه قسم دهند که فرج مرا نزدیک گرداند. (158)
وفات علیا مخدره زینب سلام الله علیه  
در بحرالمصائب گوید: حضرت زینب سلام الله علیه بعد از واقعه کربلا در شام و رنج و محنت ایام ، چندان بگریست که قدش خمیده و گیسوانش سفید گردید؛ دائم الحزن بزیست تا رخت به دیگر سراى کشید.
نیز گوید: علیا مخدره ام کلثوم ، بعد از چهار ماه از ورود اهل بیت به مدینه طیبه ، از این سراى پر ملال به رحمت خداوند لا یزال پیوست . وقتى هشتاد روز از وفات ام کلثوم بگذشت ، شبى علیا مخدره زینب مادرش را در خواب دید و چون بیدار شد بسیار بگریست و بر سر و صورت خویش بزد تا از هوش برفت . زمانى که آمدند و آن مخدره را حرکت دادند، دیدند روح مقدس او به شاخسار جنان پرواز کرده است .
این وقت آل رسول و ذریه بتول ، در ماتم آن مخدره به زارى در آمدند و چنانکه گویى اندوه عاشورا و آشوب قیامت برپا شد .و اى واقعه جانگداز، در دهم رمضان (یا چهاردهم رجب بنا بر قول عبیدلى نسابه متوفى در سنه 277 در کتاب اخبار زینبیات ) از سال 62 هجرى روى داد. وفات این مخدره در سنه 62 مورد اتفاق همگان است ، ولى در تاریخ روز وفات وى بین مورخان اختلاف وجود دارد، و گذشته بر دو قولى که ذکر شد، بعضى نیز وفات او را در شب یکشنبه پنجم ماه رجب دانسته اند، و الله اعلم بحقائق الامور.
فرزندان علیا مخدره زینب سلام الله علیه  
سبط ابن جورى در تذکرة الخواص گوید: عبد الله بن جعفر را فرزندان متعدد بوده است : از آن جمله على و عون الاءکبر و محمد و عباس و ام کلثوم مى باشند که مادر آنان حضرت زینب بنت على بن ابى طالب علیه السلام از بطن فاطمه دختر رسول خدا صلى الله علیه و آله بوده است .
ابن قتیبه نیز در کتاب المعارف ، جعفر الاءکبر را از بطن علیا مخدره زینب مى شمارد.
مؤ لف عمدة الطالب گوید: زینب کبرى دختر على علیه السلام است که کنیت او ام الحسن بوده و از مادرش فاطمه زهرا سلام الله علیه نقل روایت مى کند. وى به حباله نکاح پسر عمش ، عبدالله جعفربن ابى طالب ، در آمد و على و عون و عباس و غیر هم از وى پدید آمد.
در اعلام الورى مى خوانیم که : زینب کبرى به سراى عبدالله بن جعفربن ابى طالب علیه السلام رفت و على و جعفر و عون الاءکبر و ام کلثوم از آن حضرت متولد گردید.
وى از مادرش روایت مى کند.
شبلنجى در نور الاءبصار گوید: زینب را از عبدالله جعفر چهار پسر و یک دختر بوده است .
نیز گوید: ذریه آن مخدره تا کنون در کمال عدت و کثرت در امصار و بلاد اسباب شرف و برکت هستند. و در ناسخ آمده است : عون بن عبدالله و برادرش محمد، که مادر آنها علیا مخدره زینب است ، در زمین کربلا به درجه رفیع شهادت رسیدند.
محل دفن زینب سلام الله علیه  
راجع به محل دفن حضرت زینب سلام الله علیه سه نظر وجود دارد:
1- مدینه منوره ، در کنار قبور خاندان اهل بیت عصمت و طهارت یعنى بقیع .
2- قاهره مصر؛
3- مقام معروف و مشهور در قریه (راویه ) واقع در منطقه غوطه دمشق .
قول اول ، ظاهرا هیچ مدرکى بجز حدس و تخمین ندارد، و مبتنى بر این نظریه احتمالى است که چون حضرت زینب سلام الله علیه پس از حادثه کربلا به مدینه مراجعت کرده است ، چنانچه رویداد تازه اى پیش نیامده باشد، به طور طبیعى در مدینه از دنیا رحلت کرده و نیز به طور طبیعى در بقیع آرامگاه خاندان پیغمبر صلى الله علیه و آله دفن شده است !
در مورد قول دوم نیز، که مصر باشد، مدرک درستى در دست نیست . براى توضیح و تحقیق بیشتر، مراجعه شود به کتاب شریف مراقد اهل بیت در شام تاءلیف حجة الاسلام و المسلمین آقاى سید احمد فهرى ، امام جمعه محترم دمشق .
باتضعیف اقوال فوق ، اعتبار قول سوم ثابت مى شود قبر حضرت زینب را در قریه راویه از منطقه غوطه ، شام ، واقع در هفت کیلومترى جنوب دمشق ، مى داند. در آنجا بارگاه و مرقد بسیار با شکوهى با نام حضرت زینب سلام الله علیه دختر امیر المؤ منین علیه السلام وجود دارد که همواره مزار دوستان اهل بیت شیعیان و حتى غیر شیعیان بوده است . آنچه از تاریخ به دست مى آید قدمت بسیار بناى این مزار است که حتى در قرن دوم نیز موجود بوده است ، زیرا بانوى بزرگوار، سیده نفیسه ، همسر اسحاق ماءتمن فرزند امام جعفر صادق علیه السلام ، به زیارت این مرقد مطهر آمده است . (159)
2- ام کلثوم سلام الله علیه  
ام کلثوم ، بنت فاطمه الزهراء علیه السلام ، خواهر دیگر حضرت عباس علیه السلام از بطن دختر رسول خدا صلى الله علیه و آله مى باشد، که ابن عبدالبر در استیعاب او را نام برده ، و سبط بن جوزى نیز در تذکرة الخواص گوید: حضرت فاطمه سلام الله علیه را فرزندانى به این ترتیب بوده است : حضرت امام حسن علیه السلام ، حضرت امام حسین علیه السلام ، زینب سلام الله علیه ، ام کلثوم سلام الله علیه .
علامه خبیر، سید محسن امین عاملى ، در اعیان الشیعه از وى نام برده ، و در پایان شرح حال او گوید: او را به حباله نکاح عون بن جعفر طیار رضى الله عنه در آوردند. (160)
روایت شده است که چون حضرت سیدة النساء، فاطمه الزهراءسلام الله علیه دنیا را وداع گفت ، حضرت ام کلثوم برقعى به صورت انداخته و عبایى بر سر کشید که دامن آن به روى زمین مى کشید و با ناله جانسوز پیاپى مى گفت : یا ابتاه ، یا رسول الله ، الان مصیبت و سختى پنهان شدن تو در نظر ما آشکار گردید و این فراقى است که هرگز لقایى بعد از آن نخواهد بود.
دو شیخ بزرگوار، مفید و طوسى ، در امالى خویش آورده اند که : انه لما ضرب امیرالمؤ منین علیه السلام احتمل فادخل داره فقعدت لبابة عند راءسه و جلست ام کلثوم عند رجلیه فقتح عینیه فنظر الیها فقال الرفیق الاءعلى خیر مستقر و اءحسن مقیلا فنادت ام کلثوم وا ابتاه ثم جاءت الى عبد الرحمن بن ملجم و قالت : یا عدو الله انى لاءرجو اءن لایکون علیه باءس قال : فاءراک لها تبکین علیه و الله و لقد ضربته لو قسمت بین اءهل الکوفه لاءهلکتهم .
یعنى هنگامى که ابن ملجم ملعون ضربت بر فرق امیر المؤ منین زد آن حضرت را به سوى خانه حمل دادند، لبابه بالاى سر آن حضرت و ام کلثوم نزدیک قدمهاى آن حضرت نشستند. حضرت در این وقت دیدگان حق بین خود را گشود و به جانب ام کلثوم نظرى افکند و فرمود: اکنون به سوى خداوند مهربان سفر مى کنم که بهترین مقام و نیکوترین منزل است . ناله ام کلثوم به وا ابتاه بلند شد، سپس به نزد ابن ملجم آمد و فرمود: اى دشمن خدا، کشتى امیر المؤ منین را؟! آن ملعون گفت : من امیر المؤ منین را نکشتم ، بلکه پدر ترا کشتم ! آن مخدره فرمود: امیدوارم که بر پدرم از این ضربت باکى نباشد، آن ملعون گفت : (گویا) مى بینم که بر مرگ ناله و گریه مى کنى ، زیرا به خدا قسم ، ضربتى بر او زدم که اگر آن را بر همه اهل کوفه قسمت کنند همه را هلاک خواهد کرد!
شطرى از حالات ام کلثوم سلام الله علیه در کربلا  
ابو مخنف از ام کلثوم حدیث مى کند که : بعد از قتل امام حسین علیه السلام شنیدم گوینده اى این اشعار بگفت ولى او را ندیدم .
و الله جئتکم حتى بصرت به
بالطف منعبر الخدین منحورا
و حوله فتیة تدمى نحورهم
مثل المصابیح یغشون الدجى نورا
و قد رکضت رکابى کى اصادفه
من قبل یلثم وسط الجنة الحورا
فردنى قدر و الله بالغه
و کان اءمر قضاء الله مقدورا
کان الحسین سراجا یستضاء به
و الله یعلم انى لم اءقل زورا
ام کلثوم مى فرماید: او ار سوگند دادم که بگو کیستى ؟ گفت : ملکى از ملوک جن مى باشم که با گروه خویش آمدم تا امام حسین علیه السلام را نصرت کنم ، ولى وقتى رسیدم او را کشته دیدم .
اشعار ام کلثوم سلام الله علیه در مصیبت امام حسین علیه السلام  
سپهر در ناسخ التواریخ مى نویسد: چون آن حضرت به درجه رفیع شهادت رسید و صداى شیهه ذوالجناح را ام کلثوم شنید، این اشعار را با سوز و گداز قرائت کرد:
مصیبتى فوق اءارثى باءشعارى
و اان یحیط التحمل طاشت فیه اءفکارى
فالیوم اءنظره بالترب منجدلا
لو لا التحمل طاشت فیه اءفکارى
کاءن صورته فى کل ناحیة
شخص یلایم اءزمانى و اءخطارى
جاء الجواد فلا اءهل بمقدمه
الا لوجه حسین طالب الشارى
ما للجواد لحاه الله من فرس
اءن لا یجندل دون الضیغم الضارى
یا نفس صبرا على الدنیا و محنتها
هذا الحسین قتیلا بالعرى عارى
و چون دو الجناح ، با زین واژگون ویال و کاکل غرقه به خون ، به در خیمه ها رسید، ام کلثوم مقنعه از سر بیفکند و سخت بگریست و اشارتى به جانب خواهر خود زینب ، نمود و این مرثیه را بسرود:
لقد حملتنى فى الزمان نوابه
و مزقنا اءنیایه و مخالبه
و اءخنى علینا الدهر فى دار غربة
و دنت بما نخشى علینا عقاربه
و اءفجعنا بالاءقربین و شتتت
یداه لنا شملا عزیزا مطالبه
واودى اءخى و المرتجى فى النوائب
و عمت رزایاه و جلت مصائبه
حسین لقد اءمسى به الترب مشرقا
و اءظلم من دین الاله مذاهبه
لقد حل بى منه الذى لو یسیر
اءناخ على رضوى تداعت جوانبه
و یحزننى انى اعیش و شخصه
مغیب و فى تحت التراب ترائبه
فکیف یعزى فاقد شطر نفسه
فجانبه حى و قد مات جانبه
فلم یبق لى رکن اءلوذ برکنه
اذا غالنى فى الدهر ما لا اغالبه
تمزقنا اءیدى الزمان و جدنا
رسول الذى عم الاءنام مواهبه )
نیز در ناسخ گوید که : چون سپاه کوفه به شام به غارت خیام طاهرات پرداختند، عمر سعد از راه برسید، زنان اهل بیت بر روى او صیحه زدند و سخت بگریستند، عمر سعد فرمان داد کسى به خیمه زنان وارد نشود و آن جوان بیمار را کسى تعرض نکند و هیچ کس از این خیام بیرون نشود. اهل بیت گفتند: حکم کن که آنچه از ما برده اند مسترد دارند تا بتوانیم سر و روى خویش را بپوشانیم ، عمر سعد حکم کرد که هر چه برده اند مسترد دارند، ولى ابدا کسى چیزى رد نکرد. ام کلثوم بگریست و این اشعار را بسرود:
قد نقضت منى الحیاة و اءصحبت
على فجاج الاءرض من بعد کم سبحنا
قفوا و دعونا قبل بعدکم عنا
و داعا فان الجسم من اءجلکم مضنى
سلام علیکم ما اءمر فراقکم
فیما لیتنا من قبل ذا الیوم قد متنا
و الى لاءرثى للغریب و اءننى
غریب بعید الدار و الاءهل و المغنا
اذا طلعت شمس النهار ذکرتکم
و ان عزبت جددت من اءجلکم حزنا
لقد کان عیشى بالاءحبة صافیا
و ما کنت اءدرى ان صحبتنا تفنى
فو الله قد ضاق اشتیاقى الیکم
و لم یدع التغمیض لى بعدکم جفنا
و قد بارحتنى لوعة احبة خاطرى
فما اءحد منهم على غریبى حنا
خطبه علیا مخدره ام کلثوم سلام الله علیه در کوفه  
سید بن طاووس در لهوف من نویسد: بعد از ذکر خطبه علیا مخدره فاطمه بنت الحسین علیه السلام ، ام کلثوم این خطبه را قرائت نمود:
قالت : یا اهل کوفه سواة لکم ما لکم خذلتم حسینا و قتلتموه و انتهبتم اءمواله و ورثتموه و سبیتم نساءه و نکبتموهن فتبا لکم و سحقا و یلکم اءتدرون اى دواه دهتکم ؟! واى وزر على ظهوتکم حملتم ؟! و اءى صبیة سبتمولهن ؟! قتلتم خیر رجالات بعد النبى صلى الله علیه و آله و نزعت الرحمة من قلوبهم ! الا ان حزب الله هم الفائزون و حزب الشیطان هم الخاسرون ثم قالت :
قتلتم اءخى صبرا فویل لامکم
ستجزون نارا حرها یتوقد
سفکتم دماء حرم الله سفکها
و حرمها القرآن ثم محمد
الا! فابشروا بالنار انکم غدا
لفى سقر حقا یقینا مخلد
و انى لا بکى فى حویتى على اءخى
على خیر من بعد النبى مولد
بدمع غریز مستهل مکفکف
على الخد منى دائما لیس یجمد
یعنى : اى اهل کوفه ، قبیح با؛ روهاى شما! شما را چه پیش آمد که از نصرت حسین دست بازداشتید و او را مخذول کردید، تا اینکه او را شهید کردید و اموال او را به غارت بردید و آن را میراث خود شمردید و عیالات او را اسیر کردید و آنها را برهنه و دچار بدبختى نمودید؟! اف باد بر شما، و دور باد رحمت حق از شما! اى واى بر شما! آیا مى دانید چه مصیبت بزرگى بر پا کردید و چه گناه عظیمى مرتکب شدید و چه خون پاکى را ریختید و چه اموالى را غارت کردید و چه دختران پرده نشین و بانوان آل طه و یس را اسیر کردید؟!
شما کسى را کشتید که بعد از رسول خداصلى الله علیه و آله بهتر از همه جهانیان بود؛ و از سوء کردار شما رحمت از دلهاى شما برطرف گردید و دچار قساوت و ضلالت شدید. همانا حزب خداوند فائز و رستگارند و حزب شیطان خاسر و زیانکار. مادرانتان به عزایتان بیشینند، که برادرم رابا شکنجه کشتید؛ بزودى جزا داده خواهید شد به آتشى که خاموشى ندارد. شما خونى را ریختید که خداوند متعال و قرآن و رسول خداصلى الله علیه و آله آن را حرام کرده بود. همانا به شما بشارت مى دهم فرداى قیامت در قعر جهنم مخلد خواهید بود! و من تا زنده هستم ، بر برادرم که بهترین مولود پس از رسول خدا صلى الله علیه و آله بود، خواهم گریست ؛ به اشکى که چون سیل به صورت من جارى و متراکم باشد و هرگر خشک نشود.
گفتگوى شجاعانه ام کلثوم سلام الله علیه با ابن زیاد  
سپهر مى نویسد: چون سخنان زینب سلام الله علیه در مجلس ابن زیاد پایان یافت ، ام کلثوم آغاز سخن کرد و فرمود: یا ابن زیاد! ان کان قرت عینک بقتل الحسین فقد کانت بعین رسول الله قرت برؤ یته و کان یقبله و یمص شفیته و یحمله هو و اءخوه على ظهره فاستعد غدا للجواب
یعنى اى پسر زیاد! اگر چشم تو به قتل حسین روشن گردید ت (بدان که ) هر آینه چشم رسول خدا به دیدار او خرسند مى شد و حضرتش پیوسته حسین را مى بوسید و لبهاى او را مى مکید و او را در آغوش مى کشید و گاهى او را با برادرش ، حسن بر دوش خود سوار مى نمود؛ پس خود را آماده پاسخگویى در روز قیامت (و در برابر محکمه عدل الهى ) ساز.
ممانعت ام کلثوم سلام الله علیه از گرفتن اطفال ، صدقه از اهل کوفه را
مسلم جصاص گوید: مردم کوفه را دیدم که بر حال اطفال اهل بیت علیه السلام رقت آورده و از فراز بام نان و خرما به ایشان بذل مى نمودند و کودکان نیز گرفته و بر دهان خود مى گذاشتند. اما ام کلثوم آن نان پاره ها و گردوها و خرماها را از دست و دهان کودکان مى ربود و مى افکند. پس بانگ بر اهل کوفه زد و فرمود: یا اءهل الکوفه ! ان الصدقه علینا حرام یعنى اى اهل کوفه دست از بذل این اشیا باز گیرید که صدقه بر ما اهل بیت روا نیست .
نیز زمانى که ام کلثوم دید زنان کوفه بر کاروان اسرا زار زار مى گریند، سر از محمل بیرون کرد فقالت لهم : یا اءهل الکوفه تقتلنا رجالکم و تبکینا نساؤ کم ؟! فالحاکم بیننا و بینکم الله یوم فصل القضاء .
اشعار ام کلثوم سلام الله علیه در قادسیه و قنسرین :  
قنسرین (به کسر قاف و فتح نون و تشدید بر سین مهمله و کسر راء و سکون یاء نون ) نام بلدى است که در یک منزلى حلب ، که مردم آن همه از شیعیان على علیه السلام بودند. آنان دروازه ها را بسته و از فراز بام مردم آن جماعت را پیاپى لعن مى کردند و آنها را به رمى احجاز طرد مى نمودند و مى گفتند: اى قاتلان اولاد رسول الله صلى الله علیه و آله ، اگر همگان نیز کشته شویم یک تن از شما را به این شهر راه نمى دهیم . در این وقت ام کلثوم با دیده خونبار و دل داغدار اشعار زیر را سرود:
کم تنصبون لنا الاءقتاب عاریة
کاءنتا من بنات الروم فى البلد
اءلیس جدى رسول الله و یلکم
هو الذى دلکم قصدا الى الرشد
یا امة السوء لا سقیا لربعکم
الا عذابا کما اءخنى على لبد
اثر دعاى ام کلثوم سلام الله علیه در شهر سیبور  
سپهر، در ناسخ گوید: چون اهل بیت رسول خدا را به سیبور (نام شهرى نزدیک کفر طاب ) کوچ دادند، اهل سیبور جمع شده و پیران و جوانان آنها گرد آمدند. سپس شیخى سالخورده که زمان خلافت عثمان را درک کرده بود، از میانشان برخاست و گفت : فتنه برنینگیزید که همانا این سرها را در تمام امصار و بلدان گردانیده اند و کسى از در منع سخن نکرده است ، بگذارید تا از شهر شما هم بگذرانند. جوانان گفتند که : والله هرگز نمى گذاریم این قوم پلید شهر ما را به قدوم خویش آلوده سازند. در زمان ، بشتافته و پل روى آب را که از آن عبور مى شد، قطع کردند و ساخته جنگ شدند. در پى این ماجرا، حرب در پیوست و رزمى سخت بر پاى ایستاد، چندانکه ششصد تن از لشگر ابن زیاد دستخوش تیغ فولاد شدند و جماعتى نیز از جوانان سیبور به خاک افتادند. در این وقت ام کلثوم فرمود: نام این بلاد چیست ؟ گفتند: سیبور است . فرمود: اءعذب الله شرابهم و اءرخص اءسعار و رفع اءیدى الظلمة عنهم .
ابو مخنف مى گوید: از اثر دعاى ام کلثوم ، اگر جهان همه انباشته ظلم و جور بودى ، در اراضى ایشان جز آیت و نعمت و بذل و رایت قسط و عدل افراشته نگشتى .
اثر نفرین ام کلثوم سلام الله علیه در شهر بعلبک  
و نیز صاحب ناسخ مى گوید: چون اهل بیت رسول خدا صلى الله علیه و آله را به بعلبک نزدیک کردند، به حاکم بعلبک نوشتند که : اینک سرهاى خوارج و اهل بیت ایشان است که به درگاه امیر المؤ منین یزید حمل مى دهند؛ علف و آذوقه مهیا کن و به استقبال ما بیا. حاکم بعلبک فرمان داد تا جاى آسایش و آرامش از بهر ایشان مهیا ساختند و از سویق و سکر و دیگر مشروبات و ماءکولات فراهم آوردند و دفها بنواختند و رایتها بر افراختند و در بوقها بدمیدند و و آن کافر را استقبال کردند و به شهر در آوردند. در این وقت ام کلثوم سلام الله علیه فرمود: نام این بلاد چیست ؟ گفتند: بعلبک . فقالت : اءباد الله تعالى خضرائهم و لا اءعذاب الله شرابهم و لا رفع الله ایدى الظلمة عنهم قال ابو مخنف و لو اءن الدنیا کانت مملوة عدلا و قسطا لما اءنالهم الا ظلما و جورا .
یعنى : آن مخدره در حق آنها نفرین کرد که خداى تعالى نابود کند وسعت معیشت شما را و خوشگوار نگرداند آب شما را و دست ظالمان را از سر شما کوتاه نکند، و ابو مخنف مى گوید: اگر همه دنیا را عدالت فرا بگیرد، در بعلبک جز آثار ظلم و بیچارگى چیز دیگر نیست !
ورود ام کلثوم سلام الله علیه به دروازه شام و توصیه او به شمر لعین  
سید بن طاووس در لهوف گوید: چون کاروان اسراى اهل بیت علیه السلام نزدیک دروازه شام رسیدند، ام کلثوم شمر بن ذى الجوشن را طلب کرد و فرمود: مرا با تو حاجتى است . گفت : چه حاجتت چیست ؟ فرمود: اینک شهر دمشق است ، ما را از دروازه اى داخل کن که مردمان در آن کمتر انجمن باشند و بگو سرهاى شهدا را از میان محملها دور کنند تا مردم به نظاره سرها مشغول شده و به حرم رسول خدا صلى الله علیه و آله ننگرند. شمر که خمیر مایه شرارت بود، چون مقصود مخدره بدانست یکباره بر خلاف مقصود آن مخدره کمر بست و فرمان داد تا سرهاى شهدا را در خلال محملها جاى دهند و ایشان را از دروازه ساعات ، که مجمع رعیت و رعات بود به شهر در آوردند تا مردم بیشتر بر آنها نظاره کنند!
و سپهر در ناسخ گوید: در آن حال ، شمر، حامل سر حضرت امام حسین علیه السلام بود و پیوسته گفت : انا صاحب رمع طویل ، اءنا قاتل الدین الاءصیل ، اءنا قتلت ابن سید الوصیین و اءتیت بر اءسه الى یزید اءمیرالمؤ منین .
ام کلثوم سلام الله علیه چون بشنید که شمر به عمل خویش افتخار کرده و مى گوید: من صاحب نیزه بلند و کشنده فرزند ارجمند سید اوصیا و قتال کننده بادین اصیل بلند پایه مى باشم ؛ یکباره آتش خشمش زبانه زدن گرفت و فرمود: و فیک الکثکث یا لعین بن اللعین ، اءلا لعنة الله على الظالمین یا ویلک اءتفتخر على یزید الملعون بن الملعون بقتل من ناغاه فى المهد جبرئیل و من اسمه مکتوب على سرادق عرش الجلیل و من ختم الله بجده المرسلین و قمع باءبیه المشرکین فاءین مثل جدى محمد المصطفى و اءبى المرتضى و امى فاطمة الزهراء صلوات الله و سلامه علیهم اءجمعین .
یعنى : خاک بر دهانت با؛ اى ملعون ! لعنت خداوند بر ستمکاران باد! واى بر تو! آیا فخر مى کنى بر یزید ملعون که قتل رسانیدى کسى را که جبرئیل در گفواره براى او ذکر خواب مى گفت و نام گرامیش در سرادق عرش جلیل پروردگار، مکتوب است ؟! کشتى کسى ار که خداوند متعال پیامبرى را به جد وى ، رسول خدا، خاتمه داد. آیا افتخار تو این است که به قتل رسانیدى کسى را که پدرش نابود کننده مشرکین بود؟! کجا جدى و پدرى و مادرى جد و پدر و مادر من پیدا خواهد شد؟! خولى اصبحى که نگران این بیانات بود به ام کلثوم گفت : تاءبین الشجاعة و اءنت بنت الشجاع ، یعنى تو هرگز از شجاعت سر بر نتابى ، همانا تو دختر مرد شجاعى هستى !
مراجعت ام کلثوم از شام به مدینه و مرثیه سرایى او  
در جلد عاشر بحار (طبع کمپانى ) و غیر آن مروى است که چون یزید خواست عیال الله را روانه مدینه نماید اموال و اثقال و عطایا را بر زبر هم نهاد... تا آنجا که گوید: آنگاه روى به مدینه نهادند، چون دیوارهاى مدینه نمودار گردید، ام کلثوم با دلى پر ا اندوه سیلاب اشک از دیده جارى ساخته به قرائت این مرثیه پرداخت و زمین و آسمان را منقلب ساخت :
مدینة جدنا لا تقبلینا
فبا لحسرات و الاءحزان جئنا
اءلا اءخبر رسول الله عنا
باءنا قد فجعنا فى اءخینا
این شعر منسوب به ام کلثوم سلام الله علیها در کتب مقاتل مفصل آمده ، براى تیمن و تبرک دو بیت از آن را زینت بخش این مجموعه نمودیم .
آنگاه بر سر قبر مادرش فاطمه زهرا سلام الله علیه آمد و از بانگ ناله و عویل ، شور و محشر برپا کرد. مردم گریبانها چاک زدند، صورتها خراشیدند، و ناله و احسیناه به چرخ برین رسانیدند. در آن وقت ام کلثوم سلام الله علیه ، با چشم پر آب و قلب کباب ، بر سر قبر مادر این مرثیه را بگفت که سنگ را آب و آب را کباب نمود:
اءفاطم لو نظرت الى السبایا
بناتک فى البلاد مشتتیبا
اءفاطم او نظرت الى الحبارى
و لو اءبصرت زین العابدینا
اءفاطم لو راءیت بتنا سهارى
من سهر المیالى قد لقینا
اءفاطم ما لقیت من عداک
فلا قیرات مما قد لقینا
فلو دامت حیاتک لم تزالى
الى یوم القیامة تندبینا
وفات علیا مخدره ام کلثوم سلام الله علیه  
در بحر المصائب گوید که : ام کلثوم سلام الله علیه چون وارد مدینه شد (بعد از واقعه جانسوز کربلا) بعد از چهار ماه از این سراى پر بلا به رحمت خدا لایزال پیوست ، بنا بر قول علامه حلى در منهاج الصلاح و شیخ کفعمى در مصباح و شیخ مفید در ارشاد (که مى فرمایند ورود اهل بیت در مدینه بیستم شهر صفر بوده است ) وفات آن بانوى بزرگوار بایستى تقریبا در اواخر شهر جمادى الثانى 62 هجرى باشد و الله العالم . و در مدفن این مخدره به نام ام کلثوم غیر مدینه در جاى دیگر ذکرى ندارد، سلام الله علیها و على جدها و امها واءبیها و اءخویها. (161)
فصل پنجم : عموها و عمه هاى قمر بنى هاشم علیه السلام 
حضرت عباس علیه السلام داراى سه عمود بوده که نام آنان بدین شرح است :
1. طالب علیه السلام ؛
2. عقیل علیه السلام ؛
3. جعفر علیه السلام ؛
نام عمه هاى آن حضرت نیز عبارت است از:
1. ام هانى سلام الله علیه ؛
2. جمانه سلام الله علیه .
ذیلا به معرفى کوتاهى از هر یک از آنها مى پردازیم :
الف - عموهاى قمر بنى هاشم علیه السلام  
1. طالب :  
وى برادر امیرالمؤ منین على علیه السلام ، و از همه برادران خود بزرگتر بوده است . طالب سه سال قبل از هجرت رسول اکرم صلى الله علیه و آله در مدینه طیبه در سن 53 سالگى از دنیا رفت .
در فوت طالب اختلاف شده است ؛ عده اى گویند: چون عازم بدر گشت مفقود شد و خبرى از او بدست نیامد. دسته دیگر اظهار مى دارند: اسبش را به دریا انداخت و غرق شد، و بعید نیست که قریش ، چون از اسلام آوردن او و فال بدزدن او به مغلوبیت آنان آگاهى یافته اند وى را به قتل رسانده باشند، و سرگذشت ان شبیه سعدبن عباده مى باشند که او را کشتند و گفتند: جنیان او را به تیر زدند!
2. عقیل :  
وى ده سال از برادرش طالب ، کوچکتر بوده است .
حضرت ابو طالب در میان اولاد خود عقیل را خیلى دوست مى داشت ، لذا حضرت رسول اکرم صلى الله علیه و آله در حق عقیل فرموده است : انى لا حبه حبین حبا له و حبا لحب اءبى طالب له (162)، من عقیل را از دو جهت دوست دارم : یکى از لحاظ خود عقیل و دیگر از لحاظ اینکه ابوطالب وى را دوست مى داشت . نیز گویند در میان عرب فردى مانند عقیل در علم نسب یافت نمى شد. جانمازى برایش در مسجد پهن مى کردند و وى مى آمد بر روى آن نماز مى خواند، سپس مردم نزد او جمع مى گشتند و در علم نسب ایام و عرب از او استفاده مى کردند.
در آن زمان چشمان عقیل دیگر نابینا شده و همچنین مورد بغض مردم قرار داشت ، چرا که از نیک و بد مردم آگهى داشت .
عقیل نیز در حسن جواب معروف بود. نوشته اند: زمانى که عقیل بر معاویه وارد شد، دستور داد کرسیها نصب کرده و اهل مجلس وى نیز حاضر بشوند. آنگاه معاویه از عقیل پرسید: مرا از لشگر من و لشگر برادرت ، على بن ابى طالب علیه السلام ، آگاه کن ! عقیل فرمود: هنگامى که من بر لشگر برادرم عبور کردم ، دیدم شب و روز آنها مثل شب و روز ایام رسول خدا صلى الله علیه و آله است ، لکن رسول اکرم صلى الله علیه و آله در بین ایشان نیست ؛ ندیدم احدى از جمع ایشان را مگر آنکه مشغول نماز و عبادت بود. ولى چون بر لشگر تو گذر کردم ، دیدم جمعى از منافقین به پیشوازم آمدند که مى خواستند شتر رسول خدا صلى الله علیه و آله را در شب عقبه رم دهند! سپس پرسید این که طرف راست تو نشسته کیست ؟ معاویه گفت : او عمر و عاص است . عقیل گفت : این همان کسى است که شش نفر مدعى او بوده و هر کدام مى گفتند این پسر من است ، آخر الاءمر شتر کش ‍ قریش که عاص بن وائل باشد بر همه غلبه کرد و او را به پسرى خود گرفت !
آنگاه گفت : آن شخص دیگر کیست ؟ معاویه گفت : او ضحاک بن قیس است .
عقیل گفت : این همان کسى است که پدرش بزهاى نر را به دیگران کرایه مى داد تابزهاى ماده شان را به آن حامله کنند.
باز پرسید: آن شخص کیست ؟
معاویه گفت : او ابو موسى اشعرى مى باشد.
عقیل گفت : او پسر سراقه مى باشد. وقتى که معاویه دید، عقیل تمام اهل مجلس او را مفتضح و رسوا کرد، به فکر افتاد که آنان را از این بدبختى نجات داده و خوشحالشان سازد. لذا رو به عقیل کرده و گفت : در حق من چه مى گویى ؟ عقیل فرمود: این سؤ ال را مکن .
معاویه گفت : حتما باید جواب بدهى .
عیقل گفت : حمامه را مى شناسى .
معاویه گفت : حمامه کیست ؟
عقیل گفت : جواب شما همین بود که گفتم ! این را گفت و برخاست رفت .
معویه نسابه اى طلبید و از وى پرسید حمامه کیست ؟
آن شخص گفت : اگر بگویم در امانم ؟ معاویه گفت : آرى .
نسابه گفت : حمامه گفت ، جده تو، مادر ابوسفیان است که در جاهلیت از زنان معروفه (فاحشه هاى نامدار) بود و بر بالاى بام خانه اش پرچمى زده بود و از جوانها پذیرایى مى کرد.
معاویه به اهل مجلس نگاه کرد و گفت : من هم با شما مساوى شدم بلکه عیب و ننگ من از شما زیادتر شد! پس جا ندارد که به من خشمناک شوید!
عقیل در سال پنجاه قمرى (163) به سى 96 سالگى در مدینه طیبه در گذشت .
3. جعفر طیار:  
جعفر بن ابى طالب هم ده سال از عقیل کوچکتر بود و براى شناخت عظمت وى این گواهى حضرت ختمى مرتبت صلى الله علیه و آله کافى است که فرمود: تو در خلقت و خلق و خوى شبیه من هستى . آن خلق و خویى که در کتاب حکیم الهى چنین وصف شده است : و انک لعلى خلق عظیم (164)
جعفر در جنگ موته فرمانده سپاه اسلام بود. گویند: جعفر بن ابى طالب در میدان جنگ از اسب پیاده شد و آن را پى کرد، و سپس پرچم را به دست گرفت و به سوى دشمن حمله برد. کفار نیز از هر طرف به او حمله ور شدند. آنان نخست درست راست جعفر را قطع کردند. جعفر پرچم را به دست چپ گرفت و مشغول کارزار گردید تا اینکه پنجاه زخم از جلو به بدن آن حضرت وارد شد؛ آنگاه دست چپ وى را نیز قطع کردند و در همین موقع بود که آن بزرگوار پرچم را با دو بازوى خود بلند کرد. آخر الاءمر یکى از کفار با شمشیر ضربتى زد و او را شهید نمود و پرچم سرنگون گردید.
موقعى که جعفر علیه السلام از پاى درآمد، هیچ یک از کفار، به جهت هیبتى که در میدان جنگ از آن حضرت دیده بودند، جراءت نمى کردند نزدیک او بروند.
خلاصه ، وقتى سر مبارک جعفر را از بدنش جدا کردند، لشگر کفر به طور دسته جمعى حمله کرده و نیزه هاى خود را به بدن آن بزرگمرد الهى فرو بردند و جنازه مبارک وى را بر فراز نیزه ها بلند کردند.
رسول خدا صلى الله علیه و آله در این موقع در مدینه طیبه بالاى منبر قرار داشت . پس از رفع حجابها، توجهى به میدان جنگ کرد و جعفر را با آن حال مشاهده نمود. در پى این امر صورت مبارک خود را به جانب آسمان بلند کرد و فرمود: پروردگارا، پسر عموى مرا رسوا منماى !
لذا خداى توانا دو بال به جعفر عطا کرد که در بهشت با فرشتگان طیران مى نماید و به همین لحاظ است به آن بزرگوار، جعفر طیار (یعنى پرواز کننده ) مى گویند.
هنگامى که رسول اکرم صلى الله علیه و آله از شهادت جعفر بن ابى طالب آگاه شد، به منزل جعفر رفت و به زوجه آن حضرت - اسماء بنت عمیس - فرمود: فرزندان جعفر را حاضر کن ! وقتى اسماء کودکان جعفر را حاضر کرد، پیامبر صلى الله علیه و آله آنان را بوسید و بویید و اشک از چشمان مبارکش جارى شد.
اسماء گفت : یا رسول الله ، مگر از جعفر خبرى دارید؟ پیامبر فرمود: آرى جعفر شهید شده . اسماء مشغول گریه و زارى گردید...
بعد از این جریان ، پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله دستور فرمود که براى مصیبت زدگان و بازماندگان جعفر بن ابى طالب علیه السلام در مؤ ته مى باشد که تا بیت المقدس دو منزل فاصله دارد. نیز همو مى نویسد: جعفر بن ابى طالب در موقع شهادت ، چهل و یک سال از عمر شریفش گذشته بود.
ب - عمه هاى حضرت عباس علیه السلام  
1. ام هانى :  
این بانو زوجه هبیرة بن ابى وهب بن عمر بن عائز بن عمران بن محزوم قرشى بوده و فاخته نام داشته است . وى چهار پسر به نامهاى : جعده ، هانى ، عمر، یوسف به دنیا آورد.
2. جمانه :  
این مخدره نیز زوجه ابوسفیان بن حارث بن عبدالمطلب بوده که برادر رضاعى حضرت رسول خدا صلى الله علیه و آله به شمار مى رفت . (165)
فصل ششم : همسر و فرزندان قمر بنى هاشم علیه السلام 
بانوى حرم حضرت قمر بنى هاشم علیه السلام لبابه : بنت عبدالله بن عباس بى عبدالمطلب ، بود و مادر لبابه ام حکیم است . قمر بنى هاشم علیه السلام از لبابه دو فرزند آورد: یکى فضل ؛ و دیگرى عبیدالله . و نسل آن حضرت فقط از طریق عبیدالله ادامه یافته است . آنچه گفتیم قول مشهور بود، ولى در کتاب العباس مى خوانیم که قمر بنى هاشم پنج اولاد بلکه شش اولاد داشته : فضل بن عبید الله (که از لبابه بودند) سوم حسن (که مادرش ‍ ام ولد بوده ، و این را از کتاب معارف ابن قیتبه و حدیقه النسب شیخ فتونى نقل کرده )، چهارم قاسم است که از بعض کتب مقاتل نقل کرده است و لم یثبت ، پنجم دخترى است که نام او را هم ذکر نکرده و از حدائق الانس این را نقل فرموده است ، ششم محمد است که ابن شهر آشوب او را از شهداى طف شمرده است . بالجمله ، سید مذکور اعقاب قمر بنى هاشم علیه السلام ، را بطنا بعد بطن ذکر کرده که تفضیل آن مناسب این مقام نیست .
از جمله اعقاب قمر بنى هاشم علیه السلام ابویعلى حمزة بن قاسم بن على بن حمزة بن حسن بن عبیدالله بن عباس بن امیر المؤ منین علیه السلام است که در نزدیکى حله مدفون بوده ، قبه اى بر سر قبر او وجود دارد و مزارش معروف است و شخصیتى ثقه و جلیل القدر بوده است . (166)
فرزندان شهید قمر بنى هاشم علیه السلام  
محمد و عبد الله از جمله فرزندان قمر بنى هاشم علیه السلام هستند که به گفته مورخان در کربلا به شهادت رسیده اند. گویند: حضرت ابوالفضل علیه السلام در میان فرزندان خویش علاقه تامى به محمد داشته ، به حدى که آن پسر را از خود جدا نمى کرده است ، در عین حال پس از شهادت برادران ، شمشیر به کمرش بست و اذن جنگ براى او حاصل نمود و فرمود: اى نور دیده از محنت آباد جهان به سوى خرم آباد جنان رهسپار شو که ساعتى نمى گذارد به تو ملحق شد. محمد دست عموى خویش ، حسین بن على بن ابى طالب علیه السلام را بوسید و با عمه ها وداع کرد و به میدان شتافت . جنگ او در کتب مقاتل دیده نمى شود. ولى در این شهر آشوب و دیگران ، محمدبن عباس علیه السلام را در شمار شهداى کربلا آورده اند. قاتل وى نیز عنصرى تبهکار سنگدل از طایفه بنى دارم است که داغ او را به دل پدرش قمر بنى هاشم علیه السلام گذارد. شهادت این پسر چهارده یا پانزده ساله ، پدرش را سخت بیازرد.
اعقاب حضرت قمر بنى هاشم علیه السلام  
چنانکه گفتیم ، نسل حضرت عباس علیه السلام از طریق پسرش عبیدالله و نسل عبیدالله نیز از طریق فرزند وى حسن بن عبیدالله امتداد یافته است ، همان گونه که تبار حسن نیز از طریق پنج پسرش : فضل ، ابراهیم جردقه ، حمزة الاءکبر، عباس و عبد الله ، جریان یافته است ؛ که دیلا به توضیحاتى در باب هر یک مى پردازیم :
1. فضل بن حسن بن عبیدالله بن عباس بن على علیه السلام  
فضل مردى فضیح ، زبان آور، قوى الایمان ، و بسیار شجاع بود. نسل وى از طریق سه پسرش (جعفر، عباس اکبر، و محمد) امتداد یافته است . یکى از فرزندان محمد بن فضل ، ابوالعباس فضل بن محمد مى باشد که شخصیتى خطیب و شاعر و ادیب بوده و در رثاى ابوالفضل العباس علیه السلام شعرهایى جالب سروده که در فضل زندگانى ام البنین سلام الله علیه آوردیم .
2. ابراهیم جردقه بن حسن بن عبیدالله بن عباس علیه السلام  
او از فقها و ادبا و زهاد است و نسبش از طریق سه پسر به نامهاى حسن محمد و على باقى مانده است : على بن جردقه ، یکى از اسخیاى بنى هاشم ، و صاحب جاه بود.
وى ، که در سنه 264 ق به رحمت حق پیوست ، صاحب نوزده فرزند بود که یکى از ایشان عبیدالله بن على بن ابراهیم جردقه مى باشد. خطیب بغداد گفته است که : کنیه او ابو على است و از اهل بغداد است ، به مصر رفت و در آن دیار ساکن شد. نزد او کتبى بوده موسوم به جعفریه که در آن است فقه اهل بیت و به مذهب شیعه روایت مى کند آن را. وى در سال 312 در مصر وفات کرد.
3. حمزة الاکبر بن حسن بن عبید الله بن عباس علیه السلام  
وى مکنى به ابى القاسم و شیسه به حضرت امیر المؤ منین علیه السلام بود، ماءمون به خط خود نوشت که به حمزة بن حسن ، شبیه امیرالمؤ منین علیه السلام ، صد هزار درهم عطا شود. و از اولاد اوست محمد بن على بن حمزه ، نزیل بصره ، که از حضرت امام رضا علیه السلام و غیر آن حضرت نقل حدیث کرده ، و مردى عالم و شاعر بوده است . خطیب بغدادى در تاریخ خود گفته است : ابو عبدالله محمد بن على بن حمزة بن حسن بن عبیدالله بن عباس بن امیرالمؤ منین علیه السلام یکى از ادبا و شعرا بوده که از پدرش و نیز از عبدالصمد به موسى هاشمى و غیر ایشان نقل روایت مى کند. چنانکه و روایت کرده از عبدالصمد به اسناد خود از عبد الله عباس که گفت : هر گاه حق تعالى غضب کرد به خلق خود و تعجیل نفرمود از براى ایشان به عذابى مانند باد و عذابهاى دیگرى که هلاک فرمود به آن عذابها امتها را، خلق مى فرماید براى ایشان خلقى را که نمى شناسند خدا را که عذاب کند ایشان را. و نیز از بنى حمزه است ابو محمد قاسم بن حمزة الاءکبر که در یمن مى زیسته و شخصى عظیم القدر بوده و جمالى بى نهایت داشته . و نیز از بنى حمزه است ابویعلى حمزة بن قاسم بن على بن حمزة الاءکبر ثقه جلیل القدر که شیخ نجاشى و دیگران از او به نیکى یاد کرده و قبرش در نزدیکى حله است . شیخ نجاشى در رجال خود فرموده است : حمزة بن قاسم بن على بن حمزة بن حسین بن عبیدالله بن عباس بن امیر المؤ منین علیه السلام ابویعلى ، ثقه جلیل القدر، از اصحاب حدیث بسیار نقل مى کرد، او را کتابى است در ذکر کسانى که روایت کرده اند از جعفر محمد علیه السلام . نیز از کلمات علما و اساتید معلوم مى شود که وى از علماى غیبت صغرى ، و معاصر با والد صدوق ، على بن بابویه رضوان تعالى علیهم اجمعین بوده است . در باب شخصیت والاى علمى و معنوى او باز هم در آینده توضیح خواهیم داد.
4. عباس ین حسن عبیدالله بن عباس علیه السلام :  
وى مکنى به ابى الفضل و خطیبى فصیح و شاعرى بلیغ بوده و در نزد هارون الرشید مقام و مکانتى داشته است .
ابو نصر بخارى گوید: ما راءى هاشمى اءعذب لسانا منه یا اءغضب لسانا منه .
و خطیب بغدادى آورده است : ابوالفضل عباس بن حسین ، برادر محمد و عبیدالله و فضل و حمزه است ، و او از اهل مدینه است . در ایام هارون الرشید به بغداد آمد: در آنجا به مصاحبت هارون پرداخت و بعد از هارون نیز مصاحب ماءمون شد، مردى عالم و شاعر و فصیح بود. بیشتر علویین او را اشعر اولاد ابوطالب دانسته اند. سپس خطیب به سند خود از فضل بن محمدبن فضل روایت مى کند که گفت : عمویم ، عباس ، فرمود که راءى تو گنجایش هر چیزى را ندارد، پس تهیه کن آن را براى چیزهاى مهم ؛ و مال تو بى نیاز نمى کند تمام مردم را، پس آن مخصوص اهل فضل و اهل حق قرار ده ؛ و کرامتت کفایت نمى کند عامه مردم را، پس آن را تنها متوجه اهل فضل نما.
نسل علاس بن حسن مذکور از چهار پسر مى باشد: احمد و عبیدالله و على و عبد الله . و ابو نصر بخارى گفته که نسل وى تنها از طریق عبد الله بن عباس است نه از غیر آن . و این عبدالله بن عباس ، شاعرى فصیح بود و ماءمون وى را بر دیگران مقدم مى داشت و به وى شیخ بن شیخ مى گفت . (167) و چون وفات کرد و ماءمون خبردار شد، گفت اءترى الناس مثل یا بعدک یابن عباس سپس جنازه او را تشییع کرد. عبد الله پسرى به نام حمزه دارد که اولادش در طبریه و شام مى باشند. از جمله آنان ابو الطیب محمد بن حمزه است که صاحب مروت و سماحت و صله رحم کثرت معروف و فضل کثیر و جاه و اسمع بوده و در طبریه آب و ملک داشته و اموالى جمع کرده بود، تا آنکه ظفر بن خضر فراعنى بر او حسد برد و لشگرى را براى قتل او ارسال داشت آنان او را در صفر 291 ق در بستان خود در طبریه شهید کردند. شعر او را مرثیه گفته اند و به اعقاب او که در طبریه هستند، بنوالشهید گویند.
5. عبدالله بن حسن بن عبیدالله بن عباس علیه السلام  
وى در حرمین مکه و مدینه قاضى القضاة بود، و از اولاد اوست قاسم بن عبدالله بن حسن عبیدالله مذکور و صاحب امام ابى محمد الحسن العسگرى علیه السلام بود و این قاسم در مدینه صاحب شاءن و منقبت بود و سعى مى کرد ما بین بنوعلى و بنوجعفر را صلح دهد و کان اءحد اءصحاب الراءى و اللسان . (168)
حمزه : از نوادگان جلیل القدر ابوالفضل علیه السلام ، سید عظیم الشاءن ، ابو یعلى حمزه بن قاسم بن على بن حمزة الاءکبر بن عبیدالله بن عباس بن امیر المؤ منین علیه السلام مى باشد. علامه بزرگوار میرزا محمد على اردوبادى صفحاتى طلایى در باره حیات او نگاشته است که ما عین سخنان وى را نقل مى نماییم ، او گوید:
ابو یعلى از علماى اهل بیت و یگانه اى برخاسته و از خاندان وحى سروى بلند و افراشته در بوستان بنى هاشم است . او از مشایخ روایت بود و علماى بلاد براى بهرها ورى از علوم اهل بیت علیه السلام نزد وى مى شتافتند، که از جمله آنان است :
1. ابو محمد هارون بن موسى تلعکبرى ، از علماى بزرگ شیعه و حامل علوم ائمه اطهار علیه السلام (متوفى 385 ه‍ ق )
2. حسین بن هاشم مؤ دب .
3. على بن احمد بن محمد بن عمران دقاق . او و حسین بن هاشم فوق الذکر، هر دو از مشایخ شیخ صدوق ، ابن بابویه قمى هستند.
4. على بن محمد قلانسى ، از مشایخ عالم و رجالى بزرگ ابوعبدالله حسین بن عبدالله غضائرى .
5. ابوعبدالله حسین بن على خزار قمى . (169)
از نام شاگردان و دست پروردگان او به دست مى آید که وى در دوران ثقه الاسلام (مؤ لف کافى ) مى زیسته و اواخر قرن سوم و اوایل سده چهارم را درک نموده است . ازینرو شیخ آقا بزرگ تهرانى در کتاب نابغه الوراة فى رابعة المئات : (راویان نابغه در قرن چهارم ) شرح حالى ممتع از او آورد و وى را از علماى زمان غیبت صغرى دانسته است .
آثارى که ابو یعلى نگاشته عبارت است از: کتاب التوحید، کتاب الزیارات و المناسک ، کتاب الرد على محمد بن جعفر الاءسدى ، کتاب من روى عن جعفر بن محمد علیه السلام که نجاشى و علامه به ارزشمند بودن آن اذعان نموده اند، و بدین لحاظ شیخ آقا بزرگ را مصفى المقال فى مصنفى علماء الرجال شرح حال او را در ضمن علماى رجال آوده است . نجاشى سند خود را به این کتابها، از طریق ابن غضائرى و قلانسى قرار داده است . به سخنان برخى از بزرگان شیعه در ثنا و ستایش از ابو یعلى توجه کنید:
نجاشى و علامه مى گویند: موثق و جلیل القدر و از علماى شیعه بوده و روایات بسیارى نقل کرده است
مجلسى در وجیزه گوید: سخنانش اطمینان آور و احادیثش مورد اعتماد است .
علامه مامقانى در الکنى الاءلقاب وى را از علماى صاحب اجازه حدیث بر مى شمارد. بدین ترتیب مى بینیم که علماى رجال - عموما - او را در کتب خود به علم و تقوا ستوده اند.
مقام جناب وى برتر از آن مى باشد که بگوییم وى از مشایخ اجازه حدیث - که بى نیاز از هر ثنا و ستایشى هستند و شهید ثانى بدان تصریح نموده و علماى بعد از او نیز آن را پذیرفته اند - بوده است ؛ زیرا این شاءن کسى است که شخصیتش ناشناخته و مجهول باشد، در حالیکه منزلت سرور ما سید حمزه - همان گونه که کلام علماى رجال را در باب مقام وى بیان داشتیم ، و کرامات خارج از شمار مرقد مطهرش نیز شاهد بر آن است - فوق تمامى این مراتب است . پس وى کسانى نیست که در صدد اثبات موثق بودن او باشیم تا به امثال این کلمات تمسک جوییم . آرى ، کثرت احادیثى که وى نقل کرده نشانگر فضل و علم بسیار او مى باشد، که در سخنان ائمه اطهار علیه السلام آمده است : اعرفوا منازل الرجال منا بقدر روایتهم عنا .
منزلت شیعیان ما را به قدر روایتشان از ما بشناسید و ارزیابى نمایید، که این فرمایش ‍ بیانگر آن است که علماى اهل بیت باید در فراگیرى علوم و احادیث ائمه اطهار علیه السلام سعى و تلاش نموده و با تمام قوا به نشر و ترویج معارف آنان بپردازند، و طبعا از آنجا که هر یک از این موارد، بنده را به خداوند تبارک و تعالى و او لیاى مقرب او نزدیک مى سازد، پس چه مى توان گفت درباره کسى چون سید بزرگوار ما، حمزه ، که شاخه اى از شجره طیبه آنان بوده و از تمامى آن خصال نیک بهره داشته است .
اما مشایخ او در روایت ، که بعد از جستجو در کتب رجال و حدیث - همچون رجال شیخ طوسى فهرست نجاشى و کمال الدین شیخ صدوق - نام آنان را به دست آورده ایم ، به قرار زیر مى باشند:
1. عالم جلیل القدر، سعد بن عبدالله اشعرى .
2. حسن بن میثل .
3. محمد بن سهل بن ذارویه قمى .
4.على بن عبد بن یحیى .
5. جعفر بن مالک فزارى کوفى .
6. ابو الحسن على بن جنید رازى .
7. و استاد بزرگ او، امانتدار ناموس امانت و امین بر ودیعه پروردگار سبحان ، ابو عبدالله یا ابو عبید الله بن محمد بن على بن حمزة بن حسن بن عبیدالله بن عباس علیه السلام مى باشد و شاهرى بر جلالت مقام او آنکه ، چون بعد از وفات امام حسن عسگرى علیه السلام حکومت جائرانه وقت به شدت درصدد یافتن حضرت بقیة الله علیه السلام یا مادر ایشان بر آمد و برین سبب سربازانش را به خانه امام علیه السلام هجوم بردند - و این هراسشان ناشى از آن بود که شنیده بودند فرزند امام عسگرى علیه السلام دولتهاى باطل را سرنگون مى سازد - در آن هنگامه مصیبت بار، ابو عبد الله محمد بن على مادر گرانقدر و مطهر حضرت ولیعصر، نرجس خاتون - سلام الله علیه و علیها - را به خانه خود برد تا از شر معاندان در امان بماند. (170)
در اینجا به حسب ظاهر مى توانیم بگوییم که خانه اى که مادر امام علیه السلام در آن به سر مى برد، لاجرم محل رفت و آمد ناموس دهر حضرت صاحب الاءمر صلوات الله علیه ، آن حامل مقام عظیم خلیفه اللهى ، حافظ اسرار رب العالمین ، ظرف مشیت حق -جل جلاله - و دریاى بیکران علوم و معارف ربانى بوده است تا از مادر گرانقدرش بازدید و تفقد نماید و بدین ترتیب نماید بدین ترتیب ، حضرتش - سلام الله علیه - به شرف آن خانه و خانواده افزوده و عزت ابدى را از آن آنان ساخته است . نیز شک نیست که ابو عبد الله از علوم حضرتش بهره مى جسته و از انوار شریفش بس فروغها بر مى گرفته است . در این صورت آیا دیگر نیازى به ذکر توثیقات علما پیرامون شخصیت او باقى مى ماند؟!
ابن عنبه در عمده مى گوید: ابو عبد الله در بصره اقامت داشت و از امام على بن موسى الرضا علیه السلام و دیگر ائمه علیه السلام در آن شهر و غیر از آن روایت نقل مى نمود و فردى محترم و عالم و شاعر بود. و نجاشى اظهار مى دارد که وى روایتگر حدیث از امام هادى و حضرت عسگرى علیه السلام بوده و با حضرتش مکاتباتى داشته است ، و کتابى به نام مقاتل الطالبین (غیر از مقاتل الطالبین تاءلیف ابو الفرج اصفهانى ) تاءلیف کرده است .
بارى براى این سید بزرگوار، ابویعلى ، و همین شرف و فضیلت بس که از مکتب چنین استادى بهره جسته و از منبع فیض وى استفاضه نموده است .
جد حمزه ، على بن حمزة الاءکبر بن حسن مى باشد که نجاشى در فهرست و علامه حلى در خلاصه و نیز صاحبان وجیزه و بلغه به وثاقف او تصریح کرده اند. قبلا یاد آور شدیم که نیاى حمزه ، به اعتراف ماءمون ، شبیه جدش امیر المؤ منین علیه السلام و سیدى جلیل القدر و داراى منزلتى عظیم بوده است .
نیاى دیگر حمزه ، حسن بن عبیدالله است که عالم نسب شناس : عمرى ، دى مجدى گوید که از راویان احادیث اهل بیت علیه السلام به شمار مى رفته است و عبیدالله بن عباس ، جد اعلاى حمزه ، نیز در کتب رجال ، از علماى مذهب شیعه محسوب شده است .
مرقد مطهر سید حمزه در جنوب حله ، در زمین جزیره ما بین دجله و فرات ، در قریه اى همنام خودش موسوم به قریه حمزه نزدیک قریه مزیدیه قرار دارد و زیارتگاه شیعیان و محل انجام نذور و تبرک جویى آنان است . کراماتى نیز بدان مرقد منسوب مى دارند که آرامش بخش دلها و مایه امید حاجتمندان مى باشد. این مرقد، قبلا مشهور به مرقد حمزه فرزند حضرت امام موسى کاظم علیه السلام بود، در صورتى که از نظر تاریخ و علم رجال محقق است که قبر فرزند امام موسى کاظم علیه السلام در شهر رى جنب بارگاه حضرت سید عبدالعظیم حسنى سلام الله علیه قرار دارد.
از جمله امورى که مؤ ید صحت انتساب مرقد و قریه حمزه به ابویعلى حمزه بن قاسم است ، داستان زیر مى باشد: عالم ربانى و فقیه عظیم الشاءن ، سید مهدى قزوینى ، بعد از آنکه در حله اقامت گزید اقامت گزید و در آنجا به تبلیغ دین مبین و تثبیت ارکان مذهب در میان مردم آن سامان پرداخت ، چون براى هدایت و ارشاد بنى زبید عازم دیار آنان گشت از مرقد حمزه ابویعلى عبور مى نمود، اما وى را زیارت نمى نمود، و بدان سبب رغبت مردم در زمان او براى زیارت سید حمزه رو به کاستى رفت . یک بار از انجا گذشت و اهل قریه خواستند که به زیارت مرقد مطهر برود، اما وى عذر خواست و متذکر شد، که من کسى را که نمى شناسم زیارت نمى کنم !
شب هنگام سید در آن قریه خوابید و فردا به مزیدیه رفت . در اواخر شب آن روز، براى نماز شب بپاخاست و پس از اداى ان در انتظار طلوع فجر بود که مردى در لباس سادات آن قریه ، که سید مهدى او را به صلاح و تقوا مى شناخت ، وارد شد و پس از اینکه سلام نمود و نشست گفت : به قبر حمزه اعتنایى ننمودى و آن را زیارت نکردى ؟!
سید گفت : آرى .
علوى گفت : چرا؟
سید همان جواب را به به اهل قریه داده بود به وى خاطر نشان ساخت .
علوى گفت : بسا امر مشهورى که اصلى نداشته باشد، و این قبر حمزه فرزند حضرت امام موسى کاظم علیه السلام که اشتهار یافته نیست ، بلکه قبر ابویعلى حمزة بن قاسم علوى عباسى یکى از علماى صاحب اجازه حدیث مى باشد که در کتب رجال وى را ستوده و از او با علم و تقوا یاد کرده اند.
سید مهدى گمان کرد که وى از عوام سادات بوده و این قول را از یکى از علما شنیده است و با خود گفت : او کجا و اطلاع از کتب رجال و حدیث کجا؟! و از اینروى به وى توجه چندانى نکرد و براى آگاهى از طلوع فجر به تفحص پرداخت . آن مرد علوى هم از نزدش ‍ خارج شد و سید به اداى فرضیه و تعقیبات پرداخت تا اینکه فروغ زرین اشعه خورشید بر قریه پرتو افکند.
سپس سید مهدى خود به کتب رجالى یى که به همراه داشت ، مراجعه نمود و مشاهده کرد که گفته آن علوى با حقیقت منطبق است . بعدا بتدریج اهل قریه به اقامتگاه او آمده و نزد وى حضور یافتند. در آن میان سید، آن مرد علوى را هم مشاهده نمود. سید از او پرسید که آن سخن پیرامون سید حمزه را که قبل از طلوع فجر به وى گفته بود از کجا آورده است ؟ علوى به خداوند متعال قسم خورد که قبل از طلوع فجر نزد سید نیامده و اصولا شب را در خارج از قریه به سر برده است ! و چون از مردم شنیده است که ایشان بدانجا مشرف شده و براى زیارت وى نزدش شتافته ، و قبل از آن ایشان را ندیده است .
سید مهدى با شنیدن این سخن فورا از جا بر خاست و سوار بر مرکب شد و عازم زیارت مرقد مطهر سید حمزه گشت ، در حالیکه مى گفت : هم اکنون بر من واجب شد که به زیارت وى بشتابم و من شک ندارم آن فرد علوى ، حضرت بقیة الله - ارواحنا فداه - بوده است .
از آن روز مرقد شریف سید حمزه ، اعتبار و رونقى چشمگیر یافت و شیعیان براى زیارت و تبرک و شفاعت جویى از وى به درگاه پروردگار، نزد وى مشرف مى شوند.
بعد از آن نیز سید مهدى در فلک النجاة و به تبع او دیگران نیز در کتب خود (همچون علامه نورى در تحیة الزائر علامه ما مقانى در تنقیح المقال ، و محدث قمى در الکنى الاءلقاب ) به صحت انتساب آن مدفن به حمزة بن قاسم ، از نوادگان ابوالفضل العباس علیه السلام تصریح نمودند. (171)